حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6138 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 362×
سردار شهید بهرام حیدری
2

زندگینامه شهید بهرام حیدری مگر جان چه ارزشی دارد که در راه اسلام نتوان از آن گذشت  شهید بهرام حیدری در سال ۱۳۴۲ در یک خانوداه کاملا مذهبی دیده به جهان گشود او دروان ابتدائی در مدرسه خاقانی و راهنمائی را در انوری و سپس دوره دبیرستان را در دبیرستان منتظری صدر جهان سابق به […]

پ
پ
شهید بهرام حیدری
مگر جان چه ارزشی دارد که در راه اسلام نتوان از آن گذشت 
شهید بهرام حیدری در سال ۱۳۴۲ در یک خانوداه کاملا مذهبی دیده به جهان گشود او دروان ابتدائی در مدرسه خاقانی و راهنمائی را در انوری و سپس دوره دبیرستان را در دبیرستان منتظری صدر جهان سابق به پایان رسانید و دیپلم گرفت و ضمن اینکه مشغول تحصیل بود با مخالفت شدید پدر و مادر به جبهه دشت عباس برای اولین بار عازم شد با گذراندن ۴ یا ۵ ماه در جبهه و بعد از آن دیگر فاصله زیادی ما بین خانوداه و بهرام به وجود آمد او سه سال مدام در تمام جبهه ها در غرب و جنوب در اکثر عملیات ها محرم والفجر مقدماتی و در آن زمانی که به عنوان بسیجی به جبهه می رفتند نزدیک عملیاتها می رفتند بعد از عملیات بر می گشتند اما بعد از اینکه وارد سپاه پاسداران شدند مدام در جبهه حضور داشتند در خانواده به علت اینکه تنها فرزند بودند بیشتر مخالفت می کردند اما به هر طریقی بود ایشان خانواده خود مخصوصاً مادرشان را قانع می کردند که باید بروند مادرشان همیشه آن پاسدارانی را که می شناختند که به جبهه نمی رفتند می گفتند چرا همیشه یک عده باید بجنگند یک عده پشت میز باشند ایسشان می گفتند من این لباس را برای مقام و میز و ریا نپوشیدم بلکه آرمانی دارم که باید ثابت کنم آن هم جنگ است و شهادت کلمه پاسدار بودن باید معنی داشته باشد باید ثابت کرد که پاسداری .
حتی بهرام برای دانشگاه قبول شده بودند شده بودند وقتی که ما مطلع شدیم که به دانشکاه راه یافته اند خوشحال شدیم وقتی برای آنها گفتیم گفت که نه اول جنگ بعد دانشگاه اگر عمری باقی بماند از جنگ بعد به دانشگاهمان ادامه می دهیم ولی خوب صلاح خدا در این بوده که خون شهید ادامه دهنده راهش باشد شهید از منافقین خیلی نفرت داشتند وقتی در زنجان حضور داشتند با منافقان مبارزه می کردند چندین بار منافقین خانواده ما را تهدید کردند و حتی خودشان هم می دانستند و همیشه به ما می گفتند نباید از این ها ترسید هی سفارش می کردند که اگر روزی من هم نباشم شما باید با منافقان و آنها ئی که در رأس کارها هستند اگر چنانچه فهمیدید متدین نیستند مبارزه کنید و سفارش می کردند که با افرادی که حتی فامیلها و همسایه ها اگر چه انقلابی نباشند نباید رفت و آمد کرد در مورد نماز خیلی اسرار داشتند مخصوصاً نامز صبح را می گفتند نباید قضا بکنید می گفتند که کسی که نماز نمی خواند نباید رفت و آمد کرد در مورد امام امت می گفتند شما باید قدر این امام را بدانید اگر قدرش را ندانید او یک نعمت است آنوقت خدا نعمت را از ما می گیرد و وقتی که امام برود آن روز روز بدبختی ما ملت می شود می گفتند نباید شعار جنگ جنگ پیروزی را همینطوری در نماز جمعه ها با مشت ها داد بلکه باید با رفتن به جنگ ثابت کرد تا پیروز شد .
علاقه شدیدی که داشتند به بی سیم و گیرنده و لوازم الکتریکی از طریق نامه از کشورهای دیگر برایش کتاب می آمد و از روی آن کتاب انواع اقسام وسایل درست می کردند از جمله بی سیم و گیرنده تلفن درست کرده بودند در انقلاب دستگاهی درست کرده بودند که در خانه مان می توانستند کاملا شهربانی را بگیرند و هر چی در مورد خیابانها و درگیریها در شهربانی حرف می زدند در خانه ما می شنیدیم .
