حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
آرامِ جان
12

نام کتاب: آرامِ جان نام نویسنده: فاطمه حیدری انتشارات: غواص سال چاپ: ۱۴۰۱ مجموعه ۶ جلدی ماه رخ به روایت زندگی عاشقانه همسران شهدا پرداخته است. روایتی متفاوت از زندگی عاشقانه که در محور سبک زندگی و خانواده می باشد . این مجموعه با توجه به نیازهای امروز جوانان الگوهای واقعی برای زندگی مدرن امروزی […]

پ
پ

نام کتاب: آرامِ جانمجموعه ماه رخ شماره 3 آرام جان

نام نویسنده: فاطمه حیدری

انتشارات: غواص

سال چاپ: ۱۴۰۱

مجموعه ۶ جلدی ماه رخ به روایت زندگی عاشقانه همسران شهدا پرداخته است. روایتی متفاوت از زندگی عاشقانه که در محور سبک زندگی و خانواده می باشد . این مجموعه با توجه به نیازهای امروز جوانان الگوهای واقعی برای زندگی مدرن امروزی معرفی می کند که روایت گر آن همسران شهدا هستند. کتاب آرامِ جان شماره سوم از مجموعه ماه رخ روایتی خواندنی و  احساسی از زندگی شهید سید اصغر مصطفوی و …. است.

برشی از کتاب:

📚 سید اصغر کشاورزی می‌کرد و کنار پدرش مشغول کار بود. آن ها معمولا گندم، جو، عدس، نخود و لوبیا می‌کاشتند. از کارش راضی بود و این رضایت و روحیه‌ی خستگی ناپذیرش مرا هم راضی نگه داشته بود. خودش می‌گفت: ” وقت نماز که می‌شه، همه ی خستگی‌م فقط با یه سجده در مقابل خدا از تنم می‌ره.” می‌گفت: ” راز و نیاز با خدا آنقدر روحم رو سر زنده می‌کنه که خستگی جسم و عرق پیشونی فراموشم می‌شه.”
با لبخند نگاهم می‌کرد و تأکیدوار می‌گفت: “فاطمه خانم، اول نماز، بعد کارهای دیگه. نکنه سهل انگاری کنی!”
این حرف ها و سفارشاتش از عسل هم برایم شیرین‌تر بود. مگر می‌شد سید بگوید و من سر باز بزنم. راست می‌گفت؛ راز و نیاز با خدا برای من هم زندگی بخش و نشاط آور بود.
فصل کار بود و سرشان به شدت شلوغ، اما سید همیشه هوای مرا داشت.
بسیاری مواقع از باغ زودتر برمی‌گشت و می‌گفت: “دلم طاقت نیاورد بیشتر از این تنها بمونی. خواستم کمی کنارت باشم.” بعد دوباره با یک استراحت کوتاه و خوردن یک فنجان چای تازه دم، راهی زمین و باغ می‌شد.
📚 مدت زیادی از شهادت پسرعمه اش نگذشته بود که خبر شهادت نوه‌ی عمه‌ی سید، آقا محمد همه‌ی ما را شوکه کرد. دلم کباب بود برای دل مادرش، قمر خانم.
اما سید با لبخند می‌گفت: ” خوش به حالش که شهید شد. خوش به سعادتش. کاش من هم لیاقت داشته باشم.
می‌گفتم: “سید، اگه باز هم از این حرفا بزنی، اجازه نمی‌دم یه بار دیگه پات رو توی منطقه بذاری.”
بعد با لبخند ارام بخشی، می‌گفت: ” همین جوری داشتم می گفتم. من که شهید نمی‌شم. نترس عزیزم.”
گفتم : ” میدونی سید اصغر، چقدر خوبه آدم مادر شهید بشه. چقدر قمر خانم صبورانه و محترمانه برای پسرش عزاداری می‌کرد؛ حتی اشک ریختنش آروم و با متانت بود. انگار افتخار می‌کرد که پسرش رو اینطوری تقدیم خدا و انقلاب کرده.”
یکدفعه سید گفت: ” خب شاید خدا خواست و تو هم همسر شهید شدی.
انتظار این حرف را نداشتم. گفتم: ” این‌طوری نگو. نمی‌ذارم برگردی به خدا.”
سید با خنده گفت: ” فاطمه خانم، اگه هنسر شهید شدی، باید افتخار کنی.”
📚 اولین کشو را بیرون کشیدند؛ جسم بی جان یکی از شهدا بود. کشوی دوم، خانه‌ی موقتِ مردِ من بود. او را دیدم. هنوز انگار چشمانش باز بود. دستم را روی صورتش کشیدم. خدایا! چگونه مرا از او محروم می‌کنی؟ تکرار کردم لمس صورتش را. حس نگاهش دیوانه ام می‌کرد. چگونه باور کنم دیگر جانی نداری و نبضت نمی‌زند؟! چشمانت بیدار است. نگاهم می‌کنی. گذشتن از این چشم ها کار من نیست.
چطور این روزها و شب ها برای ابدی شدن چهره ای که با هر لبخندش همه‌ی غم های دنیا را از دلمان می‌زدود، از هم سبقت می‌گرفتند و من نمی‌فهمیدم؟! …
می‌گفتند این آخرین وداع است. مراسم شهید شلوغ می‌شود و دیگر کسی نمی‌تواند او را ببیند. باز هم سهم من از او حسرت بود. همیشه برای با او بودن زمان کم داشتم. همه از رشادت ها و شجاعتش در عملیات ها می‌گفتند. من اما شجاعت جداشدن از او را نداشتم !
برای آخرین بار دستم را روی صورتش کشیدم. مگر می‌شد چشمان نیمه بازش تماشایم کند و من از او دست بکشم؟ چه بی رحمانه دستی دور بازوانم حلقه شد و من را به سمت در خروجی کشید!
📚 گاهی ارتفاع برف که بالا می‌شد، پوتین های رنگی بچه ها، جوابگو نبود، اما با این همه باز باید سری به سید می‌زدیم.بعضی وقت ها هم که هوا سردتر بود، برای این که یخ نزنیم، یک پایمان را بالا نگه می‌داشتیم و بعد پای دیگر را.
این گونه بیشتر دوام می‌آوردیم مقابل سرمای استخوان سوزی که سوزش بیشتر از هر چیزی، به زندگی من زده بود.

نوشته های مشابه

میقات در آسمان
1 سال قبل
عطر سیب
1 سال قبل
1 سال قبل

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.