عملیات به سختی دنبال میشد و فقط غیرت بچهها بود که کار را جلو میبرد. منحنیزنهای عراق، منطقه را شخم میزدند و وجب به وجب خمپارهای بر زمین مینشست و رزمندهای بر زمین میافتاد. در آن سختی کار، شهید میثمی گفت: «هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود، میایستاد».
بچهها مقاومت میکردند اما کار سخت شده بود. فرماندهان نیز هر کدام سلاحی برداشته و به جنگ تن به تن وارد شده بودند؛ یکباره اما اوضاع تغییر کرد. پیامی از امام (ره) برای رزمندهها رسیده بود. آنقدر اوضاع تغییر کرد که دشمن مجبور شد، عقبنشینی کند، ولی حیف که همت رفت. آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش حسین (ع) اقتدا کرد و بیسر به سوی دیار حق شتافت. دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به شیمیایی روی آورد و خیلیها به دیدار حق شتافتند. بدر و خیبر گامهایی بلند برای پیروزی ایران بود و بر عراق فشاری بسیار وارد ساختند. تسلط بر منابع نفتی جزایر، کار را بر عراق سخت کرده بود و به تلافی آن، کار را بر سپاه اسلام سخت گرفت.
شهدای بسیاری بر زمین مانده بودند، از جمله حمید باکری که گفته بود: «ما به فرموده امام، حسینوار وارد جنگ شدیم و حسینوار به شهادت میرسیم».
جنازه خیلیها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت. طلائیه تابع بخش هویزه و دهستان بنی صالح است و دارای پیشینه چندانی نیست؛ اما آنچه منطقه طلائیه و هورهای پیرامون آن را معروف و زبانزد کرده، نه اقوام و نه موقعیت جغرافیای آن بلکه جنگهایی است که در دهه ۶۰ در آن اتفاق افتاد. اگر امروز از آن سرزمین بگذری میتوانی صدای غرش خمپارهها و صفیر تیرها را بشنوی و نسیمی را که با خود بوی باروت و هور میآوردند احساس کنی.
طلائیه آن روزها پر بود از میدان مین و موانع غیرطبیعی. عراقیها از ترس حمله نیروهای ایرانی دور تا دور خود را پر کرده بودند از این موانع و آن را تا خط دوم و سوم خود ادامه داده بودند. آن روزها همه جای این سرزمین را آب گرفته بود. تا چشم کار میکرد آب بود و سکوت نیزار.
آب آنجا از «هورالهویزه» میآمد و هور هم متصل بود به رودخانه کرخه و چند شاخه از دجله و پیش از آن. علی روی نقشه مسیر رودخانه کرخه را دنبال کرده بود. این رودخانه که از کوههای سر به فلک کشیده لرستان سرچشمه میگرفت، در دل دشتها و تپهها از کنار شهر شوش میگذشت و به آرامی وارد منطقه هور میشد. این اتفاق از وقتی افتاد که صدام فرمان حضور در نهر سوم بین دجله و فرات را صادر کرد و این نهر عظیم دست ساز، نه تنها تمدن چند هزار ساله دجله و فرات که اوضاع جغرافیایی منطقه را نیز تغییر داده و آبهای هور را در خود فرو برد. صدام این کار را از ترس مجاهدین عراقی و لشکریان بدر انجام داد. این گروه شامل توابین پناهندهای بودند که از هور برای رفت وآمد به داخل عراق استفاده میکردند و در سالهای پایانی جنگ بیشترین فعالیت را در این منطقه داشتند.
روییدنیهای زیادی در هور است؛ نیهایی که ارتفاع آنها از ۲متر تا ۷ متر میرسد «بردی» که معمولاً ارتفاع آن بین ۱ تا ۲ متر است و چولان که در جاهای کم عمق میروید و ارتفاع آن کمتر از ۵۰ سانتیمتر است. آنجا جایی بود که شبها بچههای دسته کنار آتش مینشستند و چای مینوشیدند و برای آوردن صدای نی تقلا میکردند.
به خاطر اهمیتی که منطقه طلائیه برای کل عملیات داشت، ضرورت مقاومت و ایستادگی نیروها در آن مدام از سوی مسئولین در اتاق جنگ گوشزد میشد. به همین دلیل، پس از آنکه محور زید شکست خورد، فرمانده لشکر امام حسین (ع) فرا خوانده شد تا مأموریت طلاییه به وی واگذار شود. آن شب نیروهای لشکر در طلائیه شب خونینی را پشت سرگذاشتند. با طلوع خورشید و ادامه عملیات، فرمانده لشکر که در خط مقدم درگیری حضور داشت، بر اثر اصابت ترکش دست راست خود را از دست داد و به رغم میلش از معرکه جنگ بیرون آمد. مرحله سوم عملیات با توجه به فشارهای دشمن، عمدتاً به منظور حفظ جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود. به همین منظور دشمن در فشار اولیه خود تنها ۷۲ ساعت مداوم روی جزایر آتش میریخت، چنانکه در یک برآورد، نزدیک به یک میلیون گلوله توپ و خمپاره مصرف کرده بود. جنگ در جزایر با توجه به توان خودی و دشمن به دور از محاسبات نظامی بود و تنها معنویت و روحیه بالای رزمندگان بود که باعث مقاومت آنها میشد.
عامل اصلی این مقاومت، گذشته جنگ و ضرورت کسب پیروزی چشمگیر و نیز پیام حضرت امام (ره) مبنی بر حسینوار جنگیدن بود. در این روند شهادت و مجروح شدن چند تن از فرماندهان سپاه به مقاومت نیروها در منطقه جلوهای خاص بخشید.
حاجابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) هنگامی که سوار بر موتور به دنبال رساندن نیرو به خط بود بر اثر اصابت توپ به شهادت رسید. حمید باکری، قائم مقام لشکر عاشورا، جلوهای دیگر از حماسه مقاومت را در صحنه نبرد خیبر به نمایش گذاشت. پس از شهادت باکری، جسد او و همرزمانش در همانجا بر زمین ماند. به دنبال این امر، فرماندهی قرارگاه به برادر شهید، مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا تکلیف میکند که جسد حمید باکری را به عقب ببرند؛ اما او نمیتواند خود را متقاعد سازد، در حالی که سایر شهدا روی زمین جای ماندهاند، تنها جسد برادر خود را به عقب منتقل کند پس جنازه حمید و همرزمانش در همان جا میماند.
ثبت دیدگاه