 
مصاحبه با برادر محمد اصانلو در رابطه شهید بهرام حیدری
آشنایی بنده با ایشان در دوران انقلاب قبل از جنگ در پایگاههای مقاومت و در راه پیمائی بود . ایشان تنها فرزند پسر خانواده حیدری است در ظاهر سن او کم به نظر می رسید ولی ایشان چه در عقبه و چه در جنگ در هر جا که بود فرد مؤثری بودند خلاق بود می توانست ارهای مفیدی را انجام بدهد آخرین مسئولیت او فرمانده گردان بود در عملیات خیبر پش جبهه و در همه صحنه های که مردم حضور داشتند حاضر می شد سواد او چندان بالا نبود ولی مطالعات زیادی داشت در اکثر کلاسهای شهید نوری شرکت می کردند سعی می کردند چیزی کسب بکنند به نوارهای شهید بهشتی زیاد توجه داشتند در اداره تشکیلات گروهان یک مدیریت خوبی داشتند به نحوی که همه نیروها با اینکه از نظر سنی از او بیشتر بودند بدون چون و چرا اجرا می کردند هنر فرماندهی خوبی داشتند سعی می کردند مسائل معنوی را در اختفا انجام بدهند عجول نبودند همه وجودشان توکل بود عاشق امام و ولایت بود  . در وصیتنامه او آمده مگر جان چه ارزشی دارد که از آن نتوان گذشت .خیلی قاطع بود در حفظ بیت المال دقت نظر زیادی داشت در مسائل و مشکلات صبر زیادی داشتند در نظافت شخصی و عمومی خیلی دقت داشتند امر به معروف و نهی از منکر را به طور کامل انجام می داد خیلی متواضع بودند به خانواده شهدا و اسرا سرکشی می کرد خیلی شیوا خاطرات جنگ و جبهه را بیان می کرد سرا پا حرکت بود لحظه ای خسته نمی شد آرامش نداشت همه وجود خودش را وقف انقلاب کرده بود در عملیات خیبر گروهان ایشان جهت پدافند به قسمت غرب جزیره رفتند که تو گردان ولی عصر که با پاتک دشمن مواجه شدند نزدیک تقریباً ظهر ایشان به شهادت رسیده بودند با تلاش زیادی که انجام دادند متأسفانه موفق نشدند جنازه ایشان را بیاورند با توجه شرایط آب و هوایی در همانجا مدفون شد و ماند امیدورام بتوانیم ادامه دهنده راه آنها باشیم . 
یکی از نامه های شهید بهرام حیدری
برادران عزیز مجید و حمید بربری که واقعاً دوستتان داشته و حسین داودی که تو را نیز خیلی دوست داشته و بهمن اسکندری و … خدا پشتیبانتان باد .
اما آن دوستان یا دوستی که در اواخر بسیار بسیار صمیمی شده بودیم برادران بهرام ملکی و علیرضا مولایی . بهرام جان خیلی دوستت داشتم و دارم و خواهم داشت تو واقعاً همدرد خوبی بودی برای من و واقعاً درد مرا می فهمیدی هرچند سخت است دوری از تو ولی چاره ای نیست امیدورام بعد از ما کارهای نیمه تمام ما را انجام دهید تو می دانی واقعاً برادری باشی برای من و برای پدر و مادرم .همین قدر که خیلی دوستت دارم . و تو علی تو را هم بسیار دوست دارم فقط گاهی مرا رنجانیدی و آن محبت واقعی را که در دلم نسبت به تو بود سرد کردی ولی باز دوستت دارم .                 26/10/1361
 
یکی از نامه های شهید بهرام حیدری
آری برادران قدر همدیگر را بدانید و به همدیگر ارج نهید و از تفرقه و بدخویی و قیافه گیری نسبت به هم دوری کنید که اغلب اوقات پشیمانی زیادی در بر دارد زیرا موقعیت ما در حال حاضر چنان است که روزی هستیم و روزی نخواهیم بود پس قدر یکدیگر را بدانید به همدیگر طعنه نزنید از همدیگر دوری نجوئید از رنجانیدن همدیگر بپرهیزید در هیچ شرایطی مغرور و خود بزرگ بین نباشید به همدیگر محبت کنید زیرا اسلام دین محبت است 
درد اگر باشد یکی دارو یکی است                       جان فدای آنکه درد او یکی است
۳۰/۱۰/۱۳۶۱
 
یکی از نوشته های شهید بهرام حیدری
