نزدیک عید که میشود به رسم شیرین نوروزی هر ساله فرزندان عیدی مادر را قبل از عید برده و برای عرض تبریک خدمت مادر میروند، از راه دور هم شده تبریک گفتن این مناسبت بزرگ وظیفه هر فرزندی است.
ایام نزدیک عید روزهای چشم انتظاری مادران است، شهر حال و هوایی دیگر به خود گرفته است، جنس انتظار مادران با هم متفاوت است، باید مادر باشی تا حس و حال مادران را بفهمی، مادری منتظری به دنیا آمدن فرزند دلبندش است، مادر دیگری منتظر برگشت فرزندش از خدمت سربازی است، خیلی وقت است که او را ندیده است، مادر دیگری منتظر آمدن فرزندش از شهر یا کشوری دور است که برای تحصیل و یا کار به آنجا رفته است، مادری در گوشه خانه سالمندان منتظر دیدن فرزندش است، دیداری که فقط سالی یکبار انجام میشود.
اما این روزهای خاص برای مادرانی خاص، حال و هوای دیگری دارد، هر سال عید که میشود، برای مادران شهدا جای خالی فرزندانشان بیش از پیش احساس میشود و مادر غمگینتر و شکسته تر میشود، اما بدتر از حال مادر شهدا نیز است، مادرانی که فرزندشان گمنام است.
هیچ کس حال مادران شهدای گمنام را نمیفهمد، مادر هر شب را به فکر فرزندش بیخواب بیدار میماند تا شاید صبح خبری از فرزندش برسد، برای این مادران همه اتفاقهای خوب دنیا برای این این مادران غمگین است، اصلا اتفاق خوبی برای مادر نیست، داغی که بر دلش نشسته هیچ وقت از بین نخواهد رفت.
حکایت فراق و بیخبری مادران شهدا، روایت، روایت نانوشته و ناخواندهای است، وقتی بیش از ۳۰ سال چشم انتظار باشی و هر بار با آمدن یک شهید فکر کنی فرزند توست و فرزندت نباشد، سالها گوش به زنگ خبری از آمدن پیکر فرزند خود باشی و زنگ خانه صدا نکند، مادر باشی و خودت را قانع کنی برای دیدار فرزندت، حتی تکهای از پیکر او.
زمانی که فرزندش را راهی جبهه میکرد، مادر با آرزوی شهادت، فرزندش را راهی کرد، اما فکر نمیکرد، این آخرین دیدار او با دلبندش باشد.
آری، انتظار واژه غریبی است، انتظاری از جنس مادر شهید که سالهای سال هر روز صبح کوچههای خاکی را آب و جارو میکند، خانه را مرتب نگه میدارد، غذای مورد علاقه فرزندانش را درست میکند و چشم به راه میدوزد تا عزیز سفر کردهاش برگردد، قلبش در تپش دیدار است، دیداری که کسی از زمان آن خبر ندارد.
چه روزهای سختی است، این روزها، چشم انتظاری چه سخت است، انگار همه اتفاقهای دنیا با فرزند شهید مادر مرتبط است، هر نوزادی که متولد میشود، مادر با همان تسبیحش که روزی برای سلامتی فرزندش دعا میکرد، حساب میکند که اگر الان پسرش زنده بود، فرزندش چند ساله بود، مادر تنها یک پسر داشت که او هم به جبهه رفت، حالا مادر تنهای تنها شده است.
هر سال عید که میرسد، مادر سبزه سفره هفت سین را یک هفته قبل از عید میخرد تا شاید سال بعد به یمن آن، خبری از فرزندش برسد، هر سال قاب عکس فرزندش را نو میکند و در کنار سفره هفت سین میگذارد به یاد پسرش، اما امسال هم خبری از فرزند دلبندش نشد.
هر بار که خبر از تفحص شهدا به گوشش میرسد، با ذوق و شوق فراوان به استقبال آنها میرود، شاید در این میان خبری از یوسف گمگشتهاش باشد، مادر آنقدر در انتظار شهید خود اشک ریخته که چشمهایش سویی ندارد، گویا یوسف مادر، قصد برگشتن ندارد، حالا پس از گذشت سالها از پایان جنگ، اشکهای مادر شهدا است که جگر شهدا را میسوزاند و داغ دل آنها را زنده میکند.