حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6221 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
نگذار اجرم ضایع شود
2

تابستان ها وقتی از شلمچه بعد تمام شدن کلاس به خانه می رسید؛ پدرش خیلی نگران سلامتی اش بود. می رفت زیر لوله آب سرد، سر و دست و پایش را خنک می کرد. . می گفتم: مادر تشنه ات نیست؟ می گفت: نه مادر،حرفی نزن که پدرم بفهمد و ناراحت شود. اجرم ضایع می […]

پ
پ

تابستان ها وقتی از شلمچه بعد تمام شدن کلاس به خانه می رسید؛ پدرش خیلی نگران سلامتی اش بود. می رفت زیر لوله آب سرد، سر و دست و پایش را خنک می کرد. . می گفتم: مادر تشنه ات نیست؟ می گفت: نه مادر،حرفی نزن که پدرم بفهمد و ناراحت شود. اجرم ضایع می شود. خدا شاهد است در گرمای بالای ۵۰ درجه خوزستان وقتی به خانه می رسید از شدت گرما، تشنگی از رخت و لباسش هم نمایان بود!!

یادم می آید؛ یک روز خواهرش شهره را با خودش به شلمچه برد. می دانستم آنجا آب به راحتی پیدا نمی شود نوشابه ای برای شهره خریدم و یک کلمن آب همراهشان کردم. شهره وقتی رسیدند خانه خاطره آن روز را اینگونه برایمان تعریف کرد:«‌ نوشابه را روی تاقچه پنجره کلاس گذاشتم. دیدم که شهناز با لبخندی معنی دار نگاهم می کند با نگاهی به نوشابه معنای نگاهش را فهمیدم ؛ بچه ها برای رفع تشنگی سرکلاس کم کم محتویات شیشه نوشابه را خورده بودند!» بعد از کلاس وقتی متوجه کار بچه ها شدم؛ شهناز گفت: « شهره تو را به خدا چیزی نگویی که ناراحت بشوند.»
فردای آن روز رو به من کرد و گفت :« مادر ماه رجب و شعبان ؛ ماه خیرات استٰ این ماه ها به ائمه اطهار تعلق دارد و ماه باید انفاقی در راه خدا بکنیم چه بهتر که برای بچه ها باشد . بعد با شهلا به مسجد می رفتند و خیرات را جمع می کردند چیزهایی تهیه می شد خودمان هم هر چه از دستمان بر می آمد دریغ نمی کردیم . اینگونه کارها را گاهی چنان انجام می داد که نمی گذاشت کسی بفهمد حتی دیگر اعضای خانواده…

……………………..
  شهیده شهناز محمدی زاده   
ت . ت: ۱۳۳۹
محل شهادت: منطقه عملیاتی خرمشهر
مسئولیت درزمان شهادت :امدادگر و پشتیبان                                     
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹

زندگینامه شهید
شهیده شهناز در شهر خرمشهر دیده به جهان گشود، از همان طفولیت و دوران نوجوانی نور ایمان ازضمیرش هویدا بود تا آنجا که بخاطر رفتار بسیار متین و اخلاق شایسته اش الگوئی برای خانواده شد، او که طهارتش دائمی و سحرش به ذکر معبود معطر بود تمام تلاشش براین بود که با باور انقلابی و دینی اش به تحول عظیم و پیروزی حق بر علیه طاغوت کمک رساند و با هدایت همنوعانش از تک تک آنان همرزمانی با اخلاص و با بصیرت بسازد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی  به رهبری امام (ره) ، شهنازهمچنان مقاوم و پر توان پا به رکاب اوامر رهبری از هیچ تلاش و فعالیتی دریغ نکرد که بانگ تکبیر رزمندگان بلند شد و جنگ جنگ تا پیروزی به گوش رسید و این همان جاذبه ای بود که شهناز از ذکر سحرش گرفته بود و با اشتیاق وصف ناپذیری کارامدادگری و آذوقه رسانی به رزمندگان را انجام داد.
  اینها همه نشانگرهمان اشتیاق و علاقه وافر شهناز به امام خمینی(ره) و راه ایشان بود همانطور که استادش به این مسئله اشاره کردند که ایشان چون خیلی شیفته امام (ره) بودند جهت دیدار با امام با اصرار و یک حالت خاصی التماس داشتند که هرطوری شده مرا به خدمت امام ببرید و اگرنبرید خودم پشت ماشین را می گیرم و به دنبال ماشین حرکت می کنم و به این شکل به همراهتان می آیم و سختی های آن را هم متحمل می شوم.
شهناز همان طلبه عاشق، هنگام جنگ هم با همین اشتیاق از استاد مکتبش می خواهد که خانواده اش را راضی کنند تا در آن بهبهه ای که همه از خرمشهر خارج شده بودند در آنجا بماند و به تکلیفش عمل کند.
شهناز باحجاب و وقارکامل که نشانه تبعیت از دین و بصیرت و شخصیت والای او بود در صحنه حاضربود و این حجاب را اولین سنگر خود قبل از هر سنگر خاکی می دانست .
چادری کش دار که مبادا در زمان انجام فعالیت هایش از قبیل ساخت کوکتل مولوتف، ساخت سنگرها بوسیله گونی های پراز شن و ماسه و انجام هرکاری که از دستش بر می آمد به حجابش ذره ای لطمه وارد نشود.
تا روز آخر فرارسید آخرین با مداد و آخرین طلوعی که شهناز را تمام قد به نظاره نشست ،آن روز از صبح با حالتی خاص ترازهر وقت سیب سرخی به دست گرفت و گفت این آخرین میوه ایست که دراین دنیا می خورم و همه به شوخی گرفتند اما ندانستنند که او جدی تر از هرزمان و باخبر از هرکس به شهادتش است.
یکی از دوستانش از لحظات آخری می گوید که در حیاط مسجد جامع نشسته بود و حال عجیبی داشت : ساعت ها همانطور نشسته بود و ما مشغول مباحثه درس و کارهای مربوط به پشتیبانی بودیم که صدای خمپاره ای از نزدیک مسجد و دو خمپاره دیگر نزدیک آن شنیده شد و شهیده شهناز و شهیده حاجی شاه را دیدیم که هر دودراثرخمپاره مجروح شدند و به بیمارستان منتقل گردیدند.
فرازی از وصیت نامه شهید شهناز محمدی زاده:
  شهیده شهناز در آن لحظات آخر در حیاط مکتب و صیتنامه اش را می نگاشت و در انتظار شهادت و وصال یار لحظه شماری می کرد او در لحظه آخرین چنین نگاشته بود:
          صوفی زره عشق صفا باید کرد                                عهدی که نموده ای وفا باید کرد.
          تا خویشتنی به وصل جانان نرسی                            خود را به ره دوست فنا باید کرد.
بار خدایا چنان بصیرتی برما عنایت کن تا شهیدان اسلام را دریابیم و در تداوم مسیرشان هرچه کوشاتربه پیش رویم انشاء الله.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.