ناگفته های شهر من فرمانده ای که پشت خط نمی خوابید به ظهور امام زمان (عج) چیزی نمانده موتورسوار چمران مردابدی یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب
کله قندها را پایین آوردم تا گرد و خاک شان را پاک کنم. دو کله قند خریده بودم رای میکائیل و فضائل.آن ها را در بهترین جای دکور گذاشته بودم تا دست کسی به آنها نرسد. وقتی نگاهشان می کردم دلم می خواست زودتر برادرهایم سروسامان بگیرند تا کله قندها را برای آنها و عوش […]
گفتوگو با خواهر سردار شهید حسن باقری کبری باقری هستم. حسن یک سال از من کوچکتر است. اسمش را پدربزرگم انتخاب کرد و به گوشش خواند. از بچگیاش چیزی یادم نیست. با هم بازی میکردیم. با هم میرفتیم و میآمدیم. پسربچهها طوری هستند که غرور و تعصب خاصی دارند. او هم اینطوری بود. نمیگذاشت بچهها […]
ساعتی قبل از شروع عملیات کربلای چهار، زمانی که غواصان دریادل دسته دو گروهان دو در روستای خین مشغول پوشیدن لباس های غواصی خود در داخل سنگر بودند، سید رحیم صفوی مسئول آن دسته که لباس غواصی خود را پوشیده بود، در جلو سنگر مورد اصابت ترکش های گلوله خمپاره ای که در دومتری او […]
فصل سوز و سرما بود و ما در کنار رود کارون آموزش غواصی می دیدیم. تمرین ها غالبا صبح و شب انجام می شد. گاهی چند ساعت متوالی درداخل آب بودیم و شنا می کردیم که در آن هوای سرد، واقعا سخت و طاقت فرسا بود. فقط کمک خداوند بود که گرمابخش جان بچه ها […]
یک روز قبل از عمیات کربلای پنج بود. باید برای شناسایی به منطقه عملیاتی می رفتیم لذا همراه برادران کادر گردان حرکت کردیم. وقتی که به منطقه رسیدیم طبق معمول سراغ او را از بچه ها گرفتم تااینکه بالاخره پس از کلی پرس و جو توانستم سنگرش را پیدا کنم. اما او در سنگرش نبود […]
شهید محمود آقاجانلو به روایت همسر شهید توی خانه همیشه کمک دستم بود و در انجام کارهای خانه خیلی کمکم می کرد. مخصوصا موقعی که مهمان داشتیم بیشتر کارهای خانه را انجام می داد و هیچ وقت نمی گذاشت سختی کار را بفهم. در زمان اسارت ناراحتی قلبی گرفت بود وقتی که آزاد شد و […]
علاقه شدیدی به امام حسین (ع) داشت در تمام مراسم های عزاداری شرکت می کرد. ۲ ماه محرم و صفر را پیراهن مشکی به تن می کرد در طی این دو ماه هیچ گاه پیراهن مشکی در نمی آورد. هر سال شب تاسوعا منزلمان مراسم بود. یکسال من به تهران رفته بودم .چند روز بعد […]
همه مجروحین به عقب آمدند ولی از صفدر خبری نبود از چند نفر از دوستان سراغ گرفتم آنها گفتند: صدای شهید را شندیدند که می گفت : "کمرم شکسته" مرا هم با خود بیرید و چون آن جا مین گذاری بود جرات نکردیم جلوتر برویم
در کارهای خانه کمک حال مان بود در دامداری و کشاورزی کمک می کرد اخلاق و رفتار نیک او همیشه در خاطرم هست که همیشه با اهالی روستا خوش برخورد بود و همیشه به واجبات خود عمل می کرد . و قبل از اینکه به جبهه اعزام شود به ما می گفت شما هم عضو […]
اجازه نمی دادم که برود رفته بود به باقلا فروشی پول داد و او هم رفته برگ رضایت نامه را امضاء کرده بود زمانی که شهید شد شناسنامه اش را خواستند و با شناسنامه خودش هم خوانی نداشت .
همیشه روزه اش را در سخترین شرایط می گرفت. تابستان بود و هوا گرم .برای خوردن سحری بیدار شدیم. آن روز قرار بود که گندم ها را از باغ به خانه بیاورند . بعد از خوردن سحری و خواندن نماز راهی باغ شدند . از شدت گرما و گرسنگی نبی اله گندم و بار الاغ […]
دکتر بهشتی یکبار به من فرمود:«عشق من فلسفه است ولی خدمت به اسلام مرا از این عشق بازداشته است.» « من اگر تشخیص بدهم برای دفاع از اسلام باید جلوی یک سینما بایستم، حاضر هستم لباس روحانیت را از تنم خارج کنم و با لباس شخصی آن جا بایستم و از اسلام دفاع کنم.در عرصه […]
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، “او یک ملت بود” کتابی است که به کوشش محمدعلی صمدی گردآوری و تدوین شده و حاوی خاطراتی درباره شهید بهشتی است. “او یک ملت بود” از خاطرات متنوع و متفاوتی تشکیل شده است که هر یک گوشه هایی از زندگی این شهید مظلوم را روشن […]
یکی از دوستان مدرسه و مسجد رضا نقل می کند: دو پسـر بچـه ی یتیـم و فقیـر در شـهر مـا بودنـد کـه تا مـن و رضـا را می دیدند خیلـی اظهـار لطـف می کردنـد. بعـد از شـهادت رضـا خیلـی متأثـر و افسـرده شـده بودنـد و بـا دیـدن مـن یـاد رضـا می افتادنـد و خیلـی اصـرار […]
مرخصی گرفته بود تا ماه رمضان را در شهر خودمان باشد.هر روز قبل از افطار به مسجد محل می رفت تا با دوستانش نماز جماعت بخواند و بعد هر کدام به خانه خودشان می رفتند تا افطار کنند.او همیشه موقع برگشتن از مسجد از جلوی در ما رد ی شد.نیم ساعتی که از اذان می […]
بعد از عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر فضائل که زخمی شده بود، در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود.ما هم رفتیم تهران.چند روزی آنجا ماندم.گروهی خبرنگار با دوربین و میکروفن و وسایل دیگرآمدند تا با فضائل مصاحبه کنند؛اما او اصلا راضی به این کار نبود.این را می شد از قیافه گرفته و ابروهای […]
خرمشهر آزاد شد… خبر را شنیدیم از خوشحالی یک جا بند نمی شدیم.مردم شور و نشاط عجیبی داشتند.تلویزیون شادی همه را نشان می داد.همچنین رزمنده های پیروز و اسرای عراقی را. همگی به تصاویری که از تلویریون پخش می شد با دقت نگاه می کردیم تا شاید نصراللله را بین رزمنده ببینیم.با مادر گفتم:دیدی مامان! […]
خاطره ای کوتاه از شهید محمدحسین تجلی در یکی از مدارس شهر مشغول تدریس بود.خودش چیزی از آنجا برایمان نمی گفت اما تک به تک چیزهایی از زبان بچه های مدرسه یا اولیاشان می شنیدیم. محمدحسین با حقوق دریافتی خودش از لوازم تحریر گرفته تا هر چیزی که نیاز بود برای بچه های محروم می […]