حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
غواص شهید مرسل محمدی
9

نام پدر: عباس محل تولد: زنجان تاریخ تولد: ۴۵/۱۲/۲   تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۱۹  نام عملیات: کربلای ۵ منطقه‌عملیاتی: شلمچه محل شهادت: شلمچه مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان   زندگینامه شهید مرسل محمدی مرسل محمدی فرزند عباس و شرف النساء محمدی در دومین روز از اسفند ماه ۱۳۴۵ در زنجان دیده به جهان گشود. مرسل پنجمین […]

پ
پ

مرسل محمدینام پدر: عباس

محل تولد: زنجان

تاریخ تولد: ۴۵/۱۲/۲  

تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۱۹ 

نام عملیات: کربلای ۵

منطقه‌عملیاتی: شلمچه

محل شهادت: شلمچه

مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان

 

زندگینامه شهید مرسل محمدی

مرسل محمدی فرزند عباس و شرف النساء محمدی در دومین روز از اسفند ماه ۱۳۴۵ در زنجان دیده به جهان گشود. مرسل پنجمین فرزند خانواده محمدی بود که ۳ خواهر و ۲ برادر داشت. او سال‌های شیرین کودکی را در کنار خانواده سپری کرد و در سن هفت سالگی مانند دیگر هم سالانش پا به عرصه علم گذاشت و در مدرسه مشغول به تحصیل شد و توانست تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به اتمام برساند، سپس برای ادامه تحصیلات خود در مقطع متوسطه به دبیرستان رفت. مرسل در کنار تحصیل در مسجد سفینه النجاه فعالیت فرهنگی هم داشت و عضو نهاد مقدس بسیج بود. با شروع جنگ تحمیلی مرسل که دانش آموز سال اول دبیرستان بود، سنگر مدرسه را رها کرد و به سنگر پاسداران و غیورمردان انقلابی پیوست تا از دین و وطنش در مقابل متجاوزان رژیم بعث دفاع کند بنابراین در سال ۶۳ از طریق یگان اعزامی سپاه راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. با گذشت دو سال از حضور پرثمر و پرافتخارش سرانجام پس از رشادت‌های فراوان در عملیات کربلای۵ شرکت کرده و در همین عملیات بر اثر اصابت ترکش به سر در منطقه عملیاتی شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در کنار خیل عشاق اباعبدالله(ع) و لبیک گویان رهبر کبیر انقلاب اسلامی در مزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد.

راه سبزش تا ابد پررهرو و یادش در خاطره‌ها زنده باد.

دستنوشته 

بسم‌ا… الرحمن الرحیم

من مرسل ۱۸ ساله در سال ۱۳۴۵ در روستای حوالی زنجان که از ۸ فرسنگ از شهرستان خودمان دور بود متولد شدم. در دوران کودکی بر اثر ضعف و ناتوانی و عدم نگهداری پدر و مادر مریض شدم و سه سال مریض شدم و دوران کودکی را گذراندم مادرم مرا به مدرسه برد و ثبت نام کرد ولی پدرم مخالفت کرد و می‌گفت باید کار کنی و بالاخره به مدرسه رفتیم و چون کمی خردسال بودم و معلم و مدرسه ندیده بودم از ترس تنبیه معلم‌ها از مدرسه گریختم و سال دیگر نیز رد شدم و در سال بعد قبول شدم و به کلاس دوم رفتم و در کلاس دوم نیز قبول شدم و به سوم رفتیم و در کلاس سوم نیز قبول شدم و به کلاس چهارم و پنجم رفتم و قبول شدم و به کلاس اول راهنمایی رفتیم و قبول نشدم و باز هم همه تلاش و کوشش کردم و باز هم به مدرسه رفتیم و قبول شدم و به کلاس دوم رفتیم و مردود شدم و ناراحت شدم و می‌خواستم از درس خواندن دست بشویم ولی باز هم تلاش و کوشش کردم و درس خواندم و قبول شدم و من در ریاضیات و زبان انگلیسی کمی کم‌استعداد هستم و از این لحاظ من رد می‌شدم و سال دوم راهنمایی را خواندم و قبول شدم و به جبهه رفتم و مدت ۲ ماه نیز در شهر در خیاطی کار کردم خیاطی هم مال برادرم بود. بعضی موقع‌ها می‌رفتم می‌رفتم و به کارهای بیرون و اداری رسیدگی می‌کردم چون به ژاندارمری شهربانی دادگستری ثبت‌احوال رفتم و در همین تابستان عمویم به رحمت ایزدی شتافت و مرا و بلکه همه را در مرگ خویش داغدار کرد.

