نام پدر: لطفعلی
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۴
نام عملیات: کربلای ۴
منطقه عملیاتی: امالرصاص
محل شهادت: —
مزار شهید: گلزار بالای شهدای زنجان
زندگینامه شهید یعقوبعلی محمدی
یعقوبعلی محمدی فرزند لطفعلی و زهرا محمدی در سال ۱۳۴۳ در زنجان به دنیا آمد. پس از اتمام دوره ابتدایی، دوره راهنمایی را در مدرسه شریعتی و تحصیلات متوسطه را در رشته ساختمان، در هنرستان فنی منتظری در سال ۱۳۵۷ آغاز کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ عراق علیه ایران به همراه برادر کوچکترش – محمد – به سوی جبهههای دفاع شتافت و در مناطق عملیاتی مختلف حضور یافت.
اولین بار در سال ۱۳۶۰ – که دانشآموز سال سوم هنرستان بود – به جبهه های جنگ رفت. یعقوبعلی زمانی که از جبهه برمیگشت در حالی که تحصیل در دبیرستان را پی میگرفت، در زنجان به همراه برادرش به بنایی مشغول میشد.
او با پایگاه بسیج محل، همکاری تنگاتنگی داشت. به نیروهای بسیجی در پایگاه آموزش نظامی میداد و شبها به همراه آنان پاسداری میداد.
یعقوبعلی در سالهای حضور در جبهه، چهار بار مجروح شد؛ از جمله در عملیات بیتالمقدس از ناحیه سر، در عملیات بدر از ناحیه دست، در عملیات والفجر ۴ اصابت ترکش و در عملیات والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم و ریه جراحت برداشت.
او در لشکر ۳۱ عاشورا، معاون گردان غواصی ولیعصر(عج) بود. و در آخرین مأموریتش قبل از انجام عملیات کربلای ۴ در منطقه امالرصاص عراق به همراه دوستانش – بسطامی و نقدی – چندین ساعت در آب، مشغول شناسایی منطقه بودند که موقعیت آنها لو رفته و هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند و در نتیجه یعقوبعلی محمدی بر اثر اصابت گلوله در تاریخ ۴ دی ۱۳۶۵ به شهادت نائل میگردد.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از تشییع در مزار بالای شهدای زنجان به خاک سپرده شده است.
شما پیروزید
بعد از شهادت محمدعلی به یعقوب گفتیم: تو دیگه نرو. بیا ازدواج کن.
خیلی ناراحت شد. میگفت: تا زمانی که جنگ هست و فرمایش امام هست، من ازدواج نمیکنم.
هر وقت میشنید عملیاتی در پیش است، خیلی زود روانه میشد. یک شب هم در خواب امام زمان (عج) را دیده بود که به یعقوب گفته بودند: شما ناراحت نباشید دشمن نمیتواند بر شما غلبه کند. شما دین و قرآن دارید.
***
مژده تولد
اصلاً در نبودشان ناراحت نیستم هر دو پسرم را احساس میکنم و روحشان حاضر است. خیلی اوقات هم از آنها کمک میگیرم. یک روز بین خواب و بیداری یعقوب را دیدم که وضو گرفته و چفیه بر گردن وارد اتاق شد.
محمدعلی هم در رختخواب همانجایی که همیشه میخوابید، دراز کشیده بود. محمد با خنده خاصی رو به یعقوب کرد و گفت: یعقوب! اون بچه که بغل رجب – برادر یعقوب – هست، چقدر زیبا و خوشسیماست.
صبح روز بعد به من خبر آوردند که صاحب نوه شدهام. کودکی که کاملاً شبیه یعقوب است.
***
نماز شب؟
یعقوبعلی گفت: اونایی که نماز شب میخونن، چادر ما نیان. چادر ما فقط جای اوناییه که فقط واجباتشون رو به جا میارن.
از تازهواردین جبهه بودم و تازه با معنویات آشنا شده بودم. این حرفش خیلی به من برخورد. به یکی از بچهها گفتم: یعقوب رو دیدی چی میگه؟ یعنی چی؟
خندید و گفت: حرفش رو جدی نگیر. نماز شب خودش ترک نمیشه. این حرفا رو برای رد گم کنی میگه.
