یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب امام زمان سربازانش را فرماندهی می کند جشن عروسی بماند برای بعد با لباس سفید احرام خندید هدف شما از درس خواندن چیست؟ طلبه ای که کشتی گیر با معرفتی بود
عملیات «خیبر» شروع شده بود. ساعت هفت صبح با دستور فرمانده، در یک ستون به سمت خط حرکت کردیم. راه زیادی نرفته بودیم که دیدیم، همهی نیروها دارند برمیگردند. به ما هم گفتند: «راه بسته شده، برگردید.» فرمانده «مهدی زین الدین» را دیدم که همراه معاونش، سوار بر موتور، به سمت ما میآمدند. وقتی کنار […]
تو باید افتخار کنی که پسرت از سربازان امام زمان است. مادر جان خداوند ما را امتحان می کند و می خواهد ببیند چه کسی لایق بهشت است و چه کسی لایق جهنم. پس ما این گرفتاری ها و ناراحتی ها و جدایی ها را تحمل می کنیم تا خداوند در روز قیامت به خاطر این ناراحتی ها و ما را در بهشت در کنار پیامبران حضرت محمد و حضرت علی و فاطمه زهرا و امام حسین و زینب قرار دهد.
عزیز ذبیح الله نجفلو مشغول نماز شد و فقط نماز مغرب را ادا نمودند و وقتی نمازشان تمام شد جهت اداءِ نماز عشاء قیم نکردند بنده از ایشان سؤال کردم پس نماز دومت را نمی خوانی؟ شهید با لحن ملیح و خندان پاسخ دادند که نخیر بگذار این نمازی که خواندم هضم شود بعد نماز بعدی را بخوانم!
هر باری که از جبهه میآمد. برایش گوسفند قربانی میکردم نمیدانم چند گوسفند قربانی کردیم. یکبار که از جبهه برگشت گفت:مادر، تو را به حضرت ابوالفضل علیهالسلام قسم میدهم. بیا اینقدر برایم این زبان بستهها را قربانی نکن. چطور دلتون میاد اینقدر گوسفند برای من نذر میکنید، من سالم برمیگردم و دوستانم شهید میشوند. اگر […]
محسن رفیقدوست راننده خودرو حامل بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در ۱۲ بهمن ۵۷ که به نوعی مسئولیت حفاظت از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را در آن ایام بر عهده داشت، در گفتوگویی با مروری بر اتفاقات روز ورود امام خمینی به کشور ، از اوضاع ایران در فاصله بین ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ و […]
گزیده ای از خاطرات شهید غواص علیرضا داورپناه عکس یادگاری هر وقت که عملیاتی میشد، فروغ شهادت در چهره بعضیها میدرخشید غالبا معلوم میشد که چه کسانی رفتنیاند. حتی بچهها خودشان هم احساس میکردند. در چهره و رفتار آنها تحول محسوسی ایجاد میشد. یادش بخیر، هرگز فراموش نمیکنم، چند روز پیش از عملیات کربلای پنج […]
ساعت هفت صبح چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۹۸ دمشق، با خودرویی که دنبالم آمد عازم جلسه شدم. هوا ابری بود و نسیم سردی میوزید. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همهی جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضر بودند. ساعت ۸ صبح بود و همه با هم صحبت میکردند که در باز شد […]
بعد از وقوع سیل در استان خوزستان، من با حاج قاسم تماس گرفتم و بعد از سلام گفتم: «حاجی، کجایی؟» گفت: «چطور مگه؟» گفتم: «همه چکمه پوشیدن رفتن خوزستان.» گفت: «خب الان میگی چی؟ منم برم چکمه بپوشم، یکی بیاد فیلم بگیره و بره؟» گفتم: «نه، حضور شما خیلی تأثیرگذاره.» گفت: «من از این واقعه […]