آری چه زیبا گفت مولوی : زین همرهان سست عناصر دلم گرفت . بله از این دوستان بظاهر همرهان دلم خون شد . زمانی این چنین زمانی نه چندان دور اینقدر صمیمی می شوند که انسان آنها را از خود و خود را از آنها می داند و بدین چشم بدانها می نگرد ولی افسوس و صد هزار افسوس که ما نیز بی گدار به آب زدیم و دلباخته آنان گشتیم نه دلباخته ای چون اوانان که از دقیقه ای رنگ عوض نمائیم چه پستند آنانی که روبه صفتند و چه بی فکریم که زود اسیر عواطف و احساسات می گردیم . البته این بی فکری و نادانی ما از ناحیه ما نیست بلکه از چاپلوسی و روبه صفتی آنهاست ای کسانی که وقتی به مقام و منصب و میز و ماشین و اسلح و پول و درجه و لباس و … رسیدند تغییر موضوع نسبت به اطرافیان و دوستان می دهید بدانید واقعاً ذلیلیه ارزش در نزد خدا ندارد و در نظر من پست تر از آینه که خودتان فکرش را بکنید و اما آنهایی که بدانها نیز نرسیدید شما چرا ؟می گویم آنها بدان ها قحر می کنند شما به چی حتماً به داشتن دوستانی بدانید کاری جز چاپلوسی نمی کنید . محبت آتشی است که زود روشن می شود و خیلی دیر خاموش می شود یا اصلاً خاموش نمی گردد و اگر غیر این باشد حتماً تظاهر بوده است انسان نمی تواند از کسی زود و یکی دیگر دل ببندد آنهم چه دلی خداوند هادی است از او سخت بخواهید که هدایتتان نماید ای مردم .    30/10 /61
 
*****
من چنین حالتی دارم در میان دو حرف قرار گرفته ام نمیدانم بروم یا نروم کدامش را انتخاب کنم بروم مشقات زیادی در بر دارد بی خوابی گرسنگی و تشنگی آزار و اذیت دوری از خانوده ندادن امتحان نیمه تمام گذاشتن کارها و احتمال زخمی و مجروح گشتن و… تطهیر می شویم و اگر شهید شویم به خدا می رسیم به مهمانی ا… می رویم و اگر نروم راحتم از بی خوابی تشنگی و گرسنگی آزار و اذیت و دروی از خانواده و … ولی و اما محرومم از ثواب و اجر اخروی . میان خدا و خود قرار گرفته ولی نه من خدا را انتخاب خواهم کرد . به ریسمان خدا چنگ خواهم زد .           30/10/61
یکی از نوشته های شهید بهرام حیدری
آفتاب شرمگین و خجالت زده  در صبح نصر بدر آمد شرمگین از خونها که به خونین رنگی آنها نیست خجالت زده از اینکه دیگر به سر آنانن نخواهد تابید که با تابیدن به سر آنها بر خود می بالید و مغرور بود و از داشتن چنان آینه هایی که بازتابش چشم خورشید را کور می کرد ولی کنون دیگر مغرور نیست دیگر به داشتن چنین آینه هایی که روزی بازتاب نورهایش چشمان خورشید را خیره می کرد نمی بالد اکنون غم زده است از آنهایی که از دستش رفته اند  و دیگر امیدی به بازگشت آنان نیست آنانی که بهترین وجه  رسیدند و ملاء اعلی پیوستن و هجرت کردند از خود به خویشتن و هجرت کردند از خویشتن به خدا و مهمان کسی شدن که هر کسی نمی تواند سر سفره وی نشیند تنها انسانهایی به مهمانی خدا دعوت می  شوند که از اعلی العلیین باشند.              29/10/61    
 
*****
 
این دفعه که می خواهم به جبهه بروم اگر خدا خواهد تا چند روز دیگر حالت دیگری دارم به طوری که مثل اینکه دیگر شهر را نخواهم دید دیگر کسانی را نخواهم دید که طاقت دوریشان راحتی برای لحظه ای ندارم چه رسد به اینکه دیگر نبینم کسانی را نخواهم دید که اگر یک روز آنها را نبینم نمی توانم دوریشان را تحمل کنم برادر بسیار بزرگوارم بیوک ملایی که به عنوان یک دوست صمیمی و یک برادر بزرگتر همیشه خاطرش را گرامی می داشتم و بر او ارج می نهادم برادر بزرگوارم ابوالفضل نوری که همیشه و همه جا در فکرش بودم و خیلی دوستش داشتم برادرم محمد اصانلو که بسیار بسیار دوستش داشتم و او را یک دوس صمیمی می دانستم و همیشه و همه جا ذکر خیرش را کرده ام .
