شهیدی که دموکرات ها پس از شهادت گوشت تنش را خوردند!
روایت رهبر انقلاب از آغاز جنگ تحمیلی
سرباز روز نهم
خس بی سر و پا / سفرنامه حمید حسام از پیاده روی اربعین
ازدحام بوسه / خاطرات پیاده روی اربعین
به طمع بهشت یا مسئولیت شیعه بودن
شیرینی زیارت در تلخی اسارت
شوق آزادی
راه امام حسین گریه ندارد
شما نمی دونید؛ شهادت لذت بخشه
به یاد شهیدان خط شکن در عملیات رمضان
ای غافر الذنوب والخطیئات! در روز حساب مرا روسفید گردان
راز/ خاطره ای از شهید حمیدرضا فرائی
سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی
با درس خواندن مشتی بر دهان اربابان آمریکا بزن
شوق پرواز مردادماه سال ۱۳۶۹ بود. هوای داغ از همان اول صبح که از خواب بیدار میشدم توی ذوق میزد .حساب و کتابش از دستم دررفته بود، ولی بیشتر از ۸ سال بود که اسیر بودم. این همه سال برای اینکه به شرایط و آب وهوا عادت کنی کم نیست. برای صبحانه آش داشتیم. در […]
چند ماه از پایان جنگ می گذشت که سرگرد مفید همه را جمع کرد و گفت: دیگر دشمنی بین ما تمام شده و صدام دستور داده که اسرا برای زیارت به کربلا اعزام شوند. عده ب زیادی از ایران مخالف رفتن به زیارت بودند و آن را یک حیله و بهره برداری تبلیغاتی می دانستند […]
آزادگان آمدند همان طور که رفته بودند؛ دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور. آمدند با همان صلابت همیشگی، همان طور که دیروز رفته بودند. امروز که آمدند، بوی اسپند و دود، بوی عطر خاطرات، و بوی مهربانی و انتظار فضای دل ها را سرشار از شور و شعف کرد. حسّ غریبی بود. […]
روایت آزادگانی که شکنجه گر زمان اسارت خود را درسفر اربعین به طور اتفاقی می بینند. این شکنجه گر در اردوگاه به علی آمریکایی معروف بود.بعد از سقوط دولت صدام توبه کرده و محافظ مقتدا صدر در عراق می شود. سپس در جریان حمله داعش به عراق به عنوان مدافع حرم با آنها درگیر […]
نهار را که خوردیم ما را به پل سه راه زنجان- تهران بردند. اسرای شهرهای دیگر را به شهرهایشان رهسپار کردند. میکائیل علیجانی، ابوالحسن داوودی، خداورد رشیدی، سعید ارفعی زرندی و من سوار یک مینی بوس شدیم. موتورسوارهایی که برای استقبال ما آمده بودند اطراف مینی بوس ویراژ می دادند. شادابی شان مرا یاد روزهای […]
دقایقی بعد اتوبوس توی خاک ایران متوقف شد. به محض پیاده شدن در حالی که قطرات اشک یک ریز از چشمان مان جاری بود بی اختیار به سجده افتادیم. حال و هوای خاص و غیر قابل وصفی بود. دیگر باور کردم که آزاد شده ام. فرمانده وقت سپاه، حاج محسن رضایی نیز به استقبالمان آمده […]
ساعت حول و حوش ۷ صبح ۲۴ مرداد ۶۹ بود که یک دفعه صدای مارش نظامی رادیو عراق از بلندگوهای اسارتگاه به صدا در آمد. هر بار که صدای مارش از بلندگوها پخش می شد می فهمیدیم که خبر مهمی در راه است. لحظاتی بعد که مارش قطع شد، گوینده ی رادیو شنوندگان را به […]
روزهای اول خرداد ۶۸ بود که از طریق روزنامه و تلویزیون عراق باخبر شدیم حال امام خوب نیست. تلویزیون، گه گاهی تصاویر حضرت امام را درحالی که در بستر بیماری بود نشان می داد. خیلی دل نگران و ناراحت بودیم و هر روز برای سلامتی امام دست به دعا می شدیم ولی خیلی به حرف […]
در اردوگاه، دشمن یکى از برادران آزاده ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینى توهین کند. آن دشمن کینه توز مى گفت: باید به رهبرت اهانت کنى وگرنه رهایت نمى کنم. هرچه فشار آورد، ایشان مقاومت کرد. گفت: اگر از این بچه ها خجالت مى کشى ، من به رهبرت اهانت […]
بسم الله الرحمن الرحیم ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست داده اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده اند […]
روزهای خاردار روایتی شنیدنی از قهرمانان کربلای ۴ است همان غواصانی که با دل دریایی شان،خود را به موج های پرخروش اروند سپرده بودند.روایت سال های مظلومیت و اسارت که در زندان های بعث عراق سپری می شد.روزهایی که پر از حادثه های تلخ نگفتن بود.این کتاب بیان خاطرات دکتر محمدجواد میانداری می باشد که […]