در وداع آخر روزی که همسرم عازم جبهه های حق بود لباسهای رزمش را پوشید، ساکش را به دوش انداخت و کنار ایوان قدیمی منزلمان خم شد تا پوتین هایش را بپوشد.
آن لحظه که بندهای پوتین خود را می بست و من با قرآن و کاسه ای آب بالای سرش ایستاده بودم تا او را راهی نمایم.
سرش را بالا گرفت و من در آن لحظه دیدم چشم هایش پر از اشک شده بلند شد، گفت شهلا حلالم کن، همسر خوبی برایت نبودم، شاید دیگر برنگردم. من هم ناراحت شدم و گریه کردم.
این لحظه بعد از گذشت سالها هنوز هم در خاطرم جاودان مانده و یادم نمی رود.
خاطره ای از زبان همسر شهید قدرت اله طاهری
ثبت دیدگاه