حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

یکشنبه, ۱۸ آذر , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6375 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
۱۱ستاره و یک ماه درخشان
2

شهید نادر امینی در خانواده ­ای مذهبی در سال ۱۳۵۰ در روستای بلندپرچین از توابع ماهنشان دیده به جهان گشود. تا هفت سالگی در روستا به سر برده و بعد از آن به زنجان نقل مکان کردند. دوره­ ی ابتدایی را در مدرسه شهید صادق سنمار واقع در اسلام ­آباد زنجان و دوره­ ی راهنمایی […]

پ
پ

شهید نادر امینی در خانواده ­ای مذهبی در سال ۱۳۵۰ در روستای بلندپرچین از توابع ماهنشان دیده به جهان گشود. تا هفت سالگی در روستا به سر برده و بعد از آن به زنجان نقل مکان کردند. دوره­ ی ابتدایی را در مدرسه شهید صادق سنمار واقع در اسلام ­آباد زنجان و دوره­ ی راهنمایی را در مدرسه­ ی شاپور گذراند تا اینکه خدمت سربازیش فرا رسید.مادر شهید تعریف می­کند که در حین سپری کردن تحصیلات دبیرستانی در مدرسه­ ی شبانه ­ی آیات به خاطر اینکه سن شناسنامه ­ای شهید چهار سال بزرگتر بود موقع خدمت سربازی ­اش فرا رسید. در آن زمان تمام دوستانش از مدرسه به دم خانه ­ی ما ­آمدند و گفتند که نادر ۲ سال مانده تا که به خدمت برود ما نمی­ گذاریم که به جبهه برود. اما خواست قلبی شهید چیز دیگری بود. نادر در ۲۳ ماه خدمت در اکثر عملیات­ها شرکت کرده و در عملیات بیت المقدس۷ و با رمز یا اباعبدالله الحسین(ع) در محور شلمچه-کانال­ ماهی که به صورت گسترده با فرماندهی سپاه انجام گردید، به درجه رفیع شهادت نائل آمد. (عملیات بیت المقدس۷ که در آن به خاطر قطع خط تدارکاتی توسط دشمن بعثی، اکثر شهدا از تشنگی و گرمازدگی به شهادت رسیدند به عملیات عطش نیز معروف است).

انگار بیست ­وسوم خرداد ۶۷ زمین و آسمان برای پروازش مهیا شده بود تا از این دیار به اوج آسمان برسد. وقتی که به جبهه می­ رفت چند ماهی طول کشید که به جبهه عازم شود و می­گفت کاش زودتر این مدت سپری شود تا من به جبهه بروم.

 ۲۳ ماه در منطقه بود، همه­ ی فامیل می ­گفتند که تو تمام مدت در خط مقدم بودی انتقالی بگیر و بیا به منطقه­ ی آرام ولی او می­گفت که من نمی­خواهم به منطقه ­ی آرام برگردم. من آرزوی شهادت دارم و افتخار می­کنم که در منطقه خدمت کنم. تا آخرین لحظه در منطقه ماند و سرآخر در حالی که فقط یک ماه از خدمت سربازی­اش باقی مانده بود، به شهادت رسید.

شهید نادر یکی ازسربازان دلیر و شجاع بود و در عملیات­ های مختلف شرکت کرد. آخرین عملیات که به صورت پاتک توسط صدام انجام گرفته در شلمچه شهید شد.

مطلب زیر یکی از دستنوشته های این شهید است که با هم می خوانیم:

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران خمینی بت شکن و با سلام و درود بر شهیدان گلگون کفن که با خون پاکشان پرچم اسلام را گلباران کردند و با سلام و درود بر اسیران حزب الله که درزندان های عراق چشم انتظار مانده اند و چشم انتظار هم هستند .من وصیت نامه ام را با نام خداوند مهربان آغاز می کنم؟؟؟

 والعصر ان الذین امنو و عملو الصالحات و تواصو بالصبر و تواصو باالحق(یا امام زمان)

ای برادران من حالا هم اکنون خوشحال هستم که می خواهم یک وصیتنامه بنویسم و تو وصیت نامه ام چنین می نویسم که بدانید ای مردم مسلمان ایران ما در عصر آقا امام زمان زندگی می کنیم و باید از او اطاعت و فرمانبری کنیم همچنانکه آن حضرت مسئولیت هدایت و ارشاد ما را برعهده گرقته است.آشنایی و شناخت هدف(صاحب الزمان )از وظایف عینی هر مسلمان است.

من در روز شنبه و در تاریخ ۱۶/۸/۶۵ بود که در اهواز پادگان تجلایی آموزش هدایت آتش می دیدم خوابیده بودم نصف شب ساعت دوازده و نیم بود یا یک که هم اکنون خوب تو فکرم نیست یهو از خواب بیدار شدم دیدم یک نفر سمت راستم نشسته است. من خیال کردم دوستم است از خواب بیدار شده خندیدم بعداً خوب ازچشم من غیب شد.من بعد از غیب شدن آن سید خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم ای کاش یک حرفی پرسیده بودم. دیگر خوابم نیامد ساعت ۳ یا ۴ صبح بود که دو تا دوست (بچه زنجانی )داشتم اونا رو بیدار کردم گفتم بیدار بشید بریم وضو بگیریم- اونا خندیدند و گفتند :نادر حالا ساعت ۳ است بخواب بعداً می رویم ولی من نخوابیدم .تنهایی خودم رفتم وضو بگیرم دیدم تو دستم ۱۱ ستاره و یک ماه درخشان کشیده شده است با رنگ سبز!

اینا را صبح ساعت ۹ به دو تا دوستانم نشان دادم اونا تعحب کردند و گقتند:نادرالان به معلم سیاسی عقیدتی مون نشان بده ببینیم چه میگه؟!

دستم را به معلم سیاسی عقیدتی مون نشان دادم .اون با مهربانی به من تبریک گفت.

گفت :نادر ممکنه تو درآینده یک کاره بزرگ بشی یا به شهادت نایل گردی.من خیلی خوشحال شدم که خداوند مهربان این نعمت بزرگ را به من عطا فرموده است و همه دوستان دیگرم نگاه می کردند و به من می گفتند خوش به حال تونادر که چنین سرنوشتی داشتی و این ۱۱ ستاره و ماه ۴۸ ساعت تو دست من ماند هر چه می شستم رنگشان اصلا تغییر نمی کرد؟

بعد از دو روزآن یک خط روی پیشانی ام کشیده شده بود؟!؟

فداکاران اسلام از زمان حضرت محمد (ص) تا کنون رنجها کشیده تا به معاصر امام خمینی آمده .خدایا

مارا موفق کن از عهده ی این مسولیت بزرگ بر آییم پروردگارا پدر و مادر مرا ببخش.

اباذر جان برو سپاه نگذار سنگر من خالی بماند با اهل خانواده با مهربانی رفتار کن.خداحافظ. نادر امینی

دیگر وقت شما را نمی گیرم

خداحافظ

  

 

بعد از ختم نادربود. یکی ار دوستانش آمده و می گفت :در یک سنگر با هم بودیم نادر روزهای آخر خیلی گوشه گیر و تنها شده بود.سعی می کرد زیاد در بین جمع نباشد.یک روز صبح بعد از صبحانه به طرف سنگر رفتم و دیدم که رو به قبله نشسته و گریه می کند.

بدون سر و صدا کمی نشسته و بعد پرسیدم نادرچرا گریه میکنی؟

برگشت طرف من دیدم چشمهایش متورم و قرمره شده است.گفت :شب خواب دیدم که امروز آخرین روزی است که در سنگر و درکنار شما هستم.

-گفتم: نادر این چه حرفیه که میرنی؟!

گفت خب خوابی که دیدم.

بعد بلند شد و رفت از تمامی بچه ها حلالیت گرفت و روبوسی کرد.نزدیکی های اذان ظهر بود که به آرزوی دیرینه اش شهادت دست یافت.

به نقل از خانم فاطمه اجاقی مادر شهید

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.