***
مانع رشد
گاهی اشتباهی وضو میگرفت و اشتباهی نماز میخواند و میگفت: اونایی که اهل نماز شبن اینورا پیداشون نشه. نمیخوایم سنگرمون با خمپاره داغون بشه.
منطقه، جنگلی بود. یکی، دو شب بود دیده بودم یعقوب ساعت یک، یک و نیم شب آرام یک پتو برمیدارد و از چادر بیرون میرود. کنجکاو شدم. با یکی از بچهها کشیک دادیم.
از چادر خارج شد و لابهلای درختها پنهان شد. آرام خودمان را به او رساندیم و از دور زیر نظر گرفتیم. با تعجب دیدیم که آماده نماز خواندن میشود.
روز بعد با یعقوب لولههای پلیاتیلن را میبردیم و برای عملیات آماده میکردیم. فرصت را مناسب دیدم و پرسیدم: یعقوب! یه سؤالی از خیلی وقت پیش توی دلم مونده ازت بپرسم.
نگاهم کرد و گفت: بپرس!
گفتم: من میدونم تو اهل نماز شبی. اما چرا نماز خوندنت رو مخفی میکنی؟
یک لحظه مکث کرد. بعد گفت: همانطوری که نماز شب میتونه عامل رشد بشه، اگه غرور قاطیش بشه، به بزرگترین مانع تبدیل میشه.
***
قول مردونه
جلسه کادر گردان بود. بچهها حرف از نماز و مراسم زدند. یعقوبعلی برآشفت و گفت: چه نمازی؟ چه مراسمی؟ مگه بچه مردم رو برای نماز شب خوندن آوردید؟ آوردید برای جنگ دیگه. چیه بچه مردم رو از راه بدر میکنید؟
آقا جواد یعقوب را صدا زد و گفت: آیعقوب، فلانجا یادت میاد توچه حالی بودی؟
یعقوب ساکت شد و بعد از جلسه، آقا جواد را صدا کرد و گفت: هر کی رو دوست داری صداشو درنیار. نگو من نمازشب میخونم.
آقا جواد هم گفت: تو هم جایی که من هستم از این اداها نریز.
هر دو به هم قول دادند. تا اینکه بعد از شهادت یعقوب ماجرای نمازشب خواندنش لو رفت.
***
بیسیمچی یعقوب
توی چادر مخابرات بودیم. سر و کله یعقوب پیدا شد. خیلی ناراحت بود. به جواد گفت: اون کیه به من دادی؟ عوضش کن. نمیخوامش.
جواد گفت: چطور؟ چرا باید عوض کنم؟
یعقوب گفت: خیلی ندیمه. بهش میگم مواظب خودت باش! خیلی از بیسیمچیها با من اومدن، برنگشتن. پشت سر من قدم به قدم بیا و زرنگ باش. پسره نه ورداشت نه گذاشت پررو برگشت گفت: شمام مواظب خودت باش! من بیسیمچی خیلی از فرماندهها شدم که تنهایی برگشتم.
جواد سری تکان داد و خندید و گفت: بچهها پخش شدن. دیگه کسی نیست. با همون برو.
یعقوب گفت: اصلاً بیسیمچی نمیخوام. خودم بیسیم رو ورمیدارم.
جواد با خنده گفت: بیسیم رو به تو تحویل نمیدم. با تو همون جوره و میتونه از پس تو بربیاد.
و بعد از عملیات کربلای ۴ این بیسیمچی بود که برگشت، اما بدون یعقوب.
***
آرامشی به رنگ آسمان
نزدیکی¬های عملیات، آتش توپ و خمپاره عراقی¬ها شدید شد. سیدرحیم زخمی شد. با جواد غم¬پرور او را روی برانکارد گذاشتیم و سمت اتاق¬های تو در تویی که پشت خط بود، راه افتادیم. داخل یکی از این اتاق¬ها که شدیم، نور چراغقوه روی صورتم افتاد. گفت: عباس تویی؟ کی را زدن؟
نور چراغ، چشمانم را اذیت میکرد. پلک¬هایم را به¬هم زدم. نشناختمش، ولی جواب دادم: سیدرحیم رو.
