با کوله باری سنگین از گناه سال هایی از عمرمان به باد فنا رفت.هم اکنون که اندکی فکر می کنم بر ایام گذشته تأسف می خورم.
تأسف می خورم که چرا با غفلت و خواب، عمر سپری کردم. چرا نعماتی که خدا برایم داده بود صحیح استفاده نکردم.
در این ایام که نسبتا زیاد است ولی مانند گردبادی رد شد، بنده نتوانستم به دین و همنوعان خود خدمتی کرده باشم ولی امیدوارم بتوانمم در حد خود به جامعه خود خدمتی کرده باشم.
امروز دل بر آن داشت که تمام دردش را و لحظات تلخ شیرین عمر کوتاه را بر صفحه تاریخ همان روز در تقویم نقاشی کند.
تا باشد که از عمل ها، خاطرات تلخ و شیرین یک جمع بندی در دست باشد تا این نفس سرکش وحشی به خود آید و یک پیمان ابدی و نا گسستنی با خدای خویش ببندد و از توبه شکنی توبه کند.
**************************
صبح هوا سرد بود. بعد از نماز خواستم بروم راه پیمایی ولی تنبلی بر من غلبه کرد. بعد از ساعت ۶ برای راه پیمایی به طرف کوه روان شدم. در بین راه با افکارم گذشته را یاد می کردم و تمام دوستان شهید شده را یاد می کردم.
به قله کوه رسیدم، خاطرات گذشته بر افکارم چیره گشت، مرا به روزی برگرداند که برادر قامت در چندمتر زمین مسطح بالای کوه برایمان نرمش می داد، ناگهان به خود آمدم ، به از دست دادن برادری چون قامت و امثال آن تأسف خوردم و دنیا چون قفسی برایم تنگ شد.
اطراف ظهر دعوت یک قریه بودیم. در موقع برگشت باز به منطقه آموزشی سپاه در کوه (قره داغ) رسیدیم و از دور میدان موانع را دیدم. یاد قامت و اصغر محمدیان که روزی در آنجا مربی بودند. چون پرده سینما به ذهنم رسید و در ضمن در بین راه از فرماندهی برادر اکبر منصوری در دیواندره صحبت شد که خدا چنان مردانی آفریده و در امتحانات شرکت داد، موفق بود.
حالا خدایا رفتند پاک مردان، ما روسیاهان چگونه می خواهیم راه پاکشان را ادامه دهیم.
ثبت دیدگاه