ازدواج ساده اما الهی | روایت عاشقانهای از ازدواج شهید اکبر منصوری
شهادت امام جواد و آگاهی شهیدانه | روایت مادر شهید خیراله رمضانی
آزادی خرمشهر | روایت دستاول از عملیات بیتالمقدس به قلم شهید ابراهیم اصغری
شهید قندعلی گنجخانلو | مردی که جبهه را بر همه چیز مقدم دانست
طبس، نماد شکست استکبار و پیروزی ایمان
چیزی که در راه خدا بدی، برکتش ده برابر برمیگرده
مادرجان من شهید نشدم
این عید خوش بگذرد
جا مانده های بدر
چو اسیر توست اکنون؛ به اسیر کن مدارا
خیبر ، نقطه صفر مرزی
نبرد در مجنون
این راه امام حسین است
ناصر گفت بچه ها غوغا کردند
دل تنگی های راحله و قیاس
ازدواج امام علی و حضرت زهرا، الگویی بینظیر برای زندگی مشترک در سالروز ازدواج آسمانی امیرالمؤمنین علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س)، نگاهی داریم به خاطرهای ناب از ازدواج عاشقانه سردار شهید اکبر منصوری که الهامگرفته از همان سبک زندگی ساده، معنوی و هدفمند بود. ازدواج امام علی و حضرت زهرا، الگویی بیبدیل از […]
نارنجک را از فانوسقهام جدا کردم و ضامن را کشیدم که ناگهان دیدم حلقهاش کنده شده و چند ثانیه بعد در دستم منفجر خواهد شد. از ترس اینکه مبادا دستم قطع شود و بقیه هم زخمی شوند، با سرعت نارنجک را داخل معبر دومتری پرتاپ کردم. نارنجک قبل از رسیدن به زمین، با صدای مهیبی […]
مصاحبه ای کوتاه با شهید سید ابوالفضل میری قبل از آغاز عملیات فتح المبین و چند روز قبل از شهادت بسم الله الرحمن الرحیم من سید ابوالفضل میری نظر شما در مورد جنگ ایران و عراق و آینده این جنگ چیه؟ آنها کافر هستند و اومدیم اینجا؛ ان شاالله جنگ می کنیم. تا هر جا […]
اواسط شهریور ۱۳۵۷ بود. خوب به یاد دارم که داشتم کتاب امت و امامت از دکتر علی شریعتی را میخواندم. پدر و مادرم توی حیاط بودند. متوجه شدم چند نفر با هم به در حیاط لگد میکوبند. یکدفعه در چهارطاق باز شد و چند نیروی گارد شاهنشاهی ریختند توی خانه. پدرم رفت جلو و اعتراض […]
هر زمان هم ميپرسيدم كه رحمان جان! از چه زماني در جنگي؟! ميگفت: بوديم ديگه، من كه آنجا كارهاي نيستم؟! اما بعد از شهادت مشخص شد كه فرمانده تبليغات بود.
عملیات «خیبر» شروع شده بود. ساعت هفت صبح با دستور فرمانده، در یک ستون به سمت خط حرکت کردیم. راه زیادی نرفته بودیم که دیدیم، همهی نیروها دارند برمیگردند. به ما هم گفتند: «راه بسته شده، برگردید.» فرمانده «مهدی زین الدین» را دیدم که همراه معاونش، سوار بر موتور، به سمت ما میآمدند. وقتی کنار […]
از عطر گل یاس و عطر محمدی استفاده میکرد و هر وقت قم میرفت برایم عطر میخرید. میگفت: «دختردار شدیم اسمش را سمیه و پسرمان را میثم میگذارم تا مثل سمیه و یاسر که پشتیبان پیامبر بودند اینها هم پشتیبان امام باشند.»
عزیز ذبیح الله نجفلو مشغول نماز شد و فقط نماز مغرب را ادا نمودند و وقتی نمازشان تمام شد جهت اداءِ نماز عشاء قیم نکردند بنده از ایشان سؤال کردم پس نماز دومت را نمی خوانی؟ شهید با لحن ملیح و خندان پاسخ دادند که نخیر بگذار این نمازی که خواندم هضم شود بعد نماز بعدی را بخوانم!