سه ماه تابستان به جبهه رفتم و در جبهه در قسمت مدیریت حفاظت و نگهبانی بودم و هر روز شب چند ساعت نگهبانی می‌دادم و با چند کسانی آشنا شدم و از آشنایی آن‌ها خیلی خوشحال شدم و در یکی از روزهای گرم سوزان جنوب بود که به قصد شنا و آبتنی به شوش که یک کانال عریض و طویل داشت رفتم و در آنجا به شنا پرداختم و در یک موقع دیدم همسنگرم که یک پیرمرد بود و اسم آن مشهدی اکبر بود، دارد غرق می‌شود. من خودم را شتابان به آب زدم چون خودم نیز شنا بلد نبودم یک دفعه خودم را به آب زدم دیدم دوستم خودش را به پیش من شتافت و مرا به زیر آب کشید و خودش را به بالا می‌کشید. و من در آب داشتم غرق می‌شدم که یکی از امدادهای غیبی نصیب ما شد و دوستم را از آب بیرون کشید و من در آب بودم داشتم غرق می‌شدم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم و شهادتین را گفتم و به زیر آب رفتم و دیدم مثل اینکه کسی را به بیرون از آب کشید و دیدم یک عرب دستم را کشید و به بیرون آب کشید و چه روزهایی را سپری کردیم روزی ۲ ساعت نگهبانی می‌دادیم و بقیه روز می‌خوردیم و می‌خوابیدیم و با دوستان گلم مانند احمد و حسین رضایی هم دوره بودیم. می‌گفتند و می‌خندیدیم و تمام روزهای انسان خاطره است که نمی‌شود آن‌ها را به روی کاغذ و صفحه آورد و در تاریخ ۶۴/۸/۷ به سپاه رفتم.

البته قبل از سپاه یک ماه پیش به مدرسه رفتم و ثبت نام می‌خواستم کنم گفتند که مشمول هستی و ما نمی‌توانیم ثبت‌نام کنیم و من کمی ناراحت شدم و فکر کردم و گفتم اگر مرا به مدرسه ثبت‌نام نکردند من نباید دست خالی باشم و به ژاندارمری رفتیم و گفتم می‌خواهم به مدرسه بروم و گفتند به آموزش و پرورش برو به آموزش و پرورش رفتم گفتند نمی‌شود و به ثبت‌احوال رفتم و شناسنامه‌ام را عکس‌دار کردم و به ژاندارمری رفتم و دفترچه آماده خدمتم را دریافت کردم و چند هفته نیز دست خالی ماندم و از دست خالی ماندم نیز ناراحت می‌شدم و به همراه پدرم به خرید و فروش میوه به پدرم کمک می‌کردم و چند روز نیز گذشت و از خدمت در ارتش منصرف شدم و پرونده را از ارتش به سپاه بردم و خودم را به سپاه معرفی کردم و به همراهی برادرم به سپاه ثبت‌نام کردم و چند روز دیگر برادر به جبهه اعزام شدند.

و درست یک ماه بعد از آن من نیز به جبهه اعزام شدم و روزهای دست خالی را که در خانه بودم روزه می‌گرفتم چون روزه‌ام را در جبهه خورده بودم و حدود ۱۵ روز را تقریبا گرفتم ولی بقیه مانده و در روز ۱/۹ به سپاه رفتم گفتم تاریخ اعزام کی هست. گفتند سه روز دیگر و بعد از سه روز صبرم از خواب بیدار شدم و آماده شدم نماز خواندم و صبحانه خوردم و مادرم رفت میوه وسایل سفرم را تهیه کرد و همه به نوعی کمک می‌کردند.

همسران برادرانم نیز کمک می‌کردند و بالاخره ساعت ۹ از خانه خارج شدم و با آرزوی جز شهادت نداشتم و با اهل خانواده خداحافظی کردم و در راه با دوستانم نیز خداحافظی کردم و ساعت ۱۰ وارد سپاه شدیم و ساعت ۱۱ به مادرم، پدرم و برادرم در حیاط سپاه خداحافظی کردم و دوستم یعنی برادر حسین رضایی نیز به بدرقه‌ام آمده بود و خیلی خوشحال شدم و با هم درد دل کردیم و با دوستم نیز چند ساعتی به سخن پرداختیم و با آن هم به خداحافظی پرداختیم و نماز را در مسجد سپاه اقامه کردیم و نهار را نیز در آشپزخانه سپاه خوردیم و ۳ ساعت نیز استراحت کردیم .

ساعت ۳ بعدازظهر بود سوار ماشین شدیم. همه غریبه بودند هیچکس با هیچکس دوست نبود و با ماشین با چند کسانی نیز آشنا شدیم می‌گفتند می‌خندیدیم و به سه راهی تاکستان رسیدیم بعضی‌ها می‌گفتند می‌خواهند ما را به غرب ببرند.