 
امروز ششم ماه مبارک رمضان است یعنی شش روز از مهمانی ما بخدا می گذرد یعنی شش روز است که به خدا نزدیکتر شدیم آیا واقعاً چنین است آیا اینهایی که گفتم حقیقت دارد آیا در این چند روز معصیت و گناه نکردیم آیا دراین ایام واقعاً روز بودم خدا می داند از آن حدود چهار دقیق به افطار مانده است تا لحظاتی دیگر افطار خواهیم کرد خدایا از ما ببذیر این اعمالمان را خدایا از ما قبول کن این کارهایمان را من به این فکر میکنم که آیا سال آینده یعنی ششم ماه رمضان ۶۳ باز دراین دنیا خواهیم ماند یا نه آیا شهید نخواهیم شد خدایا خودت کمک کن و به داد ما برس پارسال شهدائی بودند که میان خانواده شان بودند و دور سفره شان بودند ولی امسال در پیش خدا و در بهشت اند
نمی دانم چه بنویسم اصلاً فکرم کار نمی کرد فقط قلم هست که به دو دسته پیچ می خورد خدا یا از چه بنویسم دیگر مگر پ چیزی دارم که از آن بنویسم به خدا قسم همه چیز از دست رفت ( درسته که معتقدم همه چیز خداست ) ولی باز چیزی از دستم رفت بیاد روز گرم جمعه می افتم راه پادگان کرخه فرید آمد و در آغوش گرفت دوستش داشتم عاشق شده بودم به خدا وجودم به وجودش بسته شده است نمی توانم از او جدا شوم اما  افسوس که آن دو روز است نمی بینی آیا واقعاً شهید شده استخاره کردم خداوند امتحان می کند خداوند شکل چیزهای را تغییر می دهد تا بندگانش شاید نشناسد با مثنوی استخاره کردم نمی داند اینها را باور کند یا آنها را با چشم دیدم کاش زنده باشد خدا یا ازت عاجزانه می .خواهم اگر قرار است در دنیا در این طول عمرم که یا کوتاه است یا زیاد یکی از آرزوهای مرا برآورده سازی 
ارکان تحلیل علمی :
استدلال در مورد علت سه رکن دارد ۱- تاثیر ۲- تصور ۳- انضباط یا پیوندی که میان تاثیر و تصور ایجاد می  کنیم امر دوم خود به خود خاطر می آید مثلا در مورد قتلی پس از دیدن مقتول انسان به یاد قاتل می افتد و یا اگر در مقتول زخمی باشد به یاد کارد یا تفنگی می افتد که مقتول  به وسیله آن به قتل رسیده است و حال اگر هیچ زخم و نشانی بر قتل نباشد باز ذهن استدلالهای مختلفی از وسیله قتل  و قاتل دارد می گویند باد دید که چرا این امر به خاطر می آید زیرا که تاثیرات و تصورات هیچ کدام امری را ایجاب نمی کند سپس باید دید علت وقوع این امر یا به عبارتی دنبال قتل کشتن چیست به هر حال او نتیجه می گیرد شاید به علت اینکه ذهن ان دم را با هم دیده است  علت همان سابقه ذهن باشد ارتباط دائم با بر نظر می دهد ارتباط دائم امور است که باعث استنباط از علت قتل شده یعنی انسان در زندگی چیزهای را همیشه با هم دیده است حال که یکی به ذهن خطیر می کند قاتل به علت قتل  ذهن به می آید می رم می گوید که این امور در نتیجه تصور دو امر با هم ایجاد می شود حال باید دید که چرا تجربه چنین چیزی را به ما می دهد به عبارتی این مسئله شاید تداعی معنایی بوده باشد اما باید گفت اگر چنین قانونی صحیح باشد ما باید همیشه ببینیم یا اینکه این قانون در آینده هم صادق باشد ولی آیا  می شود گفت که این قانون حتماً در آینده صادق است هیوم میگوید معلوم نیست شاید باشد و شاید نباشد
