خاطره ای کوتاه از شهید دانشجو فرید ناصری
راوی: خواهر شهید
آخرین باری که برادرم در دی ماه ۶۲ به جبهه اعزام می شد مادرم بسیار نگران و مصظرب بود و دائما به ایشان اظهار می داشت که برادران تو در جبهه اند و من هم مریض هستم. بهتره تو برای مراقبت از من بمانی. فرید که در حال بستن ساک سفر بود با یک حالت آرام و جدی به مادر گفت که نگران نباشید من خیلی سریع برمی گردم و با این جمله به مادر تسکین می داد. وقتی که مادر از اتاق بیرون رفت، فرید با حالت شوخی گفت: من گفتم که خیلی سریع برمی گردم اما معلوم نیست که افقی یا عمودی برگردم و هردو خندیدیم.
***
فرید موقع رد شدن از در خانه دعایی زیر لب زمزمه کرد و دستی به گردن مادر کشید. مادر از ناراحتی گردن رنج می کشید. فرید به مادر گفت که ان شاالله تا من برگردم دیگه شما این درد را نخواهی داشت. همین طور هم شد. چون وقتی بعد از پانزده روز پیکرش آمد دیگر مادر آن درد گردن را نداشت.
***
از راست شهید فرید ناصری
ثبت دیدگاه