بعضی‌ها می‌گفتند می‌خواهند به جنوب ببرند و بالاخره اکثریت همه به غرب شد و ماشین پیچید و به طرف غرب حرکت کرد یکی از بچه‌ها از ترس فرار کردند و ماشین از گردنه‌های خطرناکی حرکت می‌کرد و بالاخره ساعت ۱۰ به همدان رسیدیم و شام را در سپاه پاسداران همدان خوردیم و نماز را نیز در آنجا خواندیم و باز هم سوار ماشین شدیم و به مقصد باختران حرکت کردیم و ساعت ۴ شب به اعزام نیروی باختران رسیدیم و در یک سالن بزرگی که ۴ تا بخاری خیلی بزرگ و با برق کار می‌کرد، رسیدیم و چند ساعتی نیز در آنجا خوابیدیم و صبحانه را نیز در آنجا خوردیم و ۳ روز نیز در آنجا بسر بردیم و بعد از ۳ روز در ساعت ۳ بعدازظهر به ما گفتند سوار ماشین شوید سوار ماشین شدیم به سپاه پاسداران منطقه باختران رسیدیم و چند ساعت نیز در آنجا سرگردان شدیم بعد از پر کردن پرونده باز هم سوار ماشین شدیم البته من می‌دانستم مقصد ما جنوب استو  همه می‌گفتند به غرب می‌رویم و ماشین نیز به طرف جنوب حرکت کرد و ساعت ۱۰ شب نیز در پل دختر پیاده شدیم و یک شام خوردیم و بعد از صرف شام و اقامه نماز باز هم سوار ماشین شدیم و شب را در ماشین خوابیدیم و ساعت ۴ شب نیز به اهواز رسیدیم و در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران قسمت پدافند لشکر عاشورا پیاده شدیم و در یکی از اتاق‌های سپاه اقامت گزیدیم و در دومین روز در اقامت در اتاق به شهر رفتیم و در حمام اهواز مشغول شدیم و بعد از دو ساعت بیرون آمدیم و در شهر گشتیم و ساعت یک به پادگان برگشتیم. جایمان آنقدر خوب است که حد ندارد از انواع غذاها به ما می‌دهند و هر روزمان یک خاطره است.

***

در یاد تو ای شهید!

بسم‌الرب الشهداء و الصدیقین

برادرجان! بگو به من کجا رفتی؟ چرا تنها؟ چرا مرا با خود نبردی؟ آخر من ترا همیشه به جاهای خوب می‌بردم. باب جهاد را من نشان تو دادم و تو باب شهادت را زودتر از من یافتی. برادرجان تو رفتی ولی بدان یادت همیشه گرامی خواهد ماند. دوستانت به نام تو نامه نوشته بودند و گفته بودند کاش موقع اصابت ترکش به تو آنجا بودم و ترکش به من می‌خورد. می‌گفت که با مرسل برادرخوانده هستیم. چرا جواب نامه آن‌ها را ننوشتی؟ چرا جواب نامه‌های مرا ننوشتی؟ چرا خاموش گشته‌ای؟ به عکس تو نگاه می‌کنم. آن هم مثل تو خاموش است. گویی که به من می‌گوید هر چه زودتر بارت را ببند و به پیش ما بیا! آری من نیز چندین بار نزدیکی‌های شهادت پیش رفتم ولی در هیچکدام به آرزوی خود نرسیدم. ولی تو خیلی خودساخته بودی و لیاقت ضیافت الهی را یافته بودی. برایت بگویم که چون خبر شهادت ترا به من دادند و ما به پیشواز خط‌شکنان رفته بودیم. و شهادت تو خیلی برایمان گران نیامد. و تا اینکه به شناسایی جنازه رفتیم و جنازه مال دیگری بود و اینجا ما دو دل بویم ازطرفی دلهره داشتیم که تو شهید شده باشی و خدای نکرده جنازه‌ات به دست ما نیاید. و از طرفی فکر می‌کردیم که شاید انشاءا… سلامت برگردی در آن لحظات به خود گفتم که اکنون که به شناسایی مرسل آمده‌ای بهتر است راه شهید و هدف شهید را بشناسی. این بود که بیشتر در فکر تو بودم.

 

نامه شهید مرسل محمدی

بسم‌ا… الرحمن الرحیم

مورخه ۶۵/۹/۱۰

سلام علیکم

حضور محترم والدین و خانواده گرامی برسد.

با ابلاغ عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و از کل بدی‌های بد و ناگهانی بدور باشید حال من خوبتس و جای هیچگونه نگرانی در بین نیست. من در همانجای قبلی هستم در دزفول. خوب و خوش بوده باشید و سلامتی و موفقیت شما را از درگاه خداوند خواستارم من اگر خدا بخواهد می‌خواهم در اینجا امتحان بدهم .

برادرانم به جبهه آمدند یا نه؟ حال پدر و مادر چطور است؟ حال پدر و مادر بزرگ و اقوام چطور است؟ می‌گویند یک دو ماه مثل اینکه به خدمت اضافه شده و منتظر مرخصی و تلفن نباشید. اگر امکان شد باز هم نامه می‌نویسم من عرض بخصوصی ندارم. تمام دوستان، آشنایان و همسنگرانم به شما سلام دارند. بچه‌ها چطور درس می‌خوانند؟ سعی کنند خوب بخوانند اگر دوستانم نوشتند خبر کنید به همسایه صلح کرده‌اید یا نه؟ خوبتس دنیا جای این حرف‌ها نیست.

صلح کنید به آن‌ها بگویید اگر آن‌ها قبول نکردند باز هم شما بروید تا وظیفه‌تان را انجام بدهید من دیگر نمی‌خواهم مزاحم شوم این نامه را بوسیله دوستم می‌فرستم.

