زندگینامه سردار شهید منصور سودی
منصور سودی دهم خردادماه ۱۳۴۲ دریکی از روستاهای چسبیده و مشرف به شهرستان زنجان بنام ( امند ) چشم به جهان هستی گشود و دوران مدرسه تا دبیرستان را در شهر زنجان سپری کرد.او از جمله فدائیان و جان برکفان مسلک پاک و مقدس حضرت امام خمینی (ره) بود که با شروع اعتراضات مردمی در سال ۱۳۵۶مشتاقانه به خیل جوانان و نوجوانان مبارز شهر زنجان پیوسته و بی ادعا و مخلص تمام عمر و جان و مال خود را وقف اسلام واهداف والای انقلاب نمود ، منصور بعداز پیروزی الهی و شکوه مند انقلاب دربهمن ماه ۱۳۵۷ صحنه را خالی نکرده وچون سربازی کوچک و فداکار ، مردانه در تمامی میادین سیاسی و فرهنگی شهرمشغول حفاظت و پاسداری از آرمانها و ارزشهای والای پیر ومرادش حضرت امام شد.
با یورش وحشیانه مزدوران بعثی وآغاز جنگ تحمیلی از سوی عراق در مهرماه ۱۳۵۹، شهید سودی نیز همچون اکثر دلباختگان وشفتگان طریق سرخ پیرجماران ، بی درنگ درس و دبیرستان را رها کرده وسراسیمه به مصاف دشمنان خونخوار و متجاوز میرود و رفته رفته چنان شفته و دل باخته پاکی و صداقت دلاورمردان میادین خون و شرف میشود که از سال ۱۳۶۱ دیگر یکسره و مستمر در جبهه می ماند و همچون پروانه ای عاشق تمام عمر و جوانی خود را وقف جنگ و دفاع میکند .
منصور درمیدان های نبرد به قدری نترس و جسور بود که اعمال و حرکات شجاعانه اش بلافاصله مورد توجه فرماندگان جبهه قرار گرفته و برای خدمت در یگان های اطلاعات و عملیات انتخاب می شود و در طول هشت سال دفاع و عملیات های مختلف کوچک و بزرگ چنان خدمات ارزشمند و فداکاری های مثال زدنی از خود به یادگار می گزارد که هر کدام برگ زرینی می شود برای کتاب پراز حماسه و شجاعت بچه های غیور وجان برکف زنجانی در جبهه های حق علیه باطل .
منصور سودی با تشکیل تیپ انصارالمهدی(ع) استان زنجان در سال ۱۳۶۶ بعنوان فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ منصوب می شود و دراولین ماموریت تیپ در منطقه کوهستانی ‹‹سلیمانیه›› عراق ،با شجاعت و جسارت فراوان موافق به شناسائی ارتفاعات و محورهای عملیاتی شده و عملیات شکوه مند(نصر ۷)درتاریخ ۱۴ مردادماه ۱۳۶۶ با رمز مبارک ‹‹یا فاطمه الزهرا (س)›› در منطقه آغاز و علی رغم هوشیاری نسبی دشمن در اولین ساعات حمله خطوط اول عراقها و ارتفاعات مهمی همچون ‹‹دوپازا›› به تصرف نیروهای رزمنده زنجانی درآمده و بچه ها با شور وهیجان مشغول تثبیت خطوط پدافندی می شوند.
مناطق و ارتفاعات تصرف شده یکی از مهم ترین معبرهای ورودی ایادی گروهک های ضد انقلاب به داخل کشور و منطقه کردستان بود و برای همین هم عراقی ها اصلا نمی خواستند این معبر بسته شود و برای همین هم از بامداد روز عملیات با تمام توان اقدام به تک نموده و با چندین تیپ و لشگر پیاده و نیروهای گارد ریاست جمهوری و صدها تانک به مواضع بچه ها یورش آورده و چنان آتش سنگین و سهمناکی به روی منطقه می ریزدکه به گفته شاهدان عینی واقعا جهنمی برپا می شود و تعداد کثیری از رزمندگان ناجوانمردانه و مظلومانه شهید و زخمی می شوند،امابا این وجود بچه های باغیرت و شجاع زنجانی میدان را خالی نکرده و چنان با دلیری و صلابت به نبردو پیکار ادامه می دهندکه نیروهای بزدل عراقی کم آورده و در نهایت ذلت و خواری مجبور به فرار و عقب نشینی میشوند .