طبیعت انسان هیوم از مطالعه انسان چنین نتیجه می گیرد که شاید این امر از طبیعت روانی خاص انسان بر می خیزد و به عبارتی ساخت طبیعی انسان است که این مسئله را به وجود می آورد به هر هالاو نتیجه می گیرد که این استباط شاید در نتیجه عادت شب ۱۸ بود تقریباً صبح فرید را در خواب دیدم به نظرم جلوی سپاه بود نی دانم چطور بود من می خواستم بروم داخل نمی گذاشتند بعد می گفتم نجم الدین یا مجید یا سید جواد   را صدا کنید بیایند فرید رسید با همان هال تقریباً دوان خود ازمن جدا شد رفت داخل سپاه به نظرم می رسید که پاسدار شده لباس کار پاسدار تنش بود  
دوباره می خواهم بنویسم ولی اینبار نمی دانم چی بنویسم ولی این را میدانم که فقط نوشتن است که به من آرامش می دهد و قلم و کاغذ بهترین غم خواران من هستند و نوشتن تنها راهیذ است که به من تسکین روحی و قلبی می بخشدو مقداری هر چند ناچیز و کم از اندوه و غم وغصه ام می کاهد چه خوب بود اگر یک دوست واقعی داشتم که عوض این که دردهایم وغم ها و غصه هایم را مینوشتم به او می گفتم و از او چارهایی می خوکاستم و او مرا راهنمایی می کرد نمی گویم دوست ندارم چرا که به نظر من علی بهترین و عزیزترین دوستمن در حال حاظر است اما نمی دانم چرا و به چه علت نمی توانم با او درد دل کنم شاید علتش این است که کمتر مرا میبیند هم طرفداران مکتب عقلی اشتباه می کنند که می گویند تنها طریق شناخت ما عقل است و به هوس چندان اهمیت نمی دهند در حالی که امر بین این دو قرار دارد زیرا که نم ی تواند منکر تاثیر حواس شود عقل زیرا که معلومات اولیه هر کس از طریق حواس و تجربیات حاصل میشود و سپس انسان به وسیله عقل آنها را در هم می آمیزد و از معلوماتی که قبلا در ذهن داشته استفاده کرده و به تصویر کنونی چیزی می آفزاید و معلومات انسان تجربه چنین برخورد حس و عقل است به عبارتی امری در تصورات پنهان و ناپیدا هستند تا که وقتی بوسیله معلومات عقلی سجنیده شدند آشکار می شوند و به قول اوسطوا از قوه به فعل میآیند برای روشن شدن مسئله مثالی می زنیم فرض کنید ب روی سنگی عکس آدمی را با مداد یا چیز دیگر کشیده اند بعبارت این فقط تصویری از انسان درسنگ است. نتیجه بحث آنها به اینجا می انجامد که هرچه هست در تصورات و یا ذهن ما است بعبارتی به چیزی مانند اوهام و خواب و خیال می رسیدن زیرا زیارا ما به وسیله حواس خود درک م کنیم بجز کیفیات نیست  مانند رتگ بو ها و غیره که اینها کیفیتند همان طور که رنگی نشان دادن در خارج از ذهن چیزی وجود ندارد که تصور به آن تعلق بگیرد به هر حال پیروان مکتب تجربی به مر حله شدید شکاکیت و تردید رسیدن یعنی بر خلاف ای نهل می خواستند د این مطمئن برایدرک امور به ما ما علاوه بر اینکه به این کار موفق نشدند یقینات ما را هم منکر گردیدند و همه چیزهایی را که پیرامون مکتب عقلی مدعی شناخت آن شده بودند دینها منکر شدند پیرامون مکتب عقل می گقتند که انسان میتواند جهان خارج را از ذهن بطور کامل و دقق دریابد در حالی که پیروان تجربی منکر آن شده و گفتند که تنها طریق مطمئن شناخت امور همان حواس و تجربیات حسی است و دیدیم که به کجا کشید نتایج اشتباهات لاک و بر لکی د ظریات ظاهر شد و در انگیلیس همین نظر در قرون معاصر فجا یعی را به بار اورد تا جایی که دانشمندانی به قبول آن و عده ای دیگر به اصلاح آن بر خواستند  از جمله کسانی که به اصلاحئ نظریه تجربی مذهبان پرداخته است شخصی به نام امانوئل کافت و لایک نیتی .