اعزام سپاه محمدحسن از زنجان چطور شد؟

دعا برای امام و رزمندگان از یادتان نرود.

پسر حقیر شما مرسل محمدی

۶۵/۹/۱۰

وصیتنامه

اعوذ باالله من‌الشیط‌ان‌الرجیم‌

بسم‌ا… الرحمن‌الرحیم‌و بسم‌رب‌الشهدا والصدیقین‌

یا ایتها النفس‌المط‌مئنه‌ارجعی‌الی‌ربک‌راضی مرضی فادخلی‌فی‌عبادی‌وادخلی‌جنتی‌

ای‌کسانیکه‌نفس‌آرمیده‌و اطمینان‌یافته‌، خشنود و پسندیده‌به‌سوی‌پروردگارت‌باز گرد. پس‌در آی‌در جمع‌بندگان‌و درآی‌در بهشتم‌(فجر ۲۷)

با نام‌الله هستی‌بخش‌همگان‌ولی‌مؤمنین‌، فریادرس‌فریادکنندگان‌، خدای‌توبه‌کنندگان‌، خدای‌شهدا و رزمندگان‌، خدای‌علی‌، حسین‌(ع‌)، خدای‌مهدی‌، خدای‌خمینی‌، خدای‌خانواده‌های‌شهدا، خدای‌امت‌حزب‌ا…‌خدای‌مستضعفین‌و رب‌العالمین‌، به‌نام‌خالقی‌که‌قادر است‌و توانا. به‌نام‌کسی‌که‌درباره‌اش‌قلب‌ها و زبان‌ها قاصر است‌. در مرثیه‌و در عظ‌متش‌که‌علی‌(ع‌) در آخرین‌ساعت‌فرمود: قسم‌به‌خدای‌کعبه‌که‌رستگار شدم‌و با سلام‌بر اولیای‌خاص ا… و درود بر افضل‌پیامبران‌، ختم‌نبوت‌، پیامبر گرامی‌جهان‌و با سلام‌بر آل‌پاک‌ایشان‌تا حسین‌، از حسین‌تا مهدی‌، از مهدی‌تا رهبر کبیر انقلاب‌و با سلام‌بر پیروان‌امام‌عصر و سربازان‌جانبازش‌. سلام‌بر سرور شهیدان‌، نمونه‌و اسوه‌، سلام‌بر کسی‌که‌اهل‌کوفه‌رهایش‌کرده‌و با جانبازانی‌اندک‌در مقابله‌استکبار و کفر و شرک‌ایستاد و درس‌ایثار، شهادت‌و شجاعت‌و شهامت‌، مردانگی‌را برای‌آزادگان‌آموخت‌و در آخرین‌لحظه‌ها که‌دشمن‌را ملاحظه‌می‌کرد، چقدر شقاوت‌و قساوت‌قلب‌هستند و ندا داد و فرمود که‌: اگر دین‌و آیین‌و مکتب‌ندارید، لااقل‌آزاده‌مرد باشید و سلام‌بر رهروان‌ایشان‌. به‌حق‌رزمندگان‌سربازان‌امام‌حسین‌زمان‌هستند و با آرزوی‌تعجیل‌در ظهور حضرت‌مهدی‌(عج‌) و طول‌عمر امام‌امت‌و پیروزی‌رزمندگان‌اسلام‌و نابودی‌کفر و طاغوت‌و فرعون‌و هیتلر زمانه‌، آمریکای‌دور از مهر و محبت‌و دور از انسان‌و انسانیت‌، دور از تمدن‌و دور از کیش‌و دین‌و آیین‌، حیوان‌گونه‌زندگی‌می‌کنند و می‌خواهند قانون‌جنگل‌را در جامعه‌ایجاد کنند.

آری‌برادر! تا نوکران‌آمریکا نیز می‌خواهند، تیشه‌بر ریشه خلق‌اسلامی‌بزنند. آیا این‌ها طرفدار خلق‌هستند که‌خلق‌را مثل‌مور و ملخ‌بر زمین‌می‌ریزند و خاکستر می‌کنند؟ آیا بهشتی‌و رجایی‌، باهنر، عابر، بازاری‌، کارگر، محصل‌، کارمند، چه‌جرمی ‌داشتند و به‌چه‌گناهی‌به‌خونشان‌غلطیدند؟ آیا آن‌ها جزو خلق‌نبودند؟ برای‌خداوند و خلق‌خدمت‌نمی‌کردند؟ آیا رزمنده‌ای‌که‌از جبهه‌برگشت‌و در راه‌آنان‌رگبار دشمن‌می‌شود و بدنش‌سوزانیده‌می‌شود.

از چه‌تبار بوده‌؟ خلق‌ایرانی‌، مگر به‌جبهه‌نرفته‌برای‌خدا و ناموس‌خلق‌در مقابل‌دشمن‌سینه‌هایش‌را مقابل‌سپر می‌کنند. آری‌برادر! منافق‌قرآن‌کریم‌را مکر می‌کنند. ترور عابر مسافر و تخریب‌اماکن‌، مساجد و ترس‌چه‌مفهومی‌دارد به‌جز اینکه‌ضدیت‌خودشان‌را با اسلام‌و امت‌اسلامی‌به‌نمایش‌می‌گذارند و عاقبت‌از آن‌مسلمانان‌و متقین‌است‌.