چراغقوه را که از من برگرداند، در سایه روشن نور چراغقوه یعقوبعلی را شناختم. ادامه داد: سیدرحیم رو ببرید تو، اونجا امدادگر هس.
از لحن آرام او تعجب کردم. قبلاً خیلی تند و جدی صحبت می¬کرد. در اکثر جنگ¬ها به عنوان فرمانده دسته و گروهان تجارب گرانبهایی کسب کرده بود. گرچه صلاحیت فرماندهی گردان را داشت.
رفتیم و سیدرحیم را به امدادگرها رساندیم. موقع برگشت یعقوبعلی در همان اتاق نشسته بود. پایش را دراز کرده بود و به دیوار تکیه داده بود. داشت زیر نور چراغقوهلباسش را مرتب می¬کرد. نور چراغ به صورتش تابیده بود.
آرامش عجیبی داشت. حالت صورتش آدم را یاد بچههایی میانداخت که قبل از شهادت داشتند.
***
فرمانده، پرواز
با وجود آتش شدید دشمن، دسته¬ ما توانست به جزیره امالرصاص برسد. بعد از پاکسازی چند سنگر در خط دوم عراقی¬ها با اینکه به اهداف تعیین شده نرسیده بودیم، به عقب برگشتیم. چند نفر بیشتر هم نبودیم. در مقر خودمان وارد سوله¬ای شدم که فکر میکردم خالی است. رفتم داخل سوله. حدوداً ۲۰-۲۵ نفر از نیروهای غواص که مال گروهان یعقوبعلی بودند و قرار بود وارد عملیات شوند، آنجا بودند. سر و وضعشان خیلی تمیز بود. انگار نه انگار که بعد از ما وارد آب شده¬اند! پرسیدم: شما خیلی تر و تمیزید؟!
یکی¬شان گفت: وقتی گروهان شما وارد آب شد و در آب شما رو زدن، فرمانده¬ گردان اجازه نداد گروهان ما وارد آب بشه. تازه از گروهان شما دسته رضا مهدیرضایی هم وارد آب نشد.
از سوله بیرون رفتم تا از ابوالفضل خدامرادی سراغ یعقوبعلی را بگیرم. ابوالفضل بیرون سوله بود. پرسیدم: یعقوبعلی کجاست؟
شانه¬هایش میلرزید و اشکش سرازیر بود. آرام گفت: شب وقتی اجازه ندادن گروهانش وارد آب بشن. اونا رو برمیگردونه. اما خودش دوباره میره تا به زخمیای داخل آب کمک کنه. با رضا – مهدیرضایی – می¬رن داخل آب و افراد زخمی رو بیرون می¬کشن. در این حین یک خمپاره میافته تو آب. یعقوبعلی شهید میشه و رضا زخمی. همون موقع نتونستن پیکرش را عقب بیارن. بعداً که آوردنش عقب، تنش پر از زخم ترکش بود.
با شنیدن خبر شهادت یعقوبعلی، سرم به دوران می¬افتد. چشمانم را می¬بندم. قیافه¬ آرام و مهتابی یعقوبعلی در شب قبل، داخل سنگر از جلوی چشمانم رژه می¬رود.
مصاحبه با شهید یعقوبعلی محمدی
– اسمتان را بفرمایید آقا یعقوب
– یعقوب محمدی
– خدا سلامتتان کند. آقای محمدی در مورد هرچی که دوست دارید، صحبت کنید.
– شما بپرسید ما بگیم از صحبت زیادتر صحبت است. من نمیدونم چی بگم.
– خب الان اینجا چکار میکنید؟
– اینجا آمدیم منتظریم که بریم عملیات.
– چه جوری عمل خواهید کرد؟
– انشاءا… اونجا معلوم میشود چه طوری عمل خواهیم کرد. از الان که نمیتونیم بگیم چه طوری عمل خواهیم کرد.