روزدوم عملیات دشمن شکست خورده، ناراحت و دستپاچه نیروها و ادوات بیشتری وارد منطقه کرده و از اول صبح بارانی ویران گروسیل آسا ازانواع گلوله های توپ و تانک و خمپاره و بمب و راکت به روی مواضع بچه ها ریخته و با تک های پی در پی فشار سنگینی را بر خطوط دفاعی وارد می کند، ناگهان خبر می رسد که عراقی ها به ارتفاعات مهم “بلفت” نزدیک شدند و خط دفاعی بچه ها در حال سقوط است! منصور سودی هم که از اهمیت این ارتفاعات بخوبی آگاهی داشت ،سریع با چندنفر دیگراز رزمندگان دلاور زنجانی به کمک بچه های درگیر رفته و بعداز نبردی جانانه و نزدیک با خیل بی شمارتانک ها و نیروهای پیاده و گارد عراقی ، همگی مظلومانه به شهادت می رسند و پیکرهای گلگون و چاک و چاکشون در میان صخره ها و شیارهای ارتفاعات”بلفت” به یادگار می ماند .
منصور سودی همانطوری که دلش می خواست و در وصیت نامه اش هم نوشته بود، پیکر پاکش واقعا مفقود شدو با اینکه کل منطقه عملیاتی چندین بار تفحص گردید و جنازه مطهر تمام همرزمانش پیدا شد،نشانی از جسم زخم خورده ایشان یافت نشد تا اینکه پیکر مطهر او بعد از گذشت ۲۸ سال دوری تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت.
وصیتنامه شهید منصور سودی
بسمه تعالى
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان گلگون کفن اسلام و با درود و سلام به محضر مبارک حضرت ولى عصر ارواحنا له الفدا مهدى موعود، امام زمان (عج) و نایب برحقش رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت آیت الله العظمى الامام الخمینى (دامه برکاته) و با درود به روان پاک شهداى گلگون کفن انقلاب اسلامى ایران و با سلام فراوان بر امت قهرمان و شهیدپرور انقلاب اسلامى ایران و با سلام گرم بر آن پدرانى که با زحماتى فراوان، نانى حلال تهیه نموده و بر خانواده خود دادند و با سلام گرم بر آن مادرانى که چندین سال با زحمات فراوان خود فرزندانى برومند و رشید بزرگ کرده و آنها را به جاى خلعت دامادى، لباس رزم به دامادشان مى پوشانند و آنها را روانه جبهههاى جنگ حق علیه باطل، اسلام علیه کفر، مستضعف علیه مستکبر مى کنند و هنگامى که خبر شهادت پرافتخار آنها را مى شنوند با قلبى آکنده از عشق و ایثار و ایمان و خالصانه فریاد برمى آورند ((انا لله و انا الیه راجعون))بقره۱۵۶
و فریاد مى زنند به درگاه خداوند متعال و مى گویند: پروردگارا! این قربانى ناقابل از ما قبول بفرما.
با سلام گرم و فراوان بر آن پیر جماران، امید مستضعفان جهان و رهبر کبیر انقلاب و ابرمرد تاریخ بشریت، امام امت که چگونه مثل کوه استوار و مثل دریا خروشان و مثل شیر خدا، على مرتضى غران و مثل حسین ابن على شهادت طلب و مثل على یار مظلومان و مستضعفان و ستمکشان و یتیمان که این انقلاب را به یارى خداوند قادر و متعال و به حکم امام زمان رهبرى مى کند و بالاخره سلام بر خون جوشان شهداء که درخت پرثمر اسلام را آبیارى نمودند.
باز سلام و سخنى با امت قهرمان و شهیدپرور ایران دارم که البته باید بگویم من شرمنده ام از اینکه بتوانم، سخنى با این ملت قهرمان پرور بگویم و من خیلى، خیلى کوچکتر از آنم که براى شما پیامى بدهم.
اى ملت قهرمان و شهیدپرور! من عاجزانه از شما مى خواهم که هرگز این امام عزیز را تنها نگذارید و همیشه گوش به فرمان این پیر جماران باشید و هرگز تن به شایعه پراکنى ندهید و این فساد بزرگ را ریشه کن کنید و همانطوریکه امام عزیزمان فرمودند: ((دیگر این انقلاب مسیر و راه خود را پیدا کرده و فقط از داخل کشور مواظبت کنید و هرگز جبهه هاى جنگ را فراموش نکنید)) و همانطورى که امام عزیزمان فرمودند:«مسئله اصلى جنگ است».
اى پدران و مادران! شما وظیفهمهمى را به دوش دارید و آن هم این است که باید فرزندانى پرورش دهید که راه این شهیدان را ادامه دهند. و از شما عاجزانه مى خواهم که هرگز از رفتن فرزندانتان به جبهه هاى جنگ جلوگیرى نکنید بلکه آنها را به این کار تشویق کنید.