 

قلبم‌از کثرت‌گناه‌در حجاب‌است‌و نفسم‌معیوب‌و عیب‌دار است‌. چند سال‌است‌به‌یاد و برای‌تو اقدام‌به‌نوشتن‌وصیت‌نامه‌می‌کنم‌و با خود می‌گویم‌لطف‌خدا شامل‌حال‌بنده‌شده‌. انشاا… این‌دفعه‌شهید می‌شوم‌و شهد شیرین‌شهادت‌می‌چشم‌. ولی‌هر دفعه‌برای‌تو پا به‌عرصه‌جهاد گذاشته‌و بعضی‌از دوستانم‌، همسنگرانم‌شهید می‌شوند و من‌که‌می‌مانم‌در خود احساس‌حقیری‌و کوچکی‌و حقارت‌می‌کنم‌. ولی‌این‌دفعه‌شاید این‌آخرین‌وصیت‌نامه‌ام‌باشد.

الهی‌! اول‌از اینکه‌منت‌نهاده‌و توفیق‌این‌را داده‌ای‌که‌لباس‌مقدس‌سربازی‌و پاسداری‌از اسلام‌را بر تن‌کنم‌، خدایا تو را شکر می‌کنم‌. تویی‌ستارالعیوب‌هستی‌و پرده‌گناهان‌من‌را پاره‌نکرده‌ای‌. خدایا! تو را شکر می‌کنم‌به‌اینکه‌گفتی‌توبه‌پذیرم‌. خدایا! گفتی‌که‌هر که‌مرا بخواند و مرا صدا کند، پاسخش‌را می‌دهم‌و در قرآنت‌برای‌مجاهد، صفات‌عالیه‌شمرده‌ای‌. آن‌ها را ستوده‌و در جوار خودت‌جا داده‌ای‌. باری‌در قلبم‌دریایی‌از گفته‌موج‌می‌زند. ولی‌نتوانستم‌به‌ظ‌هور برسانم‌و به‌قلم‌بکشم‌. اگر چند روز، ماه‌، نیز بنشینیم‌باز وقت‌پیدا نمی‌کنم‌، دفترها را پر کنم‌. ولی‌چه‌کنم‌. الهی‌! تو خود درد دل‌و سوز و گداز همه‌رزمندگان‌اسلام‌را می‌دانی‌. شب‌های‌جمعه‌، دوشنبه‌، با کمال‌خضوع‌و خشوع‌تمام‌، در یک‌جا جمع‌می‌شوند و در تاریکی‌شب‌حال‌پیدا می‌کنند و با عاشق‌خود صحبت‌می‌کنند و به‌یاد شهیدانشان‌می‌افتند. آخر دوستان‌ما لیاقت‌پیدا می‌کنند و به‌جوار ا… می‌روند و پیش‌حسین‌می‌روند و ما می‌مانیم‌و جامعه‌.

خدایا! از یک‌سو باید شهید شویم‌تا اسلام‌از خون‌های‌ما رشد کند و از سوی‌دیگر باید بمانیم‌از اسلامت‌دفاع‌کنیم‌تا اسلام‌را سر نبرند. خدایا! ما در این‌دو راهی‌مانده‌ایم‌. خودت‌حافظ‌اسلام‌و ولایت‌فقیه‌باش‌و ما را به‌جوار خودت‌بکش‌و بخوان‌و ما نیز لیاقت‌پیدا کنیم‌و ادامه‌دهنده‌راه‌شهیدان‌امت‌حزب‌ا… باشیم‌‌.

وصیت‌من‌، وصیت‌شهدا، چندین‌هزار ما شهید داده‌ایم‌و از پیش‌ما رفته‌اند که‌همگی‌وصیت‌داشتند که‌یاور امام‌باشید. از اسلام‌دفاع‌کنید. متقی‌باشید. با قرآن‌مونس‌باشید. شما هم‌می‌توانید از اولیا خاص ا… باشید. پس‌وقت‌هست‌و فرصت‌را از دست‌ندهید. بیایید به‌صف‌انسانیت‌و آدم‌و انسان‌کامل‌برویم‌و باشیم‌. ما در ظاهر انسان‌هستیم‌. ولی‌یک‌عده‌واقعا درک‌نکرده‌اند و تو را، واقعا شناخته‌و عاشق‌تو شده‌‌اند و آخر پیش‌تو آمده‌اند. فن‌نوشتن‌و بیان‌ندارم‌. اگر حرف‌هایم‌برایتان‌تلخ‌باشد، صادقانه‌و از ته‌قلب‌می‌گویم‌و هیچ‌غرضی‌نیز ندارم‌و امیدوارم‌برخورد تلخ‌مرا به‌شیرینی‌پذیرا باشید.