– مگه غواصی عمل نخواهید کرد؟
– بله دیگه، لباسامون را عوض خواهیم کرد. لباس غواصی را بپوشیم الان هم همه آماده هستند. آفتاب غروب کرد، بیفتیم توی آب.
– انشاءا… بریم کدوم طرف؟
– بریم به سمت منطقههایی که قبلا پیشبینی شده و آنجا جنگمان را شروع کنیم. اگر انشاءا… خدا توفیق بده در این عملیات پیروز خواهیم شد. توفیق نده هم دست خودشه. لطف خودشه. مونده به لطف خودش حالا هر کاری که میکنه. خدا خودش بالای سره خودش میبینه که اینها چقدر زحمت کشیدن توی آب افتادن. صبح به آب افتادن عصر افتادن. وقتهایی هم میشد که شب میافتادن. الان سی، سی و پنج روزه که آمدهان در آب لجن کارون آموزش میبینن. صبح، بعدازظهر، شب روزی سه بار آموزش میدیدن. گهگاهی روزی دو نوبت به آب میافتادن ولی اکثر نوبتشان روزی سهبار به آب افتادن بود. روزی ۸ ساعت برنامه آموزشی داشتن که بالاخره آموزش دیدن یک ماه هم اینها آموزش کامل غواصی دیدهان. بالاخره انشاءا… با کمک خدا اگر عملیات بشه اینها از طریق آب اول خط را اینها خواهند شکست و خطوط دفاعی دشمن را اینها اول از بین خواهند برد. بعد از اینها قایقها خواهند آمد و برادران ساحلشکن و گردانهای پیاده خواهند آمد. همه کارهای اینها آبی است. بعد از آبی به خاکی درخواهند آمد. یعنی بعد از اینها. اینها در سدههای اول که دشمن آنجا استحکامات درست کرده آنجاها را آزاد خواهند کرد تا برادران دیگه بیان.
– آقای محمدی خود شمام با بچهها به آب میخواهید بیفتید دیگه؟
– بله به آب خواهیم افتاد.
– الان که با هم کنار آب نشستیم و چند تا از بچهها هم کنار ایستادهان چه آرزویی دارید؟
– هیچ آرزویی نداریم. بالاخره این عملیات را پیروز شویم و همه صحیح و سالم برگردیم بریم خانهمان دیگه.
– خب خدا سلامتتان کنه انشاءا… صحیح و سالم میرید خانهتان و میریم خانهمان. آقا یعقوب الان از بچهها کیا پیشمان؟
– الان پیش ما والا آقای ابوبصیریه، مجید ابوبصیری، اصغرآقا بسطامیانه، مسعود ابراهیمی، محمد الیاسی هستن دیگه اینجا میگردن باز محرمعلی چهل امیرانیه، اصغر نقدی، بیژن موحد، حسین سلیمی، غلامرضا جعفریه که خودتان باشید.
– الان اینجا بچهها انتظار میکشن بهشان دستور داده بشه به سمت عملیات برن درسته؟ الان که شما به بچهها سرکشی میکنید معمولا چه صحبتهایی میکنن معمولا؟
– بله صحبتهایی که ما اینجا میکنیم صحبتهاییه که به منطقه وابسته است و به حفاظت منطقه مربوط است که چطوری خودشون رو امروز از صبح تا شب نگه دارن انتظار میکشن در این وقت محدود که بهمون دادن و برادرا از صبح تا شب استراحت میکنن، استراحت بکنن خیلی بیرون نرن. هواپیمای دشمنه. برادرا در منطقه قبل از این دیدن. وضعیت اینجور ایجاب میکنه که بالاخره یک جا خط پدافندیه که الان هم مسلم است که در این منطقه عملیات خواهد شد. نیروها هم پراکنده میآن مستقر بشن. دشمن هم با هواپیما میاد عکس هوایی میگیره. بمباران میکنه. از این بابت صحبتمان به نیروها اینه که برادرا بیرون نیان. استتار کنن. استراحت کامل کنن. چون شب کار خواهند کرد. کار اینها توی شب است. توی این مملکت الان چهل میلیون جمعیت فقط چشمشان به اینه که ببینن بسیجیها و غواصها چیکار میکنن و این رزمندهها که اومدن جبهه چیکار میکنن. بالاخره اینها که آمدن اینجا برای جنگ کارشان را بکنن. امام الان چشمم به اینهاس. الان امام انتظار میکشه که ما هر عملیات که میکنیم کمی از مشکلاتمان کم میشه.
