حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۲ شهریور , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6324 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
معلم شهید اصغر فتحعلی بیگلو
8

اصغر فتحعلی بیگلو در خانواد ه ای پایبند به اصول مذهب شیعه در شهر زنجان چشم به جهان گشود. پدر و مادرش که از علاقه مندان سالار شهیدان بودند نام او را به یاد فرزند دلبند امام حسین(ع) «اصغر » نهادند. وی در شش سالگی جهت یادگیری و آموختن قرآن به مکتب رفت. در سال […]

پ
پ

شهید اصغر فتحعلی بیگلواصغر فتحعلی بیگلو در خانواد ه ای پایبند به اصول مذهب شیعه در شهر زنجان چشم به جهان گشود. پدر و مادرش که از علاقه مندان سالار شهیدان بودند نام او را به یاد فرزند دلبند امام حسین(ع) «اصغر » نهادند. وی در شش سالگی جهت یادگیری و آموختن قرآن به مکتب رفت. در سال ۱۳ ۴۴ در دبستان «فرهنگ » شش سال مشغول فراگیری علم و دانش شد. سال ۱۳۵۰ شروع دبیرستان او در شهید منتظری) صدر جهان سابق( بود. پس از پایان این دوره به خاطر علاقه به معلمی، دو سال در دانشسرای مقدماتی زنجان راه و روش معلم بودن را آموخت.
از طرفی چگونه زیستن و چگونه بودن جزء برنام هی زندگی او محسوب می شد و بر این امر همت مُِهُمُ الکِتابَ وَم وَیُعَلّ می گماشت و توانست با تزکیه ی نفس خود و عمل به آیه ی ﴿وَ یُزَکّیهِ الحِکمَه…﴾ مقدم بودن تزکیه بر علم و دانش را فرا سوی زندگی خویش قرار دهد. در این زمینه موفق هم بود و دیگران را با عمل خود تحت تأثیر قرار می داد. شهید فتحعل یبیگلو پس از اتمام دوره ی آموزشی از تاریخ ۱۰/ ۱۰/ ۵۷ تا ۱/ ۱/ ۵۸ در پادگان گرگان به عنوان آموزگار «سپاهی دانش » در روستاهای محروم استان زنجان مشغول انجام وظیفه شد. در تاریخ ۱/ ۷/ ۵۸ به استخدام قطعیِ آموزش و پرورش زنجان درآمد و در دبستان علی آباد )ایجرود( و دبستان های طارم شامل پسار ،
ینگجه )خان چایی(، دستجرده، چورزق و رزه بند با شوق و علاق هی ب ینظیر مشغول امر تعلیم
و تربیت گردید.
خانم پروین فتحعلی بیگلو از برادر شهیدش چنین یاد می کند: «برادرم با دوستان و آشنایان مخصوصاً با برادران و خواهرانش با صمیمیت و مهربانی برخورد می کرد. او در رسیدگی به درس های ما کوشا بود. هر کاری که از دستش برمی آمد کوتاهی نمی نمود. او انسانی با ادب و متین بود. به ائمه اطهار علیهم السلام مخصوصاً پیامبر اسلام(ص) و امام حسین(ع)علاقه ی فراوانی داشت. از اعضای هیئت حضرت رقیه(س) بود و هر هفته به یاد مظلومیت امام حسین(ع) مراسم سوگواری و عزا برپا می کردند.»
عباس فتحعلی بیگلو برادر شهید می گوید: «در پانزدهم شهریور سال شصت برادرم بر حسب وظیفه از طرف لشکر ۱۶ زرهی قزوین، تیپ ۲ زرهی زنجان، گردان ۱۲۵، گروهان یکم، به تنگه ی مهم چزابه، در شمال غربی بستان اعزام شد و پس از چهار ماه به مرخصی آمد. مجدداً به همان منطقه برگشت. بر اساس نقل قول ه مرزمان و فرماندهان ایشان بسیار شجاع، جسور و نترس بود و در انجام عملیات های شناسایی معمولاً داوطلب م یشد. در آخرین ش بهای عمرش از شهادت خویش به دوستانش خبر داده و از همه حلالیت خواسته بود. در ۱۸/ ۱۱/ ۶۰ در آخرین عملیاتش با آنکه فرمانده دسته بود با ۶ نفر از دوستانش برای شناسایی رفته بودند که با گروه دشمن درگیر شده همگی به فیض شهادت نایل می آیند. برادرم توسط تیربارچی دشمن از ناحیه ی گردن و سینه
مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. »
خانم پروین فتحعلی بیگلو از نحوه ی شهادت برادرش چنین تعریف می کند: «صبح همان شبی که برادرم به شهادت رسیده بود حمله ی عراق به ایران شروع می شود و پیکر پاک آن ۶ شهید در منطقه می ماند. ما بعد اطلاع از شهادت برادرم مجالس ترحیم برگزار نمودیم تا اینکه بعد از چهل روز منطقه آزاد شد و تیپ ۲ زرهی زنجان پیکر مظلوم برادرم را پس از شناسایی تحویل ما داد. برنامه ی چهلم برادرم به تشییع جناز های باشکوه تبدیل شد و پس از تشییع جنازه توسط امت شهیدپرور در گلزار شهدای بالا دفن گردید.