اما وصیت‌مخصوص‌من‌این‌است‌که‌به‌فرمان‌های‌امام‌، با جان‌و دل‌گوش‌دهید و به‌فرمان‌او باشید. امام‌الان‌تاکید بر این‌مسئله‌دارند که‌الان‌مسئله‌اصلی‌جنگ‌است‌. باید با تمام‌قدرت‌، بدون‌سستی‌، بدون‌واهمه‌و ترس‌و بدون‌تفرقه‌به‌مسئله‌اصلی‌بپردازیم‌و سعی‌در خاموش‌کردن‌این‌فتنه‌که‌از سوی‌عراق‌و صدام‌بعثی‌به‌ریاست‌آمریکای‌جنایتکار باشیم‌. من‌از اینکه‌در شهر بودم‌و به‌قبرستان‌شهدا می‌رفتم‌از شهیدان‌خجالت‌می‌کشیدم‌و تنها پناهگاه‌همین‌جبهه‌ها را می‌دیدم‌. چون‌آن‌ها وصیتشان‌، پر کردن‌جبهه‌ها بود.

خدایا! از تو می‌خواهم‌به‌همه‌ما توفیق‌بندگی‌، عبادت‌و طاعت‌و معرفت‌، توفیق‌شناخت‌تو و ائمه‌و اولیای‌تو شناخت‌و وفادار ماندن‌در راهت‌و توفیق‌بدهید که‌شهد شیرین‌شهادت‌و بندگیت‌را بچشیم‌. شهادت‌، سعادت‌اولیا بود. خدایا! توفیق‌بده‌، راه‌کربلای‌حسین‌را بگشاییم‌و خانواده‌های‌داغدار به‌زیارت‌مولایشان‌بروند.

در نماز جمعه‌و راهپیمایی‌ها و کاروان‌هایی‌که‌برای‌جبهه‌می‌آیند، شرکت‌فعال‌داشته‌باشید. خدایا! ما را بیامرز و ببخش‌و از سر تقصیراتمان‌بگذر. ما را به‌اسلام‌و قرآن‌به‌امام‌و امت‌خدمتگزار قرار بده‌.

برادران‌حزب‌ا…! وقتتان‌را به‌ بیهودگی‌نگذرانید. در بسیج‌و پایگاه‌ها ثبت‌نام‌کنید و نسل‌منافقین‌و جنایتکاران‌داخلی‌را براندازید. به‌کسانی‌که‌از هر راهی‌می‌خواهند به‌فقاهت‌و اسلام‌ضربه‌بزنند، اجازه‌ندهید. در مقابل‌دشمنان‌داخلی‌و خارجی‌محکم‌و هوشیار باشید. اسلام‌در راه‌رسیدن‌به‌پیروزی‌کامل‌است‌. از فرامین‌امام‌دقیقا پیروی‌کنید. به‌بی‌حجاب‌ها و بدحجاب‌ها اجازه‌ندهید در جامعه‌اسلامی‌که‌با خون‌شهیدان‌رنگین‌شده‌است‌، رسوخ‌کنند و در ارکان‌مملکت‌منافقین‌و هر کس‌که‌به‌اسلام‌و امام‌بدبین‌هست‌، راه‌را پیدا کنند. ط‌وری‌زندگی‌کنید.

که‌بعد از رفتن‌از این‌دنیا جوابگوی‌خدا و اولیا که‌در راه‌اسلام‌شهید شده‌اند و مخصوصا به‌شهیدان‌

جمهوری‌اسلامی‌باشید. البته‌من‌، منی‌کوچک‌و حقیر هستم‌که‌به‌امت‌حزب‌ا… ایران‌بتوانم‌، سفارش‌کنم‌. ولی‌این‌ها که‌به‌مغز خطور کرد، چند تذکر بود که‌به‌احترام‌خودشان‌مرا عفو می‌کنند. باز هم‌می‌گویم‌، خیلی‌حرف‌برای‌گفتن‌داشتم‌ولی‌به‌زبان‌و قلم‌نتوانستم‌بیاورم‌و با خود بر آن‌دنیا می‌برم‌. فقط‌به‌خدا خواهم‌گفت‌. به‌حسین‌و مهدی‌(عج‌) خواهم‌گفت‌.

پدر و مادرجان‌:

پدر و مادر! اولیا گرامی‌! اقوام‌و خویشان‌! اهل‌محل‌! پایگاه‌دوستان‌رزمنده‌و کسانی‌که‌مرا می‌شناختند، سلام‌علیکم‌. امیدوارم‌که‌انشاءا… حالتان‌خوب‌بوده‌و باشد و تحت‌توجهات‌حضرت‌ولی‌عصر (عج‌) بتوانید، قلب‌آن‌حضرت‌را خوشحال‌کرده‌باشید. از همگی‌شما می‌خواهم‌که‌مرا حلال‌کنید. آن‌هایی‌که‌مرا می‌شناختند و شاید با آن‌ها رفتار خوب‌نداشتم‌. می‌خواهم‌به‌حق‌حسین‌ثارا… عفو کنند و از همگی‌حلالیت‌می‌طلبم‌.