– آقای محمدی نتیجه عملیات را چطور میبینید؟
– نتیجه عملیات را فعلا تا اینجا مسلم است که دشمن چیزی را متوجه نشده است. اگر چیزی میفهمید از بمباران دست برنمیداشت. فعلا ما اینجا نه کلید و نه بمباران دیدیم، هواپیما چند فقره بهطور محدود آمده است که رفتند حالا تا این ساعت بمباران نکردهاند.
– آقا یعقوبعلی در آخر من چیزی به ذهنم نمیرسد بپرسم هر چی دوست دارید حرف بزنید.
– چیزی دلمان نمیخواد، چیزی که دلمان میخواد اینه که خدا انشاءا… توفیق بده اینها که میخوان اینطوری به آب بیفتن صحیح و سالم بمانن و نتیجه کارشان را ببینن که چیکار کردن در اون مدت محدودی که آموزش میدیدن. که وقتی حرف میزنی فقط به زبان میگی و تمام میشه. الان فقط یک ماه و خوردهایه که دارن آموزش غواصی میکنن باز نزدیک یک ماه و خوردهای هم در سد دز آموزش میدیدن قبل از آن در تبریز آموزش دیدهان. در اردوگاه آموزش دیدهان. قبل از آن هم در باختران حدود دو ماه آموزش دیدهان. الان کلا نیروهای گردان ۸ ماه است که آموزش میبینن بهطور متوالی هر روز آموزش دیدهان و بالاخره الان یک سری از بین رفتهان و قدرت بدنیشان خیلی نمانده و تلاششان اینه که از خدا میخوان در این عملیات موفق بشن و پیروز بشن.
– آقای محمدی با من امری ندارید؟
– خیر با شما امری نداریم.
– خدا حفظتون کنه از خدا میخوام هرچه زودتر در عملیات پیروز بشید و به آغوش خانوادهتان برگردید.
– انشاءا…
– اگر امری ندارید از حضورتان مرخص شوم.
– خیر، عرضی ندارم بالاخره به آنهایی که در پشت جبهه هستن بگن فقط نخورن و بخوابن. خیال نکنن که اگر رادیو گفت فلان رزمندگان در فلان منطقه عملیات کردن چطور شد. نادیده نبینن، ببینن انگیزه و هدف اینها چیه و هدف از یک عملیات چیه؟ و یک عملیات چقدر با مشکلات همراه است. شوخی که نیست اینها فقط از رادیو میشنون که فلان جا عملیات شد دیگه نمیدونن که پنج، شش ماه بچههای مهندسی، اطلاعات و حفاظت زحمت میکشن تا یک عملیات بشه. از این بابت ملت آنهایی که توان دارن به جبهه بیان آنهایی که توان ندارن به جبهه کمک کنن. روزبهروز کمکشان را بکنن و بیتفاوت نایستن. لااقل آدمای منافق و بیطرف را متوجه کنن که مملکت در جنگه و جنگ میکنه در حالت تحریم اقتصادیه امروز نیان بگن که اینطوری هم مگر مملکت میشه. نفت نیست، قند نیست، چای نیست به هر چیز که نگاه میکنی کوپنیه. برای فلان چیز باید صف بایستی اول باید جبههمان را تامین کنیم بعد از آن به عقبه بپردازیم. الان برای ما مسئله اصلی جنگه. اماممان هم فرمودند که مسئله اصلی ما جنگه. باید جنگ را یک سر بکنیم. باید دست به دست هم بدیم ملت همت نشان بده تا عملیات پیروزمندانه انجام بشه و انشاءا… این دفعه دشمن را از بین ببریم. امام هم فرموده امسال، سال پیروزیه. انشاءا… موفق بشیم.