مذهب عقل و تجربه گفتیم که مطابق با عقل انسان می تواند جهان  بطور یقینی و حتمی بشناسند و نیز بنا بر نظریه تجربی مختبان انسان تنها از طریق هواساست که امور را میفهمد و خارج از این راه درک نمی کند قبل از ظهور کانت ملایک خواست بین این دو مذهب متضاد و اصلا حی ایجاد کند بعبارتی لایک می گفت هم طرفداران مذهب اشتباه میکنند که می گویند تنها طریق شناخت همان حواس است و معلومات ما تصورات  ماست
تعاقب نمی واند علت و یا خود علت باشد مثلاً شب و روز به توالی و تعاقب و پی در پی هم می آیند ولی آنمها علت . معلول همدیگر نیستند و نیز گاهی اتفاق می افتد که علت و معلل هیچ تعالی و تعاقب د کارشان نیست یعنی با هم ظاهر می شون مثلاً دست و/انگشتر که حرکت دست باعث حرکت انگشتر می شود به عبارکتی بنابر قله یوم آنده به توالی هم ظاهر می شوند در حالی که می بینیم این حرف درست نیست زیرا که اول دست وبعد انگشت حرکت نم کند تا بگویم که امر اول یعنی دست علت و انگشتی که امر تعالی است معلول می بلشد بلکه می گوییم که در اینجا علت و معلول توالی و تعاقبی در کارشان نیست بالاخره یوم بین شرط کافی و علت هم فرق نمی گذرد مثلاً شاید بتواند گفت که برای پیدا  شدن علت شرطی ضروری باشد ولی کافی نباشد مثلا وقتی که باران میآمد خیابان خیس می شود از خیابان دلیل آمدن باران نیست زیرا ممکن است ماشین آب پاشی خیابان را خیس کرده باشد ب هر حال بر  عکس نظر هیوم می شود که علت اعتقاد بر علت عبارت است از ارتباط امور به تجربه و سپس تعمیم و گسترش آن امر به صورت قانون به راه صحیح است که علت نه در تصور و نهدر تاثرات ما هیچ کدام نیست ولی باید گفت همین گسترش و تصمیم قانون و حاصل تجربه است که معتقد به وجود علتشان است خلاصه نظریه تجربی و نتیجه این بحث : پیران مکتب تجربی معتقد بودند که تنها طریق اممور حواس و تجربیات حسی ما است 
ودا
کارهای شایسته انجام دهید تا برایتان دوستی و مهربان  قرار دهیم
این را در لحظاتی می نویسم که اولین روز سال جدید است و همه خوشحال و شادند از اینکه سال کهنه را پشت سر گذاشته و پا به سال جدید گذشته اند اما خانواده های شهدا و خانواد های اسرا و مفقودین غمگین و گرفته و ناراحتند سال گذشتهد با فرزندشان بودند با پدرشان و با برادرشان بودند ولی امسال جای آنها خالی بود جای آن عزیزان جای پاکان خالی بود و جای آنها مردم حزب الله می آمدند برای چه ؟ بلی برای تبریک و تسلیت اغولین آن عزیزان ای وای خدا انیان چقدر می تواند پاک باشد یا پست 
درو د به امام زمان عج و سلام ب خمینی بت شکن خمینی کبیر بر عظیم الشان انقلاب و بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران و درود به روان پاک شهدای اسلام و امت حزب الله 
