حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6223 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×

آرشیو » بایگانی‌ها خاطرات - خط شکن ها

جبهه از دانشگاه واجب تر است
3 روز قبل

جبهه از دانشگاه واجب تر است

دانشجوی شهید حمید مکی دانشجوی شهید حمید مکی در ششم آذرماه ۱۳۳۷ در خانواده ای مذهبی در شهرستان زنجان چشم به جهان گشود. حرکات و رفتار او حکایت از طوفانی بزرگ در روح بلند او پرواز می کرد . او از همان دوران طفولیت علاقه وافری به مسائل مذهبی داشت و در مجالس مذهبی فعالانه […]

روایت رهبر انقلاب از آغاز جنگ تحمیلی
2 ماه قبل

روایت رهبر انقلاب از آغاز جنگ تحمیلی

جنگ تحمیلی علیه ایران در سال ۱۳۵۹ در حالی آغاز شد که رژیم صدام ادعا داشت در چند روز تهران را فتح میکند! بر همین اساس نقشه‌ی اشغال شهرهای جنوبی کشور را طراحی کرد. خرمشهر، جزو اولین شهرهای مورد تجاوز دشمن بود که در آبان‌ماه سال ۱۳۵۹ به تصرف رژیم بعث درآمد. اشغال شهر خرمشهر […]

شیرینی زیارت در تلخی اسارت
3 ماه قبل

شیرینی زیارت در تلخی اسارت

رفتم و جدی و محکم به سرهنگ گفتم بچه ها برای زیارت شرط و شروطی دارند. اگر قبول کنید می آییم سرهنگ هم گفت هر شرطی داشته باشیم قبول میکنه!  گفتم عکس صدام روروی شیشه اتوبوسها نزنید. فیلم برداری هم نکنید باید مخفیانه بریم و برگردیم در ضمن لباسهای زمستانی بچه ها را هم بدین […]

شوق آزادی
3 ماه قبل

شوق آزادی

شوق پرواز مردادماه سال ۱۳۶۹ بود. هوای داغ از همان اول صبح که از خواب بیدار میشدم توی ذوق میزد .حساب و کتابش از دستم دررفته بود، ولی بیشتر از ۸ سال بود که اسیر بودم. این همه سال برای اینکه به شرایط و آب وهوا عادت کنی کم نیست. برای صبحانه آش داشتیم. در […]

راه امام حسین گریه ندارد
4 ماه قبل

راه امام حسین گریه ندارد

وقتی خبر شهادت محمد قاسملو مهر را شنیدیم، علی خیلی زود ما را به خانه آن ها برد برای تسلیت و همدردی. وقتی چشمم به بچه های کوچک محمد افتاد، همسر و مادر شهید را دیدم حالم خراب شد. از شدت گریه و ناراحتی بی حال بودم. مدت ها از آن روز گذشت. یک وقتی […]

شما نمی دونید؛ شهادت لذت بخشه
5 ماه قبل

شما نمی دونید؛ شهادت لذت بخشه

خاطره ای کوتاه از مادر شهید جواد نصرالدینی غروب که شد سفره را پهن کردم که تا چیزی بخورم. جواد از این کار من تعجب کرد که چرا زود شام می خوریم. با تعجب پرسید: شام می خوریم؟! گفتم نه روزه بودم. -قبول باشه… مامان میگن خدا دعای مادر را در حق فرزند زودتر اجابت […]

به یاد شهیدان خط شکن در عملیات رمضان
5 ماه قبل

به یاد شهیدان خط شکن در عملیات رمضان

روز ۲۲تیرمـاه ۶۱ در مقـر تیـپ بودیـم. شور و شـوق عملیـات بـر مقر تیپ حاکم بود. بعدازظهر گردان به خط شـد و برادر رسـتمخانی، مأموریت گردان صاحب الزمـان را تشـریح کـرد. گـردان ما خط شـکن بود. قرار شـد که از دسـت چپ پاسـگاه زید وارد عمل شـود و بعد از شکستن خط، از سمت چپ […]

راز/ خاطره ای از شهید حمیدرضا فرائی
6 ماه قبل

راز/ خاطره ای از شهید حمیدرضا فرائی

چند روزی به پایان مرخصی اش مانده بود. ساکش را آورد و وسایلش را جمع کرد. احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید. چند باری نگاه هایمان به هم گره خورد. از آن نگاه ها که کلی حرف نگفته با خود دارد. من منتظر بودم تا حمیدرضا خودش سر حرف را باز کند. […]

سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی
6 ماه قبل

سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی

سعادت بزرگ هر وقت که به مرخصی می آمد، اگر کاری داشتیم پابه پای ما انجام می داد. انگار نه انگار که خسته جبهه بود. یک روز داشتم نماز می خواندم آمد و پیشم گفت: از خدا چه دعایی برای من خواستی، گفتم دعای سلامتی تو را، اینکه بعد از پایان خدمت سربازیت صحیح و […]

گریه نکنید مادر جان، شما هم یک روز مادر شهید خواهید شد!
6 ماه قبل

گریه نکنید مادر جان، شما هم یک روز مادر شهید خواهید شد!