پدر و مادر و اهل‌خانه‌! سلامتی‌ و موفقیت‌شما را از خداوند می‌خواهم‌. مثل‌شیر غرنده‌، مثل‌طوفان‌، مثل‌دریا، مثل‌کوه‌ها، مثل‌خورشید باشید وقتی‌که‌خبر شهادتم‌را شنیدید، گریه‌نکنید و ناراحت‌نباشید. در مقابله‌با دشمن‌با مشت‌محکم‌باشید. در مراسم‌تشییعم‌حاضر شوید و نظاره‌گر به‌خاک‌سپردنم‌باشید و خوشحال‌شوید و شکر کنید. می‌خواهم‌، شما هم‌مثل‌حسین‌و زینب‌باشید. می‌خواهم‌پدری‌باشی‌که‌چهار پسرش‌را با دست‌خودش‌به‌خاک‌می‌سپارد و مثل‌آن‌باشی‌.

برادر افصل‌! در همانجا که‌ادامه‌دهنده‌خون‌ماهاست باش‌. در سنگر سپاه‌با کفر و رژیم‌بعث‌عراق‌به‌جنگ‌بپرداز. پیرو خط‌راستین‌اسلام‌و امام‌باش‌. هر وقت‌احساس‌خطر برای‌اسلام‌کردی‌، با هر راهی‌که‌می‌توانی‌از اسلام‌دفاع‌کن‌. خواهرانم‌! با حجاب‌باشید و این‌حجاب‌شماها همانا از خون‌ما نفوذش‌بیشتر است‌.

ای‌برادران‌اهل‌پایگاه‌! امید من‌و تمام‌شهدا به‌شماست‌. شما هستید که‌در پشت‌جبهه‌به‌مبارزه‌با منافق‌سودجو، محتکر، بی‌حجابی‌و تمام‌رذایل‌شیطانی‌به‌مبارزه‌بپردازید. شما در مدارس‌، کارخانه‌، جامعه‌و در هر جا که‌احساس‌کردید که‌کسانی‌هستند که‌به‌اسلام‌ضربه‌می‌زنند، آ‌ن‌ها را شناسایی‌کنید و به‌دادگاه‌الهی‌بدهید. باید شهر نمونه‌باشید تا اقشار دیگر از شما درس‌بگیرند. از خودتان‌حساب‌ببرید. از کسانی‌که‌در اخلاق‌آن‌ها ضعف‌دیده‌می‌شود، آن‌ها را هدایت‌کرده‌و تشویق‌به‌دین‌بکنید که‌آن‌ها هم‌مثل‌شما باشند و هر کدام‌یک‌رزمنده‌، یک‌سرباز جندا… و یک‌سرباز امام‌زمان‌باشید. من‌بیشتر مزاحم‌شما نمی‌شوم‌. پدرم‌! می‌خواهم‌که‌مرا حلال‌کنید و دعای‌خیری‌در حقم‌بکنی‌. مادرم‌! می‌خواهم‌زحماتی‌را که‌برایتان‌داده‌بودم‌، حلال‌کنید. وقتی‌که‌خبر شهادت‌مرا شنیدید روحیه‌اسلامی‌خودتان‌را حفظ‌کنید و با مشت‌محکم‌در مقابل‌ضد انقلاب‌و استکبار بایستید.

برادرم‌اصغر و افصل‌! سعی‌کنید یک‌فرد مفید باشید. به‌جبهه‌ها بیایید و در تربیت‌خانواده‌هایتان‌کوشا باشید. فرزندان‌را برای‌پاسداری‌از اسلام‌، بزرگ‌کنید. از تجملات‌بپرهیزید. فقط‌به‌یاد خدا و مصیبت‌های‌وارد بر ائمه‌باشید از آن‌ها درس‌و سرمشق‌بگیرید.

مادرم‌! در تربیت‌خواهرانم‌، کوشش‌فراوان‌کنید. سعی‌کنید آن‌ها مثل‌زینب‌باشند. زینب‌گونه‌باشند. درس‌هایشان‌را با حد تمام‌بخوانند که‌درس‌آن‌ها نیز عبادت‌است‌و در حفظ‌میراث‌شهدا و میراث‌سنت‌الهی‌که‌همانا حجاب‌است‌، کوشا باشند و عفت‌و شان‌خودشان‌را حفظ‌کنند.