خیلی وقت بود که درد دلم را می نوشتم ولی بعد از مدتها باز یاری نتوانمستم پیدا کنم و دوباره رو آوردم به نوشتن در ای مدت کوتاه ولی پر از ماجرا خاطراتی بر .من گذشت که گاهی تلخ بود و گهاهی شیرین و اما بیشتر اوقات سختی بر من چیرده و شیطان بر من غلبه می کرد وای راه مبارزه با ای جر  شود فساد بال بردن ایمان و تقوا است پس از خدا بخواهیم ولی باید به این همه گفتار مسائلی برای پیش آمد که مجبور شدم بنویسم تا برای آینده عبرتن باشد و یادم نرود بر حق پدر ومادر و مقدسی قسم دیگه از کسی حتی بهترین کسانم نخواهم گرفت به خدا قسم 
سلام بر امام عصر مهدی منجی عالمبشریت و سلام بر خمینی نائب بر حق امام زمان پیشرو  تمامی ررهروان و خار چشم منافقین و مشرکین درود بر خونهای گرانقدر شهیدان سلام بر رزمنگان صحنه های نبرد /حق علیه باطل درود بر امت همیشه در صحنه حزب الله و فائیان راستین اسلام اینها همه نوشته های کسی است که امیددارد که با کشته شدن در راه جهاد علیه ستمکاران گناهانش را شاید بتواند تحقیق بدهد در لحظه لحظه زندگی در کوچه پس کوچه های شهر انسان به کسانی بر می خورد و به انان دل می بندد و مدتی کوتاه خود را با آنان دلخوش نموده و خودش را خوشبخت احساس می کند که بعداً رنجها و درد خواهد خرما نشی که واقعیت جزء  اینست من نیز بعد از مدتها و سالها گذرانی را به کسانی و افرادی گذار نیده ام م همان احسها را نیز شاید کرده باشم و مدتی با این چرندیات عمرم را تلف نمودم با هر روی خوش دیدن با هر خلاق و کردار خوش شاید از راته پاکی قلب یا راه عاطفه و احساسات دل با آن شخص 
امروز تقریباً بیتم مماه مبارک رمضان است ماهی که قران نازل شد ماهی که به احتمال قوی شب قدر در این ماه است خواستم نکاتی چند بنویسم شاید مورد استفاده در آینده قرار بگیرد 
۱- در جمع بیشتر حرف نز نیم
۲- مسائل سیاسی و عقیدتی را بیشتر به میان نکشیم 
۳- مسائل سپاهرا دربیرون پیش نکشیم 
۴- با برادر ایمانی خود شوخی و فراح نکنیم 
۵- بهم دیگر دروغ نگویم حتی به شوخی به وعده هایمان حتماً عمل نمائییم حتی به وعده کوچک 
 باز دلم گرفته یعنی همیشه دلم گرفته است دیگر برای چی بخندیم و دیگر شادوی  برای چه انسان روی تا یک هدف امیدوار است به زندگی یکی  به امید پول و مقام و ثروت یکی به امید ازدواج و شهرت و منصب یکی برای آسودگی و خلاصه هر کس برای یک چیزی زنده است و ززندگی می کند امکا من چی من برای چی زندگی می کنم و از یک ماه قبل درست ۳۰ روز قبل هدفی داشتم چشم دنبالش می گشت جستجو می کردم تا که یافتم برای آن زنده بودم و برای آن زنده بودم و برای آن زندگی می کردم ولی حالا چی حالا برای ی زنده ام و زندگی می کنم ما را به سخت جانکی خود این گمان نبود : ولی چه می شود کرد روز اول به بچه ها گفتم اینقدر افسو/س می خوریم ناراحتیم ولی باز ما میخواهیم بود که فراموش خواهیم کرد ولی حالا می بینیم این حرف در مورد دیگرانن می کشم صدق کرده ولینه در مورد من هنوز هم حتی یک لحظه خدا شاهد است حتی یک دقیقه از ذهنم گبیرون نمی رود بیپاره ام کرده است گیج شده ام خودم را گم کرده ام دیوانه شده ام گاهی کارها که ازردست خودم خارج است بعد خودم هم خجالت می کشم اعصابم ضعیف شده که بدنم به لرزه افتاده.
