حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
سردار شهید حاج میرزاعلی رستمخانی
9

زندگینامه سردار شهید حاج میرزاعلی رستمخانی شهید حاج میرزا علی رستم خانی در فروردین ماه سال ۱۳۳۲ در یکی از روستاهای توابع زنجان چشم به جهان گشود . دوران کودکی خود را در محیطی روستا که آکنده از محرومیت بود به سر برد و در همان جا به یادگیری قرآن و نهج البلاغه همت گماشت […]

پ
پ

شهید میرزاعلی رستمخانی

زندگینامه سردار شهید حاج میرزاعلی رستمخانی

شهید حاج میرزا علی رستم خانی در فروردین ماه سال ۱۳۳۲ در یکی از روستاهای توابع زنجان چشم به جهان گشود . دوران کودکی خود را در محیطی روستا که آکنده از محرومیت بود به سر برد و در همان جا به یادگیری قرآن و نهج البلاغه همت گماشت و در دوران نوجوانی پا به میدان تحصیل علم و دانش نهاد. او علاوه بر تحصیل یار و یاور پدرش در امر کشاورزی بود .

شهید رستم خانی پس از مدتی به خدمت سربازی اعزام شد و توانست در خدمت سربازی پایان نامه هوابردی را اخذ نماید . این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزء اولین تشکیل دهندگان سپاه زنجان بود شهید رستم خانی همزمان با تجاوز عراق به ایران در جبهه های نبرد حق بر علیه باطل حضور یافته و در آنجا به خدمت برای اسلام و ایران مشغول بود او با شرکت در چندین عملیات از قبیل فتح المبین ، بیت المقدس ، خیبر و … سرانجام در عملیات بدر با همرزم شهیدش محمد ناصر اشتری شهادت در راه خدا را بر زندگی دنیوی ترجیع داده و در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ در عملیات بدر به شهادت می رسد. شهید رستم خانی در عملیات آزاد سازی خرمشهر فرمانده یکی از ۴ گردانی بود که نیروهای زنجان در آن حضور داشتند.

خاطراتی از سردار شهید علی رستمخانی

شهید بزرگوار همیشه در جبهه بودند و کم به خانه می آمدند مگر ماموریتی پیش می آمد که به زنجان بیایند و وقتی که به زنجان می آمدند در خانه صوت قرآن ایشان فضای خانه را نورانی می کرد و به ما هم سفارش می کردند قرآن بخوانید و پیرو آن باشید،به نماز هم خیلی اهمیت می دادند و می گفتند دنبال نماز باشید و وقتی که زمان اذان می شد ما را بیدار می کردند و می گفتند آنهایی که خواب هستند را بیدار کنید تا نمازشان را بخوانند و همیشه می گفتند کارهایی که انجام می دهید همیشه برای خدا باشد و قدمی که برمیدارید در راه خدا باشد و سفارش می کردند به دیدار خانواده ی شهدا بروید.     (همسرشهید)

در جبهه بارها و بارها از جاهای مختلف بدن مجروح شده بودند بدون اینکه کسی از آن مطلع شود،در یکی از حملات از ناحیه شکم و کبد شدیداً مجروح و به بیمارستان ایران مهر تهران اعزام شده بودند بعد از مدتی با اطلاع همرزمانش به بیمارستان مراجعه نمودم ،دکتر معالجش (دکتر کشاورز)می گفت معجزه شده و امیدی به زنده ماندنش نبود ولی الحمد لله عمل موفقیت آمیز بوده است.بعد از بهبودی مجدداً به جبهه اعزام شدند و در عملیاتهای دیگری از قبیل (حصر آبادان،فتح المبین، محرم،رمضان، بدر) شرکت کردند و مواقع مرخصی هم اکثر اوقات در سپاه بودند. ایشان فرمانده تیپ یکم لشکر ۳۱ عاشورا جزء اولین تشکیل دهندگان سپاه زنجان بود.

(ادریس رستم خانی برادر شهید)

 میرزا علی هنگامی که بچه بود خیلی به نمازو روزه علاقه داشت در حالی که هنوز سن و سال او بسیار کم بود ولی می گفت من باید نمازم را بخوانم.معلم های او نیز به او علاقه زیادی داشتند و به تحصیل اهمیت زیادی می داد و هنگامی که به سربازی رفت در عرض ۲ سال تنها یک بار به مرخصی آمد.در زمان جنگ نیز بسیار فعال بود یک روز به مرخصی آمد و گفت وای حمله خواهد شد و دوستانم ماندند کفتم میرزا علی تو قرار است در هر حمله ای آنجا باشی گفت مادر من باید در هر حمله در آنجا باشم تا زمانی که نفس دارم باید بروم.    (مادر شهید)

بنده نمی دانستم میرزا علی در جنگ چه مسؤلیتی در جنگ دارد و هنگامی که به جبهه رفتم دیدم که او فرمانده تیپ است،خیلی زحمت کشید و خیلی زخمی شد.به او می گفتم بیا یک زندگی درست کن یک خانه درست کن،یک زمین درست کن ام او در جواب می گفت اگر ما پیروز نشویم من هیچ کاری انجام نخواهم داد ،خداوند کریم است.       (پدرشهید)

در عملیات بدر آتش دشمن بسیار سنگین بود.طوری که هیچکس توان حرکت نداشت بر اثرآتش دشمن، همه جا تاریک گردید و دود آتش همه جا را فرا گرفت.لحظات بسیار سختی بود.من به چهره حاجی خیره شده بودم.داشت با بی سیم صحبت می کرد.تماس رادیویی قطع شد.حاجی لحظاتی نشست و شاهد آتش بی امان دشمن بود. بطور غیر قابل تصور حاج میرزا علی یکدفعه بلند شد و سرپا ایستاد و خود را در معرض آتش و ترکشها قرار داد.هر چی اصرار کردیم حاجی بنشین ،گوش نکرد .بعد از مدتی که آتش دشمن کم شد رو به او کردم و گفتم حاجی این چه کاری بود که کردی و او در جواب من گفت:منصور یکدفعه احساس کردم که آتش دشمن می خواهد عزمم را بشکند و روحیه ام را نابود کند،لذا با این کار خواستم با آن مقابله کنم.این واقعه در عصر روزی اتفاق افتاد که حاجی شب آن روز به شهادت رسید.

همرزم شهید،سردار حاج منصور عزتی فرمانده دانشکده افسری امام حسین(ع)

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.