– انشاءا… خیلی ممنون از شما. خداحافظ.
– خداحافظ. شما را به خدا میسپارم.
وصیتنامه شهید
بسمهتعالی
بسما… الرحمنالرحیم
(وصیتنامه سال)
به نام او، به نام خدا که از اویم و برای اویم. هستیم از اوست. رفتنم برای اوست و بازگشتم به سوی اوست.
سپاس و ستایش آفریدگاری را سزاست که جان را هماهنگ با نیازهای بشری سامان داد و آنرا با تدبیر حکیمانهاش پروراند. با درود و تهیات بر انبیا و اولیا و رهبران مذهبی، سیاسی، اجتماعی بالاخص امام عزیز امت که زندگی خویش را در جهتتربیت جامعه بشری مصروف داشتند و با درود و تهیات فراوان بر شهیدانمان، بر پویندگان راه حسین(ع) و آبیاریدهندگان درخت تنومند اسلام.
امامخمینی: «این جوانهای ایران هستند که باید تنور جنگ را گرم نگهدارند».
و من نیز به نوبه خود، به سهم خود باید بروم به جبههها تا ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان، خمینی بتشکن را لبیک بگویم. من و امثال من باید برویم به جبههها تا جبههها پر شوند و چند قطره خون ناچیزمان شاید در میدان ریخته شود یا به سعادتمان میآید که خود حسین را زیارت کنیم.
در خاتمه از تمامی دوستان و آشنایان بالاخص برادران اعزام پایگاه برایم حلالیت بخواهید و بگویید که خوب پایگاه را حفظ نمایند.
خداوندا! امام عزیزمان را در پناه آقا امام زمان (عج) محفوظ نگهدار. خدایا! نگهدار، رزمندگان را در جبهههای حق علیه باطل پیروز و هرچه زودتر آنها را بهکربلای حسینی برسان.
پروردگارا! انقلاب اسلامی و مسلمین را تا هدفنهایی و تا ظهور حضرت مهدی(عج) پیروز و موفق بدار.
والسلام علیکم و رحمها… و برکاته
برادر شما یعقوبعلی محمدی
امضا
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
توجه
چنانچه اگر من شهید بشوم، کوچکترین پرخرجی و مردم را دعوت نکنید. برای آن من از نظر خودم حرام میدانم و چنانچه این پیام را عملنکنید، مدیون وارث خون تمامی شهیدان هستید و امیدوارم همیشه گوش به فرمان پیامهای امام عزیز باشید.
فرزند شما، یعقوبعلی محمدی
امضا
وصیت میشود:
اینجانب یعقوبعلی محمدی، فرزند لطفعلی، دارنده شماره شناسنامه، صادره از زنجان، متولد سال۱۳۴۰ در ماه دوم تیر در چمرود متولد گردیدهام و نیز وصیت میکنم، من به آن کسانی که بدهکارم آنها به بزرگی خودشان ببخشند و اگر از کسی طلبکارم، آنها نیز اگر داشته باشند، به مسجد صاحبالزمان (عج) محل خودمان بدهند. به امید خدا که انشاءا… من به کسی بدهکار نیستم و اینپیامها را که در زیر ذکر کردهام، بهآنها عمل کنید:
من از آن موقعی که خودم را تا آنجایی [که] به حد لازم بود، شناختم، نماز و روزه خود را خواندهام و گرفتهام و جا نگذاشتهام. این نکاتی را که میبینید، در زیر، ای پدر و مادر عزیز و گرامیم و همچنین برادران و خواهران خودم! سلام.
ممکن است که شما این نوشتهها را میخوانید، من دیگر نباشم و از حالت مادی که دارم، از جسم و جان خارج شده باشم، چون برای یک فرد مسلمان که انشاءا… لیاقتش را داریم که جزء افراد ایندستهباشیم، مرگی وجود ندارد و این حالت تحولی بیش نیست. امیدوارم زیاد بیتابی نکنید که اینکار از اجر شما میکاهد.