قدش خیلی بلند بود. وقتی می خواست به تظاهرات و راهپیمایی برود می گفتم از پشت صف حرکت کن. چون پدرش روحانی بود و بیشتر اوقات در منزل نبود. خیلی نگران فرزندانم می شدم. مخصوصا شهید سید مجتبی، هر جا که می رفت دنبالش راه می افتادم و بدون اینکه بفهمد او را تعقیب می […]

وداع آخر، کنار ایوان قدیمی
7 ماه قبل

وداع آخر، کنار ایوان قدیمی

در وداع آخر روزی که همسرم عازم جبهه های حق بود لباسهای رزمش را پوشید، ساکش را به دوش انداخت و کنار ایوان قدیمی منزلمان خم شد تا پوتین هایش را بپوشد. آن لحظه که بندهای پوتین خود را می بست و من با قرآن و کاسه ای آب بالای سرش ایستاده بودم تا او […]

معلم جوان عاشق آنجا شده و گم شدهاش را آنجا یافت
7 ماه قبل

معلم جوان عاشق آنجا شده و گم شدهاش را آنجا یافت

“مادر اینجا مردان هفتاد ساله در سنگرها می رزمند.”؛ اولین نامه مجتبی از جبهه برای مادرش با این جمله آغاز شده بود. گویا که اندیشه های پاک و زلال و همت والای همه مردان بزرگ جبهه، در تک تک جمله های آن جمع شده و برای مادر فرستاده شده بود. او در قسمتی از نامه […]

راز گل سرخ/ شهید بیت اله آقامرادی
7 ماه قبل

راز گل سرخ/ شهید بیت اله آقامرادی

فرزند سوم خانواده بود. تا کلاس پنجم درس خواند، سپس ترک تحصیل کرد و عازم جبهه شد. قرآن را نزد یک روحانی محله آموخت. قبل از متولد شدنش در خواب دیدم که در یک باغ پر از گل سرخ هستم، مشغول چیدن گلها. گلها را می چیدم و داخل پارچه سفید می گذاشتم. ۲ روز […]

یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم
8 ماه قبل

یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم

امربه معروف استادانه یک روز در یکی از قرارگاه های صیاد از من پرسید: «فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت به چه صورت است؟» گفتم: «اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.» ایشان گفت: […]

این نامه را مولایت حسین (ع) برایت فرستاده
8 ماه قبل

این نامه را مولایت حسین (ع) برایت فرستاده

نامه به مادر بزرگش تعریف می کرد: مرد خوش سیمایی برایم نامه آورد، آن را باز کردم بخوانم، دیدم با خط خون نوشته شده، سریع تا کردم و پس دادم، شاید ترسیده بودم، نمی دانم، گقتم: ” این نامه به درد من نمی خورد، چون سواد خواندن ندارم.” گفتند: ” می توانی ، باز کن […]

بی‌محابا نارنجک‌هایی از بالای معبر روی سرمان می‌ریخت
8 ماه قبل

بی‌محابا نارنجک‌هایی از بالای معبر روی سرمان می‌ریخت

از میان گرد و خاک و دود انفجارها، سراجی‌وطن را دیدم. دیدن او در آن وضعیت دلگرمم می‌کرد. محجوب بود و بی‌ادعا. صداقتش را دوست داشتم. دانه‌های درشت عرق روی پیشانی‌اش نشسته بود. بارها طول کانال را به عقب و جلو دویده بود و نفس‌نفس می‌زد. به‌حساب من، نزدیک بیست‌بار طول کانال را دویده بود […]

مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
8 ماه قبل

مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی

صدایش خیلی دل‌نشین و آرام‌بخش بود. به‌قول آن عزیز دل: “حتی اگر از عملیاتی ناکام و شکست خورده‌ برنامه می‌ساخت و سخن می‌گفت، همچنان شیرینی فتح را در ذائقه‌ی خود احساس می‌کردیم.” خیلی دوست داشتم صاحب آن صدای زیبا را بشناسم و ببینم. فکر کنم پاییز ۱۳۷۱ بود، ولی هنوز آتش حمله‌ها، آن‌چنان پرحجم نشده […]

عشق به جبهه
8 ماه قبل

عشق به جبهه

اوایل بهار بود. محمد از مدرسه به خانه برگشت. غذا آماده بود. هر روز که از مدرسه به خانه می آمد، عجله ای برای خوردن ناهار نداشت ولی آن روز که از مدرسه برگشت روکرد و به من گفت که مادر غذا آماده است؟ من خیلی گرسنه هستم. به آشپزخانه رفتم غذا را آماده کنم، […]

جشن شهادت/ شهید مهدی طهماسبی
8 ماه قبل

جشن شهادت/ شهید مهدی طهماسبی

یک روز وقتی من به خانه مراجعت نمودم دیدم برادر زاده ام که نام او حاج آقا مصطفی استبه همراه مهدی در خانه ما هستند . حاج آقا مصطفی رو به من گفت : « عمه جان مهدی می خواهد چیزی به شما بگوید ولی خجالت می کشد . » گفتم : بگو مهدی جان […]