شهید قدرتالله افشاریراد از روحی بزرگ اما لطیف برخوردار بود بعد از شهادت برادرش سعید میگفت که بغض گلویم را گرفته و میفشارد میخواهم فریاد بکشم میخواهم گریه کنم و به آسمان پناه ببرم اشک به رخسارم فرو میچکد آن را پاک میکنم تا دیگران نبینند به گوشهای پناه میبرم تا کسی متوجه نشود. دائم […]
هر باری که از جبهه میآمد. برایش گوسفند قربانی میکردم نمیدانم چند گوسفند قربانی کردیم. یکبار که از جبهه برگشت گفت:مادر، تو را به حضرت ابوالفضل علیهالسلام قسم میدهم. بیا اینقدر برایم این زبان بستهها را قربانی نکن. چطور دلتون میاد اینقدر گوسفند برای من نذر میکنید، من سالم برمیگردم و دوستانم شهید میشوند. اگر […]
محسن رفیقدوست راننده خودرو حامل بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در ۱۲ بهمن ۵۷ که به نوعی مسئولیت حفاظت از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را در آن ایام بر عهده داشت، در گفتوگویی با مروری بر اتفاقات روز ورود امام خمینی به کشور ، از اوضاع ایران در فاصله بین ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ و […]
گزیده ای از خاطرات شهید غواص علیرضا داورپناه عکس یادگاری هر وقت که عملیاتی میشد، فروغ شهادت در چهره بعضیها میدرخشید غالبا معلوم میشد که چه کسانی رفتنیاند. حتی بچهها خودشان هم احساس میکردند. در چهره و رفتار آنها تحول محسوسی ایجاد میشد. یادش بخیر، هرگز فراموش نمیکنم، چند روز پیش از عملیات کربلای پنج […]
خاطراتی کوتاه از مادر شهید غواص رضا چمنی پسرم رضا از موقعی که به دنیا آمد بچه بسیار ساکت و آرامی بود و هیچ اذیتی برای من نداشت. من او را تا سه سالگی در آغوشم پروراندم در ضمن تا سه سالگی دست مهربان پدر نیز بالاسر او بود ولی هنگامی که به سه سالگی […]
مصاحبه گر: بسم الله الرحمن الرحیم. خودتان را معرفی کنید و بفرمائید دید و نظرتان نسبت به ……… چطور است؟ شهید: بسم الله الرحمن الرحیم. من غلامحسن شفائی ، اهل زنجان اعزامی از تبریز. دید خاصی که مثلا رویش حساب شود نیست ولی یک مطلبی که عمومی است و شاید ریشهی تمام مسائل همان است. […]
ساعت هفت صبح چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۹۸ دمشق، با خودرویی که دنبالم آمد عازم جلسه شدم. هوا ابری بود و نسیم سردی میوزید. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همهی جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضر بودند. ساعت ۸ صبح بود و همه با هم صحبت میکردند که در باز شد […]
سال ۱۳۸۵ قبل از این که به حج تمتع بروم، با حسین پورجعفری تماس گرفته و گفتم: «میخواهم بیایم با حاجی خداحافظی کنم.» گفت: «حاجی جلسه دارد و پنج دقیقه میتوانی بروی.» رفتم. صحبت های من و حاج قاسم مقداری طی کشید. پورجعفری در را باز کرد که حاجی به او گفت: «داریم صحبت میکنیم.» […]
بعد از وقوع سیل در استان خوزستان، من با حاج قاسم تماس گرفتم و بعد از سلام گفتم: «حاجی، کجایی؟» گفت: «چطور مگه؟» گفتم: «همه چکمه پوشیدن رفتن خوزستان.» گفت: «خب الان میگی چی؟ منم برم چکمه بپوشم، یکی بیاد فیلم بگیره و بره؟» گفتم: «نه، حضور شما خیلی تأثیرگذاره.» گفت: «من از این واقعه […]
خاطره ای کوتاه از غواصی شهید احدآقا زاده صبح یکی از روزهای آخر آذر، دستۀ غواصی ما به همراه دستههای اول و سوم گروهان آمادۀ ورود به کارون شد. اول صبح بود و هوا سردتر از روز قبل. آنقدر سرد که دیگر نمیشد حتی داخلِ آب پناه گرفت. مربیها از نیروها میخواستند برای شروع تمرین […]
در ادمه دوره وسیله جدیدی به نام اشنوگر بین بچه ها توزیع شد. مربی، قبل از شروع تمرین، توضیحاتی در مورد کار با اشنوگر داد. قرار شد از آن به بعد نصف مسیر را با اشنوگر در زیر آب طی کنیم. حسین یوسفی و عباس محمدی بیرون از آب نحوه قرار گرفتن اشنوگر در دهان […]