به‌برادران‌اهل‌محل‌، اهل‌پایگاه‌و خانواده‌های‌شهدا و همسایگان‌، اقوام‌و خانواده‌و همه‌ کسانی‌که‌مرا می‌شناختند، می‌خواهم‌و تاکید می‌کنم‌که‌به‌خدا قسم‌حلال‌کنید و به‌بزرگی‌خودتان‌و مرحمت‌و رحمت‌واسعه‌شان‌عفو کنند و حلال‌کنند. در آخر از برادران‌محل‌، برادران‌، علی‌محمدی‌، حسین‌رضایی‌، احمد شهبازی‌، حسن‌چرمی‌، داوود و موسی‌و همه‌کسانی‌که‌مرا می‌شناختند. برادران‌پایگاه‌مقاومت‌، معلم‌های‌مدرسه‌انوری‌، و همه‌و همه‌را می‌خواهم‌که‌حلال‌کنند. در آخر می‌خواهم‌که‌نمازهایم‌را تجدید کنید. ۴ سال‌نماز و سه‌سال‌روزه‌که‌در جبهه‌نتوانستم‌، بگیرم‌با یک‌هفته‌کفاره ‌‌روزه‌برایم‌بتوانید، عملی‌و اجرا کنید. اگر توانستید به‌سپاه‌یا جای‌دیگر ایجاد مزاحمت‌نکنید. یاورتان‌خدا و بتوانید در سایه‌ ایزد منان‌و تحت‌توجهات‌حضرت‌بقیه‌ا… و با لطف‌خدا زندگیتان‌را ادامه‌دهید. من‌عرض‌دیگری‌ندارم‌. شما را به‌خدا می‌سپارم‌و در فراق‌من‌اصلا ناراحت‌نباشید. امید پیروزی‌رزمندگان‌اسلام‌، ط‌ول‌عمر امام‌امت‌و نابودی‌رژیم‌های‌مرتجع‌و رژیم‌های‌کفر و شرک‌و آزادی‌اسیران‌و شفای‌مجروحان‌. در ضمن‌سلام‌مرا به‌امام‌امت‌و امام‌جمعه‌محترم‌شهرستان‌زنجان‌به‌برادران‌سپاه‌و اهل‌پایگاه‌و اهل‌محل‌برسانید. من‌همگی‌شما را به‌خدا می‌سپارم‌. خداحافظ‌همگی‌.

اشهد ان‌لا اله‌ال‌ا… و اشهد ان‌محمدا عبده‌و رسوله‌و علیا ولی‌ا…‌

مرسل‌محمدی‌تاریخ‌/۶/۱۵ مط‌ابق‌با اول‌محرم‌حسینی

تاریخ‌اعزام‌/۹/۳ گردان‌مخابرات‌ع‌، والسلام‌علیکم‌و رحمه‌ا…

(امضا) مرسل‌محمدی‌/۶/۱۳۶۵

قرض‌را نتوانستم‌ادا کنم‌. برادر برادر علی‌مثل‌اینکه‌راضی‌شده‌و حساب‌پول‌کتاب‌را به‌صندوق‌ به‌جبهه‌و یا جهاد بریزند.

در ضمن‌چهارصد تومان‌به‌یکی‌از برادران‌که‌در لشکر به‌ایشان‌بدهکار بودم‌، برادرم‌افصل‌شما ترتیبش‌را بدهید و کتاب‌هایی‌که‌از جهاد سازندگی‌گرفته‌بودم‌، موفق‌به‌دادن‌آن‌ها نشدم‌، از عوض‌من‌مبلغی‌به‌کتابخانه‌جهاد بدهید. ۱۰ تومان‌نیز به‌علی‌محمدی‌که‌فرزند مشهدی‌ابوالفضل‌، همسایه‌هستند، بدهید و یک‌ماه‌نیز کفاره‌نماز را برایم‌جبران‌کنید. فقط‌یادتان‌نرود، اگر اسیر شدم‌، بدانید که‌رضای‌خدا در اسیر شدنم‌بود. اگر مفقودالاثر شدم‌و اگر زخمی‌شدم‌و معلول‌و شهید شدم‌، بدانید همه‌این‌ها برای‌امتحان‌است‌.

دعا کنید از امتحان‌الهی‌که‌برای‌همه‌است‌، موفق‌بیرون‌بیایم‌و انشاءا… یک‌رزمنده‌ واقعی‌، یک‌سرباز برای‌امام‌زمان‌و امام‌امت‌و برای‌ملت‌شهیدپرور و قهرمان‌ایران‌باشیم‌و انشاءا… بنده‌نیز از سربازان‌ا… باشم‌و دعا کنید از شفاعت‌محمد (ص‌) و آل‌محمد (ص) بی‌نصیب‌نشویم‌. خدایا! ما را از آقایمان‌اباعبدا… (ع‌) و فاط‌مه‌زهرا (س‌) و علی‌و آل‌علی‌(ع‌) جدا نفرما. خدایا در مقابل‌دشمن‌به‌امت‌ما صبر و ثبات‌قدم‌بده‌و ما را در جوار خود و شهدا و صالحین‌و ائمه‌و محمد (ص‌) قرار بده‌و عاقبت‌همگان‌را ختم‌به‌خیر از شفاعت‌محمد (ص‌) و آل‌محمد (ص‌) بی‌نصیب‌نفرما.

در آخر باز هم‌از امت‌حزب‌‌ا… می‌خواهم‌که‌تنها وصیتم‌که‌می‌نویسم‌، پیروی‌از امام‌و ادمه‌دهنده‌راه‌شهدا و اگر قدرت‌توانای‌اسلحه‌برداشتن‌داشتید، به‌جبهه‌بیایید و جنگ‌و قتال‌کنید و اگر نتوانستید و قدرت‌نداشتید در پشت‌جبهه‌