خاطره ای کوتاه از شهید علی مقدم به روایت همسر
همسرم فوق العاده مذهبی و مهربان بود. جلسه چهارم خواستگاری، به من گفت: من نمیتوانم امام را تنها بگذارم. من باید به جبهه بروم و داوطلبانه در عملیاتها شرکت کنم و شما باید هیچ انتظاری نداشته باشید. زمانیکه مرحوم سید اسماعیل موسوی (امام جمعه) عقدمان را خواند، توصیههایی کردند و گفتند: «زندگی سادهای داشته باشید.» در کنار هم، یار و غمخوار هم باشید. اگر همسرتان سپاه میروند شما مانع نشوید. دوران نامزدی بیشترین تفریح را، دعای کمیل مسجد جامع بود و امامزاده و محافل مذهبی.
بیشترین توصیهاش، حفظ حجاب، رابطه با خانوادهاش پیرو و خط امام بودن بود.
مهر و محبتش زبانزد خاص و عام بود، حتی آنهایی که مخالف انقلاب بودند، شیفته اخلاقش بودند. هر بار که غذا میپختم یا کاری میکردم، میگفت: دستت درد نکند، خیلی زحمت کشیدی، این وظیفه تو نبود، خدا از تو راضی باشد.
لباسهایش تمیز و مرتب و اتو کشیده داخل ساک میشد هر بار که میآمد مرخصی، دوست داشتم لباسهایش را بشویم. از ساک که درشان میآوردم، میدیدم تمیز است ولی میشستم. میگفت: من خودم اینها را میشویم راضی به زحمت تو نیستم. از عطر گل یاس و عطر محمدی استفاده میکرد و هر وقت قم میرفت برایم عطر میخرید. میگفت: «دختردار شدیم اسمش را سمیه و پسرمان را میثم میگذارم تا مثل سمیه و یاسر که پشتیبان پیامبر بودند اینها هم پشتیبان امام باشند.»
ثبت دیدگاه