چادر خیمه ای مش ابوالفضل در گوشه ای از نخلستان قجریه در کنار چادرهای گردان بود. من، ابوالفضل خدامرادی، یوسف خوئینی و رضا چمنی باهم بودیم. اون شب یعقوبعلی آمده بود چادر ما. اواخر پاییز ۶۵ هوای منطقه مرطوب بود. از تاریک روشن هوا به آب می زدیم و تمرین می کردیم. تا پاسی ازشب گاهی اوقات ۸ ساعت داخل آب های گل آلود بهمن شیر و کارون فین می زدیم و تمرین «نفس گیری» می کردیم. قرار بود از روبروی اسکله خرمشهر بزنیم به آب،۸ کیلومتر آن طرف تر از بلجانیه و ابوالخطیب بصره بیرون بیاییم. تمرین هایمان گاهی دوبرابر می شد. دست و پاهایمان کرخ می شد. و به زور خودمان را از لبه گل آلود رودخانه بالا می کشیدیم. بیداری های شبانه، سردی آب و هوا، تمرینات بی وقفه، انرژی بچه ها را به تحلیل برده بود. لاغر شده بودیم و هرچی از چربی و پی بود، آب شده بود. رنگ پوست بچه ها به روشنی می زد. شب ها موقع بیرون آمدن از آب سید داود با قاشق عسل در دهان بچه ها می گذاشت تا جلوی سردی بدن غواص ها را بگیرد. سه چهار ماهی از آموزش بچه ها می گذشت بعضی ها کنترل ادرار خود را از دست داده بودند. بعد از درآوردن لباس های غواصی دوباره به آب بر می گشتند بدن خود را آب میکشیدند. اون شب دور هم جمع شده بودیم تخمه می خوردیم. توی عکس هم مشخصه. این اولین نفر-از راست- یوسفه، یوسف خوئینی، اصغر نقدی بهش می گفت اوزون علیه السلام. پسری بود لاغر و دراز. شب ها چشم هایش برق می زد.
یوسف قربانی هرشب اذیتش می کرد، بیدارش می کرد و به چشم هایش زل می زد. همه را ذله کرده بود. می گفت:« بچه ها! نگاه کنید، چشم های یوسف داره برق می زنه…» نفر دوم منم.
این مش ابوالفضله! فرمانده گروهان مان. خیبر ترکش خورده بود وسط دو تا ابرویش. چهار ابرو شده بود. دیابت گرفته بود ولی با آن همه تمام تمرینات را شرکت می کرد و پا به پای بچه ها آموزش می دید.حمید گوزلیان بهش خدجه خاله می گفت. کربلای ۴ محمد اوصانلو نگذاشته بود با غواص ها عمل بکند. گروهانش ساحل شکن بود. به آمحمد گفته بود: به خدا قسم من در همین منطقه توی آب شهید می شوم.
کربلای ۵، کنار موانع و سیم خاردارها تیر خورد و شهید شد. این مش یعقوبه! از بچه های قدیم جنگ. پشت جبهه بنایی می کرد. از پدرش یادگرفته بود. مردی بسیار جدی و توانا. کربلای چهار کنار اروند تیرخورد و شهید شد.
این گوشه عکس هم رضا چمنی یه. مسئول دسته غواصی بود. رضا هم همان شب کربلای ۵ کنار ساحل تیر خورد و شهید شد.
از این جمع من ماندم و خاطره آن روز.
ثبت دیدگاه