اى برادران پاسدار از شماها نیز عاجزانه مى خواهم که مواظب کارهاى خود و برخورد خود با مردم باشید و بدانید که حاصل خون و تلاش این ملت است که شما به این مرتبه رسیدهاید و بدانید که این مکانى که شما در آنجا خدمت مى کنید در آن مکان قبل از شما برادرانى خدمت مى کردند که بندگان خالص خدا بودند و از این مکان شهیدانى چون قامت بیات و ابوالفضل پاکداد و اصغر محمدیان و اکبر منصورى ها و غیره رفته اند و این خدمت و کار و مکان مقدس را به شما سپرده اند و برادر تویى که اکنون چگونه راه آنها را ادامه بدهى و برادرم شمایى که اکنون در پشت میز نشسته اى. بدان که این میز، میز ریاست نیست. مواظب باش که یادت نرود این میز حاصل خون این جوانان عزیز و برومند است.
برادرم! هرگز خانواده هاى عزیز شهدا را فراموش نکنید. چون آنها چشم انتظارند که شما چگونه راه عزیزانشان را ادامه مىدهید و هرگز از معنویات دور نشوید و آنها را از یاد نبرید و به مادیات دل نبندید که انسان را از یاد خدا غافل مى کند و هرگز با مردم، بدرفتارى نکنید و مواظب باشید که این مردم از شماها بدبین نباشند و از خداوند متعال آرزوى موفقیت شما عزیزان را خواهانم و خداوند به من و شما توفیق عنایت بکند و خداوند پشتیبان شماها باشد و از خداوند آرزوى توفیق ادامه راه شهیدان را خواهانم.
سخنى چند با پدر و مادر و همسر و برادران و خواهرانم و بالاخره سلام بر پدر و مادر و همسر و برادران و خواهرانم. پدرم! من از شما عاجزانه مى خواهم، سلام گرم مرا که فرزندى بودم برایت، نامهربان و اذیت آور بپذیر.
پدرم! من از شما عاجزانه مى خواهم که در حق خودتان که حق پدرى است و حق پدرى حق بزرگى است بر گردن فرزند، بگذرید و مرا حلالم کنید و پدرم! من ناقابل ارزش این حق را ندانستم و کوتاهى نمودم. مرا ببخشید.
پدرم! مى دانم که در این .۲ سال زندگى خود چگونه زحمتها کشیدید که تا مرا به این حد رساندید ولى اکنون که نوبت من بود که خدمتى به شما بکنم و شما را رها کردم و به دنبال کار خود رفتم. و پدرم! اى عزیزترین و گرامى ترین پدران، مى دانم که به خاطر اینکه من فرزندى صالح و درست به بار بیایم، چقدر برایم زحمت کشیدى و از خیلى کارها مرا منع نمودى که من فکر مى کردم، بدى مرا مى گفتى و بعدها فهمیدم که سخنان شما برایم پرارزشترین سخنان بود و باعث شد که الحمدلله به گمراهى کشیده نشوم و به گروهکهاى چپى و راستى نپیوندم. پدرم! من نمى توانم و نتوانستم عوض این محبتهاى شما را جبران کنم، ولى از شما مى خواهم که به خاطر خدا حق و نان خود را برایم حلال کنید، چون عاق والدین شدن سخت است و تحمل عذاب آن نیز خیلى سخت بوده و این کار من نیست که بتوانم، تحمل کنم.
پدر عزیزم! به هر حال از شما عاجزانه مى خواهم که مرا ببخشید.
مادرم! اى مهربانترین مهربانان و اى عزیزترین عزیزان! اى مادرى که راه زهرا رفتى و مرا در دامان گرم خود بزرگ کردى و به این حد رساندى و به من شیر حلال دادى و شبها بالاى گهوارهام بیدار ماندى و خواب را به چشم خود حرام نمودى تا مرا به این حد رساندى. ولى من به جاى تشکر و قدردانى از زحمات تو به تو اذیت نمودم و یادم هست که چگونه به خاطر من رنجها کشیدى و گاهى مواقع بود که به خاطر من گریه مى کردى.
اى مادرم! اى مهربانترین مادر از تو نیز تقاضاى عفو و حلالیت دارم و امیدوارم که مرا حلال کنید. و مادرم! از تو مى خواهم که هنگامى که خبر کشته شدن مرا به تو دادند، هیچگونه ناراحت نباشى. و همچون مادر حر دلاور که وقتى خبر شهادت فرزندش را دادند، گفت: ((فرزندم اکنون شیرم را حلالت کردم و حق خودم را به تو بخشیدم)) باشى و صبور باشى در این راه و تو باید فرزندان دیگرت را نیز در این راه بدهى. چون یک فرزند در راه انقلاب دادن خیلى کم است و مانند مادرانى باش که شش یا بیشتر فرزندانشان را داده اند و شوهرشان را نیز از دست داده اند و مى گویند: «که اگر امام اجازه دهد، خودم هم مى روم».