مادرشهید که هیچ گاه خاطرات فرزندش را فراموش نکرده است اظهار م یدارد: «روزی پسرم خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی در دست داشت. با خود اشعاری از حافظ زمزمه می کرد. پس از سالم و احوالپرسی با مهربانی بسیار با من صحبت کرد و پی در پی از زحماتم تشکر نمود و خدا را شکرگزار بود. سپس اصغر گفت: اولین حقوقم را گرفت هام ولی این پول مال من نیست. با خدا عهد بست هام با اولین حقوقم شخص نیازمند نابینایی را که می شناسم و منزلشان هنوز برق ندارد امتیاز برق برایشان بگیرم و منزلشان را سیم کشی کنم. حال مادر جان از شما هم اجازه می خواهم. گفتم: پسرم در امر خیر باید پی ش قدم بود. خدا یار و یاورت باشد. او بلافاصله به عهد خود وفا کرد. وصیت نامه ی پسرم که مدتی در جیبش مانده بود قابل قرائت نشد. اما وصایایی داشتند که بدین مضمون است: «از مادرم می خواهم که همچون زینب ۳ صبور باشد و بی صبری نکند و راه شهدا و راه امام را ادامه دهد.» او به همه ی خواهران و برادرانش توصیه کرده بود که:«درس هایشان را خوب بخوانند تا بتوانند فردی خوب و مفید برای جامعه باشند و همیشه یار و غم خوار ضعیفان باشند »
نامه ی شهید به پدر از منطقه ی دهلاویه: ﴿وَمَکَر وا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیُر الماکِرینَ﴾ 
به خدمت پدر عزیزم رسیده ملاحظه فرماید.
سلام: سلام گرم و دل نشین و آتشین من که از اعماق دلم سرچشمه م یگیرد برایت نامه می نویسم و غرض از تحریر این نامه این است که هر لحظه این نامه به دست وصول گردید از جواب نامه ام دریغ نفرمایید. باری ضمن عرض سلام امیدوارم که جاودانه در زندگی تان موفق و کامیاب بوده باشی.
باری پدر ارجمندم مدتی است که از لطف و مرحمت دوستی شماها بی بهره شد هام و دلم برایتان تنگ شده است و من از راه دور به فرد فرد خانواده ام از صمیم قلبم سلام گرم می رسانم و از خداوند متعال سلامتی شما ها را آرزومندم. پدر مهربانم نام های که از جبهه از احوالات و اوضاع خودم نوشته و برای تان پست کرده بودم هنوز فعلا جواب نامه ام به دستم نرسیده و دل تنگ شد هام و از شما خواهشمندم که هر چه زودتر جواب نامه ام را بنویسید تا هیچ گونه نگرانی نداشته باشم. پدر استادم اگر از احوالات اینجانب حقیر را خواسته باشی الحمدلله صحت و سالمت بوده و ملالی نیست به جز دوری دیدار شما که آن هم به زودی تازه گردد و در ضمن عرض شود جای من خیلی خوب است و هیچ گونه نگرانی در پیش ندارم و همیشه با یاری خداوند با سرور شادی اوقات خود را در پیش دوستانم سپری می کنم. پدر جان از شما تمنا و خواهشمندم در موقع نوشتن نامه به من، مرا از حال و
اوضاع برادر کوچکم که قاسم آقا می باشد بفرمایید تا من هیچ گونه نگرانی نداشته باشم.
باری پدر جان اولین نام های که من از جبهه رقابیه برایتان فرستاده بودم که در آن نامه ام آدرس خودم را نوشته و شماها را مطلع کرده بودم اگر چنانچه نامه ام به دستتان رسیده و ملاحظه فرموده باشید. باید متذکر شوم که متاسفانه و خوشبختانه یک ماموریتی برای لشکر تیپ مان که از جبه هی رقابیه به جبه هی سوسنگرد که معروف به شهر عاشقان بود داده شد که ما فعلا با یاری خداوندد قهار با نیروی الله در این منطقه برای حفظ ناموس و برای رها کردن وطنمان از دست چپگراها و فریب خورده آمریکا و صدام پلید مستقر گشته ایم که در واقع نیروی ما در میانگین نیروهای دکتر چمران و بسیج و پاسدار می باشد.
پدر جان من با خدای خود عهد پیمان بسته ام که شب و روز بیدار مانده و تا آخرین قطره ی خونم بجنگم اگر چنان چه ایران ویران شود و تا آخرین لحظات عمرم برای مقابله از حفظ ناموس و رها کردن وطن عزیز و خاک مان از دست روبه صفتان و دیو صفتان می باشد چنانچه باید بگویم که سنگر و ایمان عراقی ها سیمان است اما برعکس سنگر ایرانی ها ایمان است که در دل هر جوان ایرانی لانه کرده است. باری پدر عزیزم من تا آخرین قطره ی خونم با دشمنان اسلام خواهم جنگید تا ایران را از دست جنایت کاران رها سازم. چنانچه پدر جان بدان که من مشت با مشت و پا به پا و ناخن به ناخن و دندان به دندان و گلوله با گلوله پاسخش خواهم داد تا دست جنایت کاران را از این خاک عزیزم بیرون کرده و تیشه به ریشه اش خواهیم زد تا جنایت ابرقدرت ها را به گوش تمام مستضعفین
جهان خواهم رساند. باری از شما م یخواهم که از اوضاع زنجان و خانواده ام بنویسید که حال مرا جویا فرمایید و در ضمن فراموش نشود که سالم پر محبت و گرم مرا که از ته قلبم پراکنده و جاری است به دوستان عزیز و بهتر از جانم برسانید و از قول من بگویید که اصغر به تمامی فرد فرد شما سلام می رساند و از خداوند حق تعالی آرزوی موفقیت شماها را در زندگیتان آرزومند است و دیگر به عرایضم خاتمه می دهم و بیش از این نمی خواهم ایجاد مزاحمت کنم. مرا می بخشید اگر که مُردم.
حال کمی بنگریم به جنایت های روبه صفتان که در شهر نینوا و شهر سوسنگرد که معروف به شهر عاشقان است. سوسنگرد جای جای تنت خون عزیزترین ذره های حسین جاری است ویران شوی، ویرانه تر ؛ اگر خاک ترا و خون شهیدان را بار دیگر پامال خیل سواران ابرهه ببینیم.