ای پدر مهربانم! امیدوارم که برای از دست دادن من غصه و افسوس نخورید که شهادت حد نهایی تکامل یک انسان است و آماده از دست دادن بقیه فرزندان در راه خداوند تبارک و تعالی باشید و تو ای مادر مهربانم! قامتت را بلند گیر و ندایا… اکبر و خمینی رهبر [سر بده] و سخن شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همان سخن ما پیروی کردن از قرآن و خدا میباشد.
شما ای برادر عزیزم! نور چشم من! هوشیار باشید و غیر از اسلام و قرآن به چیز دیگری فکر نکنید. هر چه خیر و صلاح انسان است، در این نوشته نهفته است. خودتان را برای جهاد در راه خدا مهیا سازید. امروز، روز پیروزی مستضعفین بر مستکبرین است و ای خواهرانم! زینبگونه پیام شهیدان را بهگوش جهانیان برسانید و زینبگونهراه شهیدان را ادامه دهید.
آخرین توصیه را به شما خانوادههای خود میکنم که هیچگونه بعد از شهادت من، غمی به دل خودتان نگیرید و هیچ گریه و نالهای [نکنید] تا چشم دشمن انقلاب مانند آتش سوزان بسوزد و تا آنجایی که میتوانید، در شهادت من جشن و پیروزی نمایید، چون خواست انبیاست و از رهبر عزیزمان تبعیت نمایید تا آنجا که میتوانید، در تمام تشییع جنازهها شرکت کنید. در تشییع جنازه من فقط ذکر خدا را داشته باشید و ا… اکبر را تکرار کنید. مبادا در این مورد بدگویی به انقلاب شود و در این موقعیت حساس که عاشورای حسین(ع) بار دیگر در ایران زنده شد و نشان داد حسینها هنوز هستند و تا حکومتا… را در سراسر جهان برقرار سازند، به پیکار علیه کفر ادامه میدهند. آری به میدانی قدم نهادهام که نتیجهاش از قبل گرفته و با ایمان کامل پیکار میکنم، چون اگر در میدان کشته شوم، به مقام والا دستیافته و راه حسین(ع) را رفتهام و اگر زنده ماندم، شاهد پیروزی بزرگی که همان پیروزی مسلمین بر کفار است، خواهیم بود.
من بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نموده بودم، در راها… و برای پاسداری و حراست از انقلابکبیر اسلامی که خونبهای هزار کشته و مجروح است که در غرب کشور آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختم، من گام نهادن، در این مسیر خدایی را یک فریضه میدانم و در این راه، اگر دشمن را شکست دهیم، پیروزیم و اگر به ظاهر شکست بخوریم و کشته شویم، [باز هم] پیروزیم. با جاری شدن خونمان است کهحکومتمان تغییر میکند و به حکومت عدل الهی آخرالزمان متصل میشود که انشاءا… خدا ما را به عنوان یکی از یارانش به حساب بیاورد.
«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا … ؛ و عاقبت زمین به متقین و صالحین به ارث گذاشته میشود، و جاء الحق و زهقالباطل انالباطل کان زهوقا؛ کهاین وعده خداوند است و لا یخلفا… و عدهان وعدا… حق؛ ما میتوانیم با نثار خون، خونی که در مقابل اسلام، ناچیز است، زمینه حکومت مهدی (عج) به زودی است.»
به عقیده من هر کس در سپاه باشد و پیرو خط امام زمان (عج) و رهبر انقلاب امام خمینی باشد، باید در راه خدا جهاد کند و از جان و مال و زندگیاش دریغ نکند و ما ایرانیان مثل مردم کوفه نیستیم که در کوفه حضرت مسلم (ع) و در صحرای کربلا امام حسین(ع) را گذاشتند. اکنون وقت انجام وعدهای که من برای خود دادهام، فرا رسیده است و با پیام حسین زمان، خمینی کبیر دیگر نتوانستم، طاقت بیاورم و برای احیای اسلام عزیز و انجام وعده خود، داوطلبانه از پادگان آموزشی به جبهه اعزام شدم.
والسلام علیکم
ثبت دیدگاه