حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
گردنبند شهادت
1

خاطره ای کوتاه از سردار شهید اکبر منصوری راوی: فخری السادات موسوی برگرفته از کتاب پاییز آمد به قلم گلستان جعفریان   یکی ازدوستان صمیمی احمد، اکبر منصوری بود که قبلا او را در سپاه دیده بودم. پسر تحصیل کرده و مودبی بود. رفتار پر از محبت و علاقه او به احمد آن شب توجه […]

پ
پ
خاطره ای کوتاه از سردار شهید اکبر منصوری
راوی: فخری السادات موسوی
برگرفته از کتاب پاییز آمد به قلم گلستان جعفریان
 
یکی ازدوستان صمیمی احمد، اکبر منصوری بود که قبلا او را در سپاه دیده بودم. پسر تحصیل کرده و مودبی بود. رفتار پر از محبت و علاقه او به احمد آن شب توجه مرا به خود جلب کرد. به احمد گفتم: اکبر ازدواج کرده؟ گفت: نه. گفتم: پسر بهاین مومنی، دانشگاه رفته و مهندس، خانواده دار چرا در ۲۳ سالگی باید مجرد باشد؟
احمد خندید و گفت: شما در حقش خواهری کن یک دختر خوب مثل خودت بهش معرفی کن.
***
احمد بلند شد برود. گفتم: حالا که آمدی خانه بمان ناهار را با هم بخوریم. رفت دم در، کفش هایش را می پوشید که گفت: امروز اعزام نیرو به جبهه است. اکبر منصوری هم اامروز می رود. می خواهم بروم پای اتوبوس ها. گفتم صبر کن مانتو چادر بپوشم. من هم می آیم. 
صاحب خانه ما آقاتقی آن قدر احمد را دوستداشت که با پادرمیانی احمد، خواهرش زهرا را به عقد اکبر منصوری درآورد. آقاتقی می گفت: شما پاسدارها مثل آب زلال هستید و وجودتان را آدم می تواند ببیند.
زهرا دختری  زیبا، قدبلند و خانه داری بود. به واسطه رفت و آمدش به خانه آقا تقی با هم دوست شدیم. دو هفته نمی شد که عقد کرده بودند. حالا اکبر داشت می رفت جبهه.
***
احمد آدم سرزنده و پرانرژی بود. کنار او احساس کسالت، بیکاری و یکنواختی وجود نداشت.
یادم هست روز بیست و یکم اردیببهشت، چند روز از به دنیا آمدن علی می گذشت که احمد آمد خانه. پریشان بود گفتم:”چه شده احمد؟” چیزی نگفت کلافه بود و دور خودش می گشت. گفتم:تو را به خدا بگو چه شده احمد.» گفت: تو تازه زایمان کردی و درست نیست خبر بد بشنوی. خدای نکرده شیرت خشک می شود.»
بیشتر کنجکاو شدم دستش را گرفتم و گفتم:» بیا بنشین بگو ببینم چه شده.» گفت: والله می گویند اکبر شهید شده. از علی رضا هم خبری نیست و مفقود شده.
احساس کردم چشم هایم سیاهی رفت و نفسم بند آمد. به زحمت گفتم: اکبر منصوری؟ علی رضای خودمان؟ گفت: آره علی رضا! احتمالا همان روزی که زن عمو ودخترعموها اینجا بودند و علی به دنیا آمد مفقودالاثر شده. ولی من مطئمنم شهید شده.
همین طور که گریه می کردم، پرسیدم: از کجا مطمئنی؟ احمد گفت: جایی مفقود شده که نیروهای ما در حال پیشروی بودند و بدنش گوشه کناری افتاده است. در مورد اکبر دوتا خبر هست. اکبر فرمانده گردان سلمان فارسی بوده. بعضی ها می گویند زخمی شده و بعضی می گویند شهید شده است. گفتم: خدایا به تازه عروسش رحم کن.
احمد بلند شد و گفت: فخری جان تو تازه مادر شدی از گناه پاکی. دعا کن اکبر زخمی باشد. گفتم: کجا می روی؟ گفت: می روم سردخانه. شهدای زنجان را آورده اند. اگر اکبر شهید شده شده باشد باید پیکرش آنجا باشد.
احمد رفت. به هیچ چیز نمی توانستم فکر کنم فقط حرفی که آخرین لحظه زد« افقی می رویم و عمودی برمی گردیم.» توی سرم می پیچید. یک دفعه صدای گریه علی مرا به خودم آورد. علی را زیر سینه ام گذاشتم. هر چه فشار می دادم، شیر نمی آمد. سینه ام مثل سنگ شده بود. علی گریه می کرد. یاد لحظه به دنیا آمدن علی و هول و لای زن عمو و دخترعموهای احمد افتادم که نگران من بودند. از ته دل گریه کردم. چه کسی فکرش را می کرد در همان لحظات فرزندشان در حال شهادت باشد.
دو ساعتی طول کشید تا احمد آمد. از حال و هوایش فهمیدم اکبر شهید شده. اما باز هم سوال کردم: احمد جان… چه شد؟ پیکر اکبر جزو شهدا بود؟
احمد نشست کنارم. حرفی نمی زد. به سختی بلند شدم رفتم توی آشپزخانه و یک لیوان آب خنک برایش آوردم. آب را خورد و گفت: یکی یکی تابوت ها را باز کردم دیدم اکبر نیست. خدا را شکر کردم؛ تابوت یکی مانده به آخر را که باز کردم اکبر بود. یک ترکش کوچک خورده بود به پشت گردنش. خون مثل گردنبند دور تا دور گردنش را گرفته بود و کشیده بود تا وسط جناق سینه اش.
بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم. اما انگار احمد نمی شنید، ادامه داد: گویا یک ترکش خیلی کوچک می خورد به پشت گردنش. به اصرار می برنش بیمارستان. خودش توی جیپ نشسته بوده و می خواسته برگردد خط و می گفته چیزی نیست، اما توی بیمارستان قبل از اینکه برود به اتاق عمل، شهید می شود.
 
 
شهید اکبر منصوری
 
شهید اکبر منصوری
 
 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.