سوسنگرد تو مظهر مقاومتی. بگذار خمپاره ها دیوار های درونت را با هر چه در تو هست ویران کنند اما هرگز مبادا رزمندگانت را، در هم شکستن ایمانشان.

سوسنگرد ما خشت خشت دیوارهایت را دوباره بر پا خواهیم کرد اما تو بمان تا دیوارها استقامت از تو بیاموزند. استوار باش که این جنگ، ترفند آخرین شیاطین قرن نیست. سوسنگرد بر نطع تو با دست زنگیان مست مسلح به سرها بریده شده، شکافت سینه ها، جگرها دریده شد و نیز زیباترین حماس هی عشق آفریده شد. جاوید باش جاوید تا کودکان کشور اسالم شهر سوسنگرد سجاده ی خونین نمازی است که نمازگزاران با خون خویش
غسل می کنند و وضو می گیرند.

ای سوسنگرد ای بهشت ابدی بیدار شو و از خواب غفلت بیرون آی که دیگر هنوز سرخی خون شهیدانمان کوری کرخه را به نور مبدل ساخته است.

ای سوسنگرد یادت هست که یک بار طعم تلخ اسارت در چنگال ذلا لت پیشگان تاریخ را چشیده بودی و بار دیگر در
خطری! اما این را بدان که تمام سنگ فرش ها و کوچه هایت آشنا به خون شهیدان بی شماری است
که در جستجوی معشوق خود پای به این کربلای زمان نهاده اند. ای سوسنگرد ای شهر شهیدان رشید اسلام چگونه م یتوانستی فریادهای عاشقانه و دشمن کوبت، الله اکبر های آنها را به فراموشی بسپاری و بار دیگر تن به اسارت دهی که آزاده را اسارت به اسیری حرام است. عجب چراغ شگفت آوری است نور حسین که هر چه بسوزد فروزان تر می شود. من با خدای خودم عهد و پیمان بسته ام و جان خودم را بر طبق اخلاص گذاشته و در راه خدا ارزانی کرده ام مانند تشنه ای که در کویر مانده و شربت شهادت را می جوید.

پدرجان آن چنان جوانه ی عشق خدا در دلم باروَرگشته که رغبتم برای رفتن به جهاد چونان کشش کودکانه به پستان مادرم هست.
خدا یار و یاور و پشتیبان شماها باشد.
خداحافظ ای اهل خانواده من و دوستانم
اصغر فتحعلی بیگلو

از خوان خون گذشتند صبح ظفر سواران
پیغام فتح دارند آن سوی جبهه یاران
در شط سرخ آتش، نعش ستاره می سوخت
خون نام هی نبرد است، آئین پاسداران
در کربای ایثار مردانه در ستیزند
رزم آوران اسام، با خیل نابکاران
در شام سرد سنگر روشن چراغ خون است
ای آب دیده، تر کُن؛ ل بهای روزه داران
در رزمگاه ایمان با اسب خون بتازند
تا وادی شهادت این قوم سربداران
گلگون هی شهیدان، با خون گل بشوئید
تا سر خ تر نماید، رُخسار روزگاران
هابیلیان کجایید؛ قابیل دیگر آمد ننگ
است جان سپردن در دخمه ی تتاران
در بادهای سوزان نیلوفران خاکی
چشم انتظار آب اند؛ ای روح سبز باران
ای ابر پر صابت، آبی ز دیده بفشان
با مرگ لا له طی شد افسان هی بهاران
بی باورانِ عالم با چشم دل ببینید
آئین هی زمان است، این پیر در جماران
مدرسه ی ابتدایی پسرانه ی روستای «رزه بند » طارم علیا به نام این شهید مُزیّن شده است.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.