روایتی از صید محمد ملک پور که ۱۰ عضو خانوادهاش در فاجعه بمباران ۲۷ مهرماه سال ۶۳ شهر صالح آباد ایلام” شهید شدند به گزارش خبرگزاری تسنیم از ایلام، نوید برگزاری کنگره ملی ۳ هزار شهید استان ایلام موجب آن شد تا فضای رسانهای استان ایلام حول محور”شهید و شهادت” تمرکز و با بازگشتی به […]
به نام شهید که یکی از نام های زیبای خداست. چه نام نیک و پرآوازه ای. خاطره گفتن و نوشتن از شهید به نظر میرسد نوعی روایت است؛ چرا که هر شهیدی به بالاترین این معنویت رسیده است مصداق حدیث قدسی است که خداوند فرموده است هر کس مرا بخواهد پیدا می کند، و هر […]
بسم الله الرحمن الرحیم خاطره ای از والدین شهید جوادعلی سلامی هنگامی که در روستا بودیم ۵-۶ ساله بود موقعی که شوهرم نماز می خواند به ما می گفت بیایید پشت سر من نماز بخوانید و جواد هم پیش ما می ایستاد. یکبار که برای سحری بیدار شده بودیم جواد هم بیدار شد و سحری […]
کنگره ۳۵۳۵ شهید استان زنجان| گفتوگوی تسنیم با مادر شهید توسلیان/ “تک پسری” که مادرش فقط آرزوی شفاعتش را دارد به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان ، شهید علیرضا توسلیان تک پسر خانواده توسلیان بود؛ وی یکم آذرماه سال ۱۳۴۴ چشم به جهان گشود و در سنین نوجوانی در کنار پدر خود در پارچهفروشی در […]
اسمعلی حسنخانی برادر بزرگتر من بود که هر روز در نماز جماعت مسجد شرکت می کرد و در حد توان خود از ضعفا و مستضعفان دستگیری می نمود و بسیار مهربان و دلسوز بود در منزل نیز در کارهای خانه و خانواده کمک می کرد و همیشه به همراه چند تن از دوستان خود در […]
پسرم اباذر بچّه خوبی بود، هرجا که کار خیر بود و پیشقدم بود دست همه را میگرفت از نماز و روزهاش غافل نمیماند. یه ماه رمضان یخچال میبرد به مسجد، مسجد جوادالائمه، زیربنایش را خودش ریخته و درست کرده بود. بهش گفتم پسرم بیا برات نامزد کنیم. گفت: من نامزدی نمیکنم،باید به وطنم خدمت کنم […]
گاهی اوقات که مادرم از شهید تعریف میکنند که ایشان چه بااخلاص بودند و تقوی داشتند یادم میآید که مادرم تعریف میکند که نیروهای ارتشی داشتند با تانک میآمدند که بروند تهران زمان انقلاب دایی من با چندتا از دوستانش رفتهبودند وتانک ها را آتش زده بودند و به دستور آیتالله مدنی این کار را […]
دل مان برایش تنگ شده بود،به همراه مادرش وسایل مان را جمع کرده،بلیط گرفتیم و برای دیدنش عازم سقز شدیم. رسیدیم به سقز،در اطراف سیلوی سقز در پاسگاه نگهبانی میداد. یکی از دوستانش رفت و به جبار خبر داد که برایش مهمان آمده است.دیدم که آرام آرام به طرفم آمد برادر بزرگش هم همراهش بود.با […]
در سن سیزده سالگی عضو بسیج شد و میخواست به جبهه برود،اما سنش کم بود و اجازه نمی دادند. پانزده روز تمرینهای فشرده را در بسیج گذراند،چون در دیدن آموزشهای لازم استعداد خاصّی داشت، پس از مدتی او را به جبهه فرستادند. در عملیات زیادی شرکت نمودند و چندین بار که شمار آن هم زیاد […]
شهید محمّد شریف جانمحمدی در سال ۱۳۵۳ در یکی از روستاهای شهرستان زنجان دیده به جهان گشودند وی دوران کودکی را با همه خوبی هایش به پایان رساند ایشان فرزندی سر به زیر،آرام،نمازخوان،مودب و قرآن خوان بودند. هیچ گاه نماز اول وقتشان ترک نمی شد همیشه به مسجد می رفتند، ایشان تا چهارم مقطع ابتدایی […]