مادر تو را به صبر و بردبارى و سخاوت و شجاعت و استقامت مى خوانم و از تو مى خواهم که همچون زینب کبرى آن شیر زن کربلا باشى و مادرم به همسرم نیز دلدارى بده و از عوض من از ایشان مواظبت کن و نگذار او خود را تنها بداند و او را به جاى من بدان. مادرم تو باید بعد از من برادارنم را یکى یکى بفرستى چون ماها ارزش نداریم و در برابر این اسلام بزرگ و این انقلاب عزیز و در برابر این مادران و این رزمندگان ما خیلى کوچک هستیم.
مادرم! هرگز برایم نگران و ناراحت نباش. چون اگر لیاقت شهادت را پیدا کردم و شهید شدم، بدان که شهادت براى من از آغوش گرم تو شیرین تر و از کنار همسرم بودن و درد دل کردن با وى بهتر و از عسل نیز برایم شیرین تر است. خلاصه شهادت آرزوى دیرینه من است. مادرم! امیدوارم اگر به خاطر خدا هم شده، شیرت را برایم حلال کنى و از حقت بگذرى. مادرم از خداوند متعال برایت آرزوى صبر و بردبارى را خواهانم و مادرم خداوند یار و پشتیبان تو باد.
سخنى چند با همسرم: همسرى که همدرد و هم غم من هستى. همسرم از تو مى خواهم که از فراق من هیچ گونه غم و اندوهى به خود راه ندهى و بردبار و شکیبا باشى. اى همسرم! صبر داشته باش و صبر کن. همسرم تو باید راه ما را ادامه بدهى و اگر فرزندى به دنیا آوردى، طورى او را تربیت بکنى که همچون على ابن الحسین که راه حسین عزیز را ادامه داد راه ما و راه شهیدان را ادامه بدهد. همسرم! همچون
املیلا و نیز همچون عروس قاسم باشى و براى ادامه دادن راه حسین عزیز و زینب کبرى بمان و هر گونه سخنى و رنجى را تحمل کن و هیچگونه نگران نباش و همسرم بعد از من مى دانم به تو زخم زبانها خواهند زد و خیلى حرفها برایت خواهند گفت، منظورم همانهایى است که در هنگام حیاتم مى گفتند ولى همسرم هیچ گونه از این حرفها را به خود نگیر و صبر داشته باش، همانطوریکه به زینب زخم زبانها زدند و صبر کرد.
همسرم مى دانم که من حق همسرى به تو را ادا نکردم و خیلى کوتاهى کردم و تو را به این زودى رها نمودم و به دنبال کار خود رفتم. ولى همسرم تو را به حق زهرا قسمت مى دهم که هر گونه رنج و نگرانى و کوتاهى را که از من دیده اى، حلالم کنى. همسرم! همچون همسر دیگر شهدا باش که شوهرشان را داده اند و خود نیز راهشان را ادامه مى دهند.
همسرم از تو مى خواهم که سنگرت را هرگز خالى نگذارى و یا در سنگرت سستى نکنى و سنگر تو حجاب است و اگر سنگرت را خداى ناکرده رها کنى و یا در حفظ آن سستى کنى، این را بدان که روحم همیشه در رنج و مشقت خواهد بود. همسرم! تو را به خداوند متعال مى سپارم. از خدا خواهانم که به تو توفیق موفقیت در همه کارهاى خیر را عنایت فرماید. همسرم هرگز نگران نباش که اگر شهید شدم، اگر هم فرزندى از ما به دنیا بیاید از تو این انتظار را دارم که همچون زهرا که چگونه فرزندش را بزرگ کرد و با کربلا زینب و حسین اسلام را پاینده {نگه} داشت، تو هم باید فرزندى بزرگ کنى که ادامه دهنده راه حسین و زینب باشند. همسرم تو را به خداى بزرگ مى سپارم و آرزوى موفقیت تو را مى کنم.
و در پایان از خدا آرزوى پیرزوى نهایى اسلام و سلامتى امام را خواهانم.
خدایا، خدایا تو را به جان مهدى، تا انقلاب مهدى، حتى کنار مهدى خمینى را نگهدار. از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزاى، رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.
والسلام
امضا:منصور سودی
ثبت دیدگاه