حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
فتح خرمشهر به روایت سردار زنجانی
2

عملیات بیت المقدس با رمز « یا علی بن ابیطالب (ع)» در منطقه غرب رود خانه کارون و شهرستان خرمشهر از دهم اردیبهشت تا سوم خرداد ۶۱ اجرا شد. هدف اصلی از انجام این عملیات آزاد سازی شهر خرمشهر بود، همچنین آزادسازی هویزه و جاده اهواز – خرمشهر از دیگر اهداف مهم این عملیات بود. […]

پ
پ

عملیات بیت المقدس با رمز « یا علی بن ابیطالب (ع)» در منطقه غرب رود خانه کارون و شهرستان خرمشهر از دهم اردیبهشت تا سوم خرداد ۶۱ اجرا شد. هدف اصلی از انجام این عملیات آزاد سازی شهر خرمشهر بود، همچنین آزادسازی هویزه و جاده اهواز – خرمشهر از دیگر اهداف مهم این عملیات بود. قرارگاه مرکزی کربلا به فرماندهی مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هدایت عملیات را با سه قرارگاه قدس، نصر و فتح و قرارگاه پشتیبانی فجر بر عهده داشت. قرارگاه قدس شامل تیپ ۳۱ عاشورا ، ۲۱ امام رضا ، ۳۷ نور و ۴۱ ثارالله از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به اتفاق لشکر ۱۶ زرهی و تیپ مستقل ذوالفقار از ارتش بر عهده داشتند . قرارگاه فتح شامل تیپ ۱۴ امام حسین، تیپ ۸ نجف و ۲۵ کربلا از سپاه و لشکر ۱۲ و تیپ ۵۵ و ۳۷ از ارتش بود. قرارگاه نصر نیز شامل تیپ ۷ ولی عصر، ۲۷ محمد رسول الله ، ۴۶ فجر و ۲۲ بدر از سپاه و لشکر ۲۱ حمزه و تیپ مستقل ۲۳از ارتش بود. مقایسۀ قوای ایران و عراق در عملیات بیت المقدس نشان از تفاوت فاحش بین نیروها و امکانات دو کشور دارد. مرحلۀ عملیات بیت المقدس در بامداد دهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ با سه قرارگاه قدس و نصر و فتح و به فرماندهی قرارگاه کربلا آغاز شد. رزمندگان توانستند با عبور از کارون به جادۀ اهواز – خرمشهر دست یابند. یگان های قرارگاه فجر ضمن درگیری با دشمن و انهدام قوایش در غرب کارون خود را به جادۀ اهواز – خرمشهر رساندند تنها معضل قرارگاه فتح عدم الحاق با قرارگاه نصر بود. تیپ ۸ نجف اشرف در جناح چپ قرارگاه فتح ، می بایست با تیپ ۷ ولی عصر در جناح راست قرارگاه نصر الحاق می کرد . عدم الحاق بین این دو قرارگاه موجب بروز نگرانی در جبهۀ خودی شد. یگانهای قرارگاه نصر در ساعت مقرر با دشمن درگیر شدند.

در مرحله دوم عملیات بیت المقدس دو نظر کلی وجود دارد، پیشروی به سمت مرز و دسترسی بیشتر به عقبۀ دشمن پیشروی به سمت خرمشهر از غرب جادۀ اهواز – خرمشهر ، مرحلۀ دوم عملیات بیت المقدس در ساعت ۳۰: ۲۳ دقیقۀ روز شانزدهم اردیبهشت ۶۱ با هدف رسیدن به مرز بین المللی و محاصره خرمشهر آغاز شد. نیرو های قرارگاه فتح در همان ساعات اولیۀ عملیات به جادۀ مرزی رسیدند و با موفقیت توانستند در ۱۷ کیلومتری از نوار مرزی استقرار یابند. با شروع مرحلۀ دوم عملیات نیروهای دشمن ، در غرب جادۀ اهواز – خرمشهر که از تأمین عقبۀ خود احساس نگرانی می کردند ، اقدام به عقب نشینی نموند. نیروهای عراقی در هنگام عقب نشینی به علت وجود دژ مرزی و خندق های متعدد دچار مشکل شده و تعدادی از تانک هایشان نیز به داخل خندق افتاد. مرحلۀ سوم عملیات بیت المقدس در ساعت ۲۲ مورخ ۱۹ اردیبهشت ۶۱ آغاز شد. رزمندگان اسلام در این مرحله از عملیات برای آزادسازی خرمشهر حرکت خود را آغاز کردند. برابر طرح عملیات ، یگان ها در محور های مختلف با دشمن درگیر شدند ولی حضور پر حجم دشمن در منطقه شلمچه از یک سو و خستگی شدید رزمندگان اسلام از سوی دیگر، مانع از پیشروی در این منطقه بود. مجدد در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۶۱ رزمندگان اسلام برای آزادسازی خرمشهر به دشمن حمله ور شدند، اما نتایج مطلوب حاصل نشد.

مرحلۀ چهارم عملیات بیت المقدس با هدف محاصره و آزادسازی خرمشهر در ساعت ۲۲:۲۵ مورخ ۱ خرداد ۶۱ آغاز شد. یگان های قرار گگاه فتح پس از در گیری با دشمن و پیشروی موفق شدند که با روشن شدن هوا در پلیس راه خرمشهر دشمن را منهدم نمایند. همچنین نیروهای قرارگاه فجر با عملیات خود توانستند ، پل نو را تصرف نموده و به سمت اروند پیشروی نمایند . به این ترتیب محاصره خرمشهر کامل شد، اما همچنان نیروهای دشمن در داخل شهر مقاومت می کردند . یکی از سند های به دست آمده از سنگر های خرمشهر ، بیانگر اهمیت این شهر برای دشمن و علت مقاومت آنان است. در این سند آمده است دفاع از محمره یعنی خرمشهر نگهبانی از پیروزی است. دفاع از محمره شرافت آزادگان عراقی را همراه خواهد داشت. دفاع از محمره نابودی دشمن فارسی را تضمین می کند.

مرحله چهارم عملیات با تأخیر انجام پذیرفت . یعنی در ۳/۳/۶۱ انجام شد .بعد از مرحله سوم نیروهای ما واقعأ خسته شده بودند .از یک گردان ۳۰۰ نفری با شهید و زخمی هایی که داده بودیم ، ۸۰ نفر مانده بود . با آنها صحبت کردم و گفتم مرحلۀ آزادسازی خرمشهر است و واقعیت را برایشان گفتم . گفتم فکر کنید صحرای کربلاست” کل یوم عاشورا ، کل ارض کربلا” باید کربلایی بجنگیم . یکی از برادران بسیجی به من گفتند: شما می دانید شب عاشورا امام حسین چه کردند؟ امام شمع ها را خاموش کردند و گفتند هرکس می خواهد برود، شما هم چشمتان را ببندید ، بگذارید هر کسی که می خواهد برود. گفتم : چشم ، چشمم را بستم و این برادر با ۲۰ نفر دیگر رفتند تا دم در دژبانی رفتند و دوباره برگشتند. آمدند و این آقا مرا بوسید و گفت : ما از جنگ نمی رویم ولی شما هم ما را خیلی اذیت کردید. ما سه مرحله شرکت کرده ایم بگذارید نیروهای تازه نفس بیایند .گفتم : از این حرف ها گذشته ، خرمشهر را باید شما آزاد کنید. زحمت اصلی را شما کشیده اید و خودتان هم باید آزادش کنید.


یک خرداد بود که به ما دستور آمد باید مرحله چهارم را شروع کنیم و منتظر نیروی جدید نباشیم . چون فصل نیروی جدید نیست ، امتحانات محصلین و دانشجوها و کار کشاورزان شروع شده است . با همان نیروهای جدیدی که هم تجربه کسب کرده اند و هم آماده اند این مرحله را شروع کنید. منطقه ای که به نیروهای زنجان واگذار شده بود ، دژ بین جادۀ خرمشهر و دژ مرزی بود ، منطقه ای حساس بود که انبار گمرک خرمشهر در آن مسیر واقع شده بود سمت چپ محور عملیاتی ما به جادۀ اهواز – خرمشهر وصل بود و سمت راست مان انبارها و نخلستان های بالای خرمشهر بود. چون فصل خرداد تا مرداد اوج گرمای منطقۀ جنوب است و بادهای گرم و هوای گرم و شرجی که گاهی تا ۵۰ درجۀ بالای صفر هم می رسد، آب تمام قمقمه هایی که به رزمندگان داده بودیم تا رسیدن به دژ مرزی تمام شد. همه تشنه مانده بودند وقتی خط اول شکست و وارد نهر عرایض شدیم. (نهر عرایض نهری است که از اروند رود جدا می شود و به سمت خرمشهر می آید) همه ایستادیم و آب خوردیم.

***
شب عملیات نیروها را در پشت میدان مین مستقر کردیم و منتظر ماندیم که نیروهای تخریب میدان را باز کنند. عملیات شروع شد ولی تخریب چی ها هنوز پاکسازی میدان را به اتمام نرسانده بودند. با مسئول تخریب تماس گرفتم. گفت: ما هنوز میدان را تمام نکرده ایم ، اما شما نگران نباشید و بیایید ما وارد میدان مین شدیم، دیدیم که گروه تخریب چون نتوانسته بودند معبر باز کنند، خود در میدان حرکت کرده بودند وراه باز کرده بودند. تعداد زیادی از عزیزان آن جا روی مین رفته بودند و با همان حالت زخمی به ما اشاره می کردند که اینجا امن است از این جا رد شوید.

***
درگمرک ایستاده بودم و تیر بار به سمت بچه ها را پشتیبانی می کردم و نیروها را به سمت گمرک هدایت می کردم. دیدم یکی به شانه ام زد. برگشتم، دیدم شهید کاظمی و شهید خرازی هستند گفتند: ” احسنت بر نیرو های زنجان ، واقعاً عاشورایی جنگیدید”

***


گردان ما اولین گردان بود که وارد دروازۀ خرمشهر شد. شهید حمید باکری ومن و شهید کاظمی (فرمانده لشکر) با هم بودیم . ما با یک موتور به خرمشهر نزدیک شدیم. می خواستیم ببینیم می توانیم وارد شهر شویم ، که از ساختمان های مشرف تیراندازی کردند. به سمت راست که آمدیم دیدیم یک فرماندۀ عراقی با جیپ می آید. به کمک چند نفر دیگر او را اسیر کردیم. یک سرتیپ تمام عراقی بود، از او اطلاعاتی گرفتیم . گفت: تمام نیروهای عراقی در مدارس و سالن ها جمع شده اند و منتظرند شما بروید تا اسیر شوند. اینهایی که مقاومت می کنند، بعثی هستند مشکلی نیست شما متوقف نشوید و ادامه دهید. نیروهایمان را که حدود ۳۰ نفر می شدند، آماده کردیم و راه افتادیم . در یکی از مدارس دیدیم چند پارچۀ سفید زده اند . گفتم بیرون بیایید . وقتی آمدند دیدیم ، حدود ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر بودند. نیرو هم نداشتیم که آن ها را برگرداند. به ۲ تن از بسیجی ها گفتیم این ها را با خود ببرید . کمی پایین تر سالنی بود که حدود ۲۰۰ نفر هم آنجا اسیر گرفتیم. دیگر نیرو نداشتیم آدرس کمپ اسرار را دادیم و گفتیم به آن جا بروید و خود را معرفی کنید . جاده را گرفتند و رفتند طوری در جاده راه می رفتند گویی ۱۰ نفر مسلح پشت سرشان است . می دویدند و شعار « الموت الصدام» سر می دادند.

***
بالای سر یکی از زخمی ها رفتم که او را هم می شناختم . گفت اگر بالای سر من بمانی در قیامت از تو شاکی خواهم شد. الان آمبولانس می آید و ما را می برد شما اینجا نمانید و نیروها را عبور دهید. خلاصه ما هم نیروها را عبور دادیم و آخرین مرحلۀ عملیات را به اتمام رساندیم . اولین نیروهایی که وارد خرمشهر شدند، دو گردان زنجان بودند. من و آقای باکری به تنهایی اولین کسانی بودیم که وارد مسجد خرمشهر شدیم. اولین نیروها نیروهای ، زنجان بودند و تا آخرین نقطه که گمرک بود را پاکسازی کردند.

***
بعد از عملیات که به اهواز برگشتیم ، همۀ مردم برای استقبال از نیروها بیرون آمده بودند و تمام غذاخوری ها و شاندویچی ها به طور مجانی از رزمنده ها پذیرایی می کردند. برای رزمنده ها صحنۀ عجیبی بود. شادی و سرور و جشن در کل ایران بر پا شد . مانند ۲۲ بهمن ، پیروزی بزرگی برای مردم بود.

مرحلۀ سوم آغاز شد . فرمانده گردان ما آقای حمید باکری بودند. سایر نیروهای لشکر نیز بازسازی شده بودند و برای عملیات آماده بودند. فراموش نمی کنم شب قبل از عملیات که فرماندهان برای اجرای عملیات توجیه می شدند ، سردار کاظمی گفتند: ” از این گردان خط شکن (گردان ما که گردان شهیدچمران بود و شهید حمید باکری فرمانده گردان بود) بعد از اینکه خط شکسته شد، احتمال دارد تعداد کمی باقی بماند. ” اما نیرو های زنجان در هر یگانی که بودند به علت شجاعت و دلاوری و دیندارشان همیشه جزء نیروهای خط شکن می شدند. در این مرحله از عملیات هم به عنوان گردان خط شکن وارد عمل شدند. شب عملیات در خاکریزی که تعیین شده بود مستقر شدیم و ساعت حدود ۱۰:۳۰ بود که رمز عملیات از طریق قرارگاه اعلام شد و به گردان ما دستور پیشروی داده شد.

***
وقتی ما پشت میدان مین قرار گرفتیم ، به علت سنگینی آتش دشمن ، تازه متوجه شدیم بخشی از میدان مین خنثی نشده است. یعنی معبری که باید باز می شد تا نیروها گذر کنند، به طور کامل پاکسازی نشده بود . فرصتی هم نبود رمز عملیات گفته شده بود و دستور حرکت صادر شده بود، نهایتاً گروهان یک حرکت کردند ، با توجه به اینکه می دانستند منطقه مین دارد . بعضی از عزیزان با مین ها مواجه ، و زخمی یا شهید شدند ، اما حرکت ادامه داشت تا خط اول دشمن با درگیری زیاد شکست و گردان های بعدی هم عبور کردند و تا صبح با دشمن درگیر شدند تا اینکه کلیه یگان هایی که باید در آن منطقه عمل می کردند از جمله تیپ ۸ نجف ، خود را به نزدیکی خرمشهر رساندند. سایر یگان ها نیز آمدند و پل نو و راه عبور عراقی ها به سمت شلمچه نیز بسته شد و خرمشهر کاملاً محاصره شد و نیروهای عراقی در محاصره ماندند.

***
دشمن پاتک شدید می زد و سعی می کرد محاصره را بشکند. فشار شدیدی از سمت خرمشهر به نیروها وارد می شد. خاکریز دو جداره ای بود که به پل نو می رسید. خاکریز دو جداره از اهواز به خرمشهر ادامه داشت. وقتی وسط بسته شد و نیروهای عراقی کاملاً در محاصره قرار گرفتند، دشمن با همۀ فشاری که وارد کرد نداشتیم که در دژی که به جادۀ اهواز – خرمشهر وصل می شد عراقی ها مستقر هستند، گمان می کردیم که شب عقب نشینی کرده اند و به شهر رفته اند. با خیال راحت نیرو ها را در خاکریز دو جداره مستقر می کردیم که بتوانیم پاتک های دشمن را خنثی کنیم . می خواستیم بخشی از نیرو هایمان را که پراکنده شده بودند، جمع کنیم و بیاوریم که عراقی ها از روبرو در آمدند و ما را به رگبار بستند. ما هم مجبور شدیم خود را به کنار خاکریز بکشیم . هر چند که با آر چی جی تویوتای ما را منهدم کردند ولی شکر خدا در آن قسمت تلفاتی نداشتیم. در گیری در دژ شروع شد. دژ هم در دست عراقی ها بود چون دژ در جادۀ اهواز – خرمشهر به سمت خرمشهر بود.

***
عراقی ها تا ظهر در دژ مقاومت کردند . هرکدام از نیروهای ما که دیده می شد را بزنند . ما آنجا شهید و مجروح زیاد دادیم تا دژ را ساقط کنیم . در اوایل دژ که به جاده اهواز – خرمشهر وصل بود، فشار زیادی وارد کردیم که باعث شد عراقی ها از سنگر ها بیرون بیایند و به سمت خرمشهر حرکت کنند. همه نیروهای عراقی دژ را رها کرده و به طرف شهر می دویدند. ما هم با دیدن این وضعیت با موتور یا هر وسیلۀ دیگری که در دست داشتیم به دنبالشان رفتیم . با اینکه مسلح بودند، اما به قدری وحشت زده بودند که حتی جرأت برگشتن و تیراندازی را نداشتند. ما عراقی ها را که تعدادشان حدود ۷۰۰ نفر بود، دور زدیم و اسیرشان کردیم و به جاده آوردیم و چون نیرویی نداشتیم که آن ها را تحویل بگیرد و ببرد ، گفتیم همین جاده را مستقیم بروید، می آیند و شما را می برند. که به این شکل هدایت شان کردیم.

***
اولین نفرات همراه سردار کاظمی وارد شهر شدند . سردار کاظمی با بچه ها در خط مقدم قرار گرفته بودند. عراقی ها که متوجه شده بودند محاصره شده اند، داخل شهر دچار مشکل شده بودند و اکثراً روحیۀ مقاومت و ایستادگی را از دست داده بودند ورودی شهر کلاً در اختیار نیروهای اسلام بود. وقتی دسته جمعی تکبیر می گفتیم ، عراقی ها هراسان با یک دستمال یا پیراهن سفید در دست از سنگرها بیرون می آمدند . ما وقتی وارد شهر می شدیم، گمان نمی کردیم این تعداد نیروهای عراقی در شهر باشند . در داخل شهر به علت تعداد زیاد عراقی ها وضع به نحوی بود که گاهی نیروهای ما در بین عراقی ها گم می شدند . نمی دانستیم چطور آنها را منتقل کنیم . فقط به آنها می گفتیم این راه را بگیرید و بروید، نیروهای دیگر می آیند و شما را می برند. حرکت کردیم و به کنار اروند رفتیم . بعضی از عراقی ها خود را به آب انداخته بودند و می خواستند که از رود خانه خود را به آن طرف برسانند. نیروها شلیک کردند و آنهایی که نزدیک تر بودند از آب بیرون آمدند و خود را تسلیم کردند. یک سری از عراقی ها نمی دانستند که نیروهای ایران داخل شهر است. من همراه شهید باکری و چند تن دیگر می رفتیم که دیدیم چند نفر از روبرور می آیند ، وقتی نزدیک شدند دیدیم که عراقی هستند، اسلحه را کشیدیم ، آن ها مجبور شدند تجهیزات خود را زمین گذارند و تسلیم شوند. شهید باکری گفتند: ” ببینید می توانید وسیله ای فراهم کنید و بروید و بچه ها را کنار دژ مستقر کنید” رفتم و دیدم یک عراقی مجروحی سوار کرده و خود پشت فرمان نشسته ، به او گفتم بیا پایین . ماشین را گرفتیم و بچه ها را آوردم و کنار اروند مستقر کردم.

***
شهید حمید باکری فرمانده گردان ما بود. قبل از عملیات شهید کاظمی مسئولیت گردان را به ایشان سپرده بود .من هم آن موقع اولین باری بود که با این شهید از نزدیک آشنا می شدم . با خصوصیاتشان آشنایی چندانی نداشتم. چند روز قبل از عملیات تا حدودی توانستم با ایشان آشنا شوم ، در شب عملیات مرحلۀ سوم که هدف تصرف خرمشهر بود و عملیات هم ، عملیات سنگینی بود ، گردان ما خط شکن بود. شهید باکری صبر عجیبی داشت و آتش به قدری شدید بود که توان فکر کردن را نمی داد اما ایشان در اوج سختی با آرامش و خونسردی گروهان ها را هدایت می کرد. ایشان هر وقت عصبانی می شدند ، پشت بی سیم می گفتند: ای مرد مؤمن. در همین چند روز من از ایشان درس های زیادی گرفتم . در خرمشهر وقتی با یکی از فرماندهان تیپ عراق مصاحبه کرده بودند ، وقتی برخورد رزمنده ها را دیده بود، گفته بود : شما با ما این طور برخورد می کنید ، اما ما وقتی می خواستیم خرمشهر را اشغال کنیم با کالیبر تانک مردم عادی را می زدیم ، ما با این که شهر شما را اشغال کرده و از بین برده ایم ما را اسیر کرده اید و احترام می گذارید.

فراموش نمی کنم وقتی عراقی هایی که اسیر شده بودند را پشت ماشین می بردیم ، یکی از عراقی ها ساعت خود را در آورد و به یکی از بسیجی ها داد. ناراحت شدم و به بسیجی گفتم نگیر به آن عراقی هم گفتم : ساعت را بگیر و دستت ببند آن ها اصلاً فکر نمی کردند رزمندگان اسلام دارای چنین روحیه ای باشند و با دشمنی که وارد شهرشان شده و تجاوز کرده و خسارت وارد کرده ، با مهربانی و عطوفت برخورد کنند.

***
وقتی امدادگر ها می خواستند ، به زخمی ها برسند و جا به جا کنند یا زخم شان را ببندند، مجروح ها حتی به آن ها هم اجازه نمی دادند و می گفتند ، ما را رها کنید و دشمن را تعقیب کنید همه نگران بودند که مبادا این عملیات هم دچار مشکل شود.

***


رزمندگان اسلام که وارد شهر شده بودند، به جای جشن و سرور و پایکوبی ، احساس می شد که هر کسی جای خلوتی می خواهد که راز و نیاز کند . در تاریکی شب هر کس به دنبال گوشۀ دنجی بود تا با خدا خلوت کند وتشکر و قدردانی کند که این توفیق را نصیبشان کرد و توانستند شهر را آزاد کنند.

روایت:سردار حاج محمدتقی اوصانلو فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.