سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم های کوچک تو خلاصه شده است .
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیهالسلام رها بودی و پا به پای آبله، زخمهایش را به جستجو
سلام بر کوچکی گامهایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده ات سلام بر تو که آتش، کوتاهتر از دامنت نیافت تو را خوبتر از شام غریبان، زینب میشناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را
شام غریبان، تو را خوب میشناسد؛ تورا که آنقدر پدر پدر کردی و «یا عَمَّتِیَ و یا أُخْتَ أَبِی! أیْنَ أَبِی»گفتی تا در روشنای حضور حسین علیه السلام غوطه ور شدی.
سلام بر تو؛ به آن زمان که در هیاهوی غبار و سوار، اشک و مشک و ستیغ و تیغ، حسین علیه السلام را در خلسه و خون و خاکستر رها دیدی.
از اندوه و داغ و دلتنگی، بوی تو به مشامم میرسد و هرگاه نام تو را مینویسم، هیچ واژهای را توان توصیف اندوهت نیست.
از کنار شط تا وادی نخله، از مرشاد تا به حلب و از دید نصرانی تا به عسقلان، تو بودی همدم تنهایی بابا.
سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ! پس از گذشت قرنها آیا آبله پاهایت خوب شده است؟
وقتی میان خون و آتش، صدای گریهات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاول زدهات، سختیها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند…
هم رنگ یاس مدینه
ای گل نیلی حسین! ای رقیه!
جان ما از غم تو در تب و تاب غصه افتاده و با بدن کبود شده ات، هم دردی میکند و به قلب کوچکت تسلیت میگوید.
ای تربیت یافتهی مکتب عاشقی !
ای دست پروردهی آموزگار انسانیت!
ای پرورش یافته در دامان پاکی ها!
از ما به رخسار نیلی شده و پاهای آبله بستهات سلام، ای زیبا گل پرپر شدهی باغ حسین!
غم سنگینات و نالههای شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شده ی تو خبر از فاجعه ی بی رحمی دارد و هم رنگ یاس مدینه شده است.
سلام بر غمهای بی انتهایت یا رقیه
یارب امـشـب چـه شـبـی اسـت. در و دیـوار فـرو ریـخـتـه ی ایـن خـرابـه، غـزل کـدامـیـن خـداحـافـظی را می سـرایـنـد؟ زینب (س)، ایـن بانوی نـور و نافله های نیمه شب، دسـتـی بـه آسـمان دارد و دسـتـی بـر سر رقیه ؛ بـخـواب عـزیـز بـرادرم!
بـاز هـم رقیه و گـریـه های شـبـانـه، بـاز هـم بـهـانـه بـابـا و بی قـراری هایـش، و این بـار شامیان چـه خـوب پـاسـخ بی قراریِ رقیه را می دهـنـد؛ سـر بـریـده سـیـد شـهـیـدان جـهان در کـنـار رقیه اسـت.
آن شـب، هـیـچ کـس تـوان جـدا کـردن رقیه را از سـرِ بابا نـداشـت. تـو بـا سـرِ بابا چـه گـفـتـی؟ چـشـم های پـدر، کـدامـیـن سـرود رفـتـن را بـرایـت خـوانـد کـه مـانـنـد فرشته ای سـبـک بال، از گوشه خرابه تـا عرش اعلا پـر کـشـیـدی و غـربـتِ خرابه را بـرای عمه بـه جـای نـهادی…
ثبت دیدگاه