 
وصیتنامه شهید بهرام حیدری
قسم به ولیعصر (عج) که شاهد زیانکاری انسانهاست مگر آنان که ایان آوردند و عمل صالح انجام دادند و بشارت دادند همدیگر را به این راه و پایداری کردند در راه حق با درود فراوان بحضور رهبر کبیر انقلاب بت شکن قرن ابراهیم زمان نائب مهدی پرچمدار حزب ا… مجتهد و یاور حزب ا… خمینی روح ا… با نثار و درود فراوان به حضور شهدای جانباز و با سلام بر امت در صحنه حزب ا… ای شهیدان که عاشقانه جان باخته اید و ای عزیزانی که دلاورانه بر کفار تاخته اید ای دلاورانی که کشور اسلامیان را آزاد ساخته اید و درود ما بر شما که لایق شهادتید ای شهدا که لایق شهادتید ای شهدا که رفتید و ما را تنها گذاشتید با این همه درد و با این همه رنج و با این همه زخمهایی که از پشت به ما زدند ای شهدا ما را دعا کنید تا بلکه ما هم شهید بشویم زیرا فقط شهادت است که این همه گناه را بر ما می بخشاند و شهادت است که انسان را به کمال و ملاء اعلاء می رساند  میدانیم که شهادت فوزی است عظیم و عضمت تاریخ سرخ و خونبار امام و تاریخ خونین تشیع خدایا خودت شاهد باش که تا توان و نیرو در بدن داشتم در راه تو بکار بردم و هیچگونه کوتاهی نکردم . خدایا تو خود گواه باش که این بنده عاص و گناهکار تو سعی در پیشبرد اسلام داشتم و این را در عمل نیز ثابت خواهم کرد که پیرو حسین و خون و شهادت هستم تمام این حرفها خود ستایی شد و لیکن چاره ای ندارم جز اینکه بنویسم از دردها از رنجها از سعادتها از شهادتها و از خوشبختیها و از بدبختیها از ظلمهائی که بر این مردم محروم رفته از قضاوتهای دروغ از حیف و میل بیت المال از کار شکنیها از آنهایی که بیت المال این ملت محروم و بیچاره را غارت کردند بگذاریم اگر بگوئیم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود اما بگویم به دوستان و همرزمان خود سعی کنید از این به بعد مغرور نشوید با هم مهربان باشید قساوت قلب تعریفی ندارد یکدیگر را بزرگ نکنید چون که از فلانی و فلانی بزرگتر نخواهید شد که با سر به زمین خوردند فوراه چون بالاتر رود سرنگون شود یکدیگر را ذلیل و خوار نکنید به یکدیگر نیش و طعنه نزنید . به پدر و مادر و خواهرم می گویم ای پدر و مادر من من می دانم که چه قدر برای بزرگ کردن من زجر کشیده اید رنجها بردید تا شاید روزگاری برای شما مفید واقع شوم مادرم می دانم که مرا با مستأجری با فقر با کار کردن در روی زمین خودمان و کار گری از صبح تا شام برای ساختن خانه مان بزرگم کردی و امید ها در دل داشتی و برایم آرزو هائی کردی من هم بسیار خواستم تا امید و آرزوهای تو را بر آورده سازم ولی زمانه طوری که وجود من برای انقلاب و برای اسلام و برای رهبر لازم تر از تو شد پس ای عزیزانم می دانم که تحمل برای شما سخت و دشوار بلکه نا ممکن است اما شما باید برای رضای خدا تحمل کنید شما تربیت شده اسلامید باید مقاومت و شکیبائی این ادعا را برای دشمنان ثابت کنید شما با صبر خود به تمام دوستان و فامیلان نشان دهید که یک انقلابی واقعی و یک پیرو خط امام هستید و بدانید که شهادت برای من شربتر از تمام لذات بوده و شربتی گوارا تر از شربت شهادت نیافتم و اگر بیشتر از این هم می گشتم نمی ایفتم از خدا می خواهم که جسم خونین من طوری باشد که خودم می خواهم از خدا می خواهم که چشمهایم باز بماند تا خیانت و جنایت و ظلمهای دنیا را ببینم و شاهد باشم که این دشمنان داخلی با چه نیرنگ و حیله هایی جنایت می کنند از خدا می خواهم که دهانم باز بماند که همیشه فریاد بر آرم مرگ بر ظالم مرگ بر آمریکا مرگ بر شوروی خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار و از خدا طلب آمرزش و مغفرت کنم می خواهم مشتهایم گره کرده بماند تا همیشه شعر ا… اکبر بدهم و با ظلم و ظالم مبارزه کنم . ای خانواده های شهدا پیامی برای شما بزرگواران دارم با همدیگر رفت و آمد کنید و به همدیگر تسلی دهید برای همدیگر اسوه باشید چون زینب و چون ایوب که بفرموده رهبر انقلاب چشم  چراغ ملتید باید همیشه هوشیار باشید نگذارید یک عده پفیوز و خائن در رأس کارهای مربوط به امور خانواده های شهدا باشند شما باید پیشرو این ملت باشید گفتنیها زیاد است و ما را زبانی قاصر .
 
 
 
 
 
 
 
 
 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.