وضعیت قرمز، اعلام حمله هوایی، آژیر، صدای مهیب انفجاری در همین نزدیکی یا کمی دورتر. شنیدن مارش حمله، گوش چسباندن به رادیو و شنیدن خبر پیشروی بچهها؛ داشتن احساسی دوگانه، دویدن شادی زیر پوست از این پیروزی، رخنه غمی در دل، از زخمی که بر تن عزیزانمان نشسته، در دشتهای جنوب یا شیارهای ارتفاعات غرب؛ از به خون نشستن قامت سروهای رشید میهن.
شاید حالا مردمی که آن روزها در شهرهایی دور از مرزها میزیستند از ۸ سال دفاع مقدس، چیزهایی از این دست را به یاد داشته باشند.
اما آنها که در معرکه زیستند و قد کشیدند، آنها که در دل میدان مین معبر زدند برای گامهای محکم دلیران ایران زمین، آنها که در طوفان شب اروند، به آب زدند که دل سیاهی را بدرند، چیزهایی میدانند که شنیدنش هم روحی میخواهد به وسعت مردانگی؛ حرفهایی که هوش از سر عقل میرباید و دلت را میبرد تا شهر زلالترین عشقی که انسان معاصر شناخته است.
عشقی که بر مهر مادری هم چیره شد؛ دل پر مهر مادران را با همه تلاطمش آرامش بخشید، چشم منتظر همسران را طاقتی سختتر از دوری و تنهایی داد و تحملی برای یاد و خاطره شیرین سخنی فرزندان کوچک، در دل سنگرها شد.
***
این خاطرات در سخن دلیر رزمندگان ایران فراوان است؛ سخنهایی که باید نوشته و منتشر شوند.
البته این کار سالهاست که شروع شده و کتابهای زیادی در این موضوع به چاپ رسیده است، اما «کوچه نقاشها» گویا از جنس دیگریست.
خاطرات سید ابوالفضل کاظمی، فرمانده گردان میثم که با لهجه اصیل تهرانی و ادبیات پهلوانی بیان شده است.
نکته دیگر این گفتگو در آغازش نهفته، از آمدن پدر سید ابوالفضل به تهران که با خواندنش گویی تو مروریداری بر تاریخ این شهر؛ از دروازههای تهران قدیم تا محله گارد ماشین دودی، کاروانسراها و… در گذر یکم کتاب چنین میخوانیم.
در محله «گارد ماشین دودی»، بین خیابان صفاری و خیابان خراسان، در کوچه نقاشها به دنیا آمدم.
پدرم، آسیدابوتراب کاظمی طباطبایی، ازطایفه کلاهمخملیها بود. آقا، روزگار جوانی را در شهر زواره، نزدیکیهای اصفهان گذرانده و جد اندر جد کشاورز بود، اهل ریا نبود، جوانمرد بود و مهماننواز و سفرهدار. خانهاش همیشه پر از مهمانهای خوانده و ناخوانده بود. او راهی تهران میشود و به شغل کاروانسراداری روی میکند. آقا، خانهای در محله گارد ماشین دودی میخرد و مادرم و همه خانوادهاش را به آنجا میبرد. حقیر در همان خانه قدیمی به دنیا آمدم. ما هفت بچهایم و من بچه پنجم هستم.
***
صفحههایی از کتاب زیرنویسهایی هم دارد تا خواننده با معنای لغاتی نظیر کلاه مخملی، چاروادار، الک دولک و… آشنا شود.
خاطرات با کلام شیرین سید ابوالفضل پیش میرود تا به سالهای پیروزی انقلاب میرسد که راوی در خدمت سربازی بوده و پس از آن از حوادث سلسلهوار سالهای ابتدای انقلاب میگوید؛ از کردستان، شهید چمران، شهید صیاد شیرازی، بروجردی و دیگران و حماسههای بیبدیل آن روزها تا به دفاع مقدس میرسد و یک دنیا خاطره.
***
عملیات در شب سوم اسفند با رمز «یاالله» شروع شد و فردایش از رادیو شنیدم که رزمندگان از آب دجله وضو گرفتهاند.
شب سوم عملیات، نوبت گردان میثم بود. لشکر۲۷ میبایست دژ «مایله» را میشکست و عملیات را به سمت پل طلاییه میکشاند و با لشکر ۴۱ ثارالله الحاق میکرد. آن شب، ساعت ۱۲، از عقبه جفیر تا لب هور با پای پیاده و به ستون رفتیم. سوز سردی میآمد و سرمای کشندهای بود که سنگ را میترکاند. من زیر لباس خاکیام، پیراهنی را که فاطمه برایم دوخته بود، پوشیده بودم و یک بادگیر سبز تنم بود. همیشه دوست داشتم لباسهام تک خال باشند.
لب آب، هر هفت، هشت نفر سوار یک قایق شدیم؛ همان قایقهایی که تهشان قیر مالی شده بود.
قایقران، مسیرها را خوب بلد بود. از لای نیها، بیسر و صدا گذشت و ۳ـ۲ ساعت بعد در ساحل جزیره پیاده شدیم. ابراهیم، سرستون بود و ما پی او میرفتیم. در شانه یک سیل بند که در تاریکی سر و تهاش پیدا نبود، ابراهیم دستور توقف داد. درجا نشستیم و نفس گرفتیم. زمین، خیس و گلآلود و چرب وچیلی بود و پاها در گل فرو میرفت. یک نمه بوی نفت هم توی هوا بود. من کنار دست ابراهیم بودم و بچهها در سکوت پچپچ میکردند. آن جا تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم. حواس همه پیش خدا بود. آن شب، شب جدایی بود و حلالیت طلبیدن. چندین نیروی کم سن و سال و تازه اعزامی در گردان بودند که تکتکشان را ماچ کردم، خیلی معصوم بودند و نورانی. ازشان حلالیت طلبیدم.
***
«کوچه نقاشها» خاطراتی خواندنی و جذاب از تنها فرمانده گردان بسیجی و داوطلب از لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) است؛ «سید ابوالفضل کاظمی» که در چندین عملیات به صورت نیروی آزاد شرکت داشته و در عملیات کربلای ۵ و ۸ فرمانده گردان عملیاتی میثم بوده است.
مردی که ۷۸ ماه در مناطق مختلف جنگی حضور داشته و دچار چنان جراحات سخت و جانفرسایی شده که آثار و عوارضش تا امروز بر تن و جانش باقیست.
«راحله صبوری» که مسوولیت گفتگو و تدوین این کتاب را داشته و به یقین بخشی از موفقیت کتاب مرهون تلاش ایشان است، مینویسد: او (سید ابوالفضل کاظمی) در طی جلسات مصاحبه، دو بار به علت عوارض ناشی از گازهای شیمیایی در بیمارستان ساسان بستری شد اما با اتکا به نفس و ارادهای محکم، جلسات مصاحبه را پی گرفت.
«کوچه نقاشها» را دفتر ادبیات مقاومت انتشارات سوره مهر چاپ و روانه بازار کرده است.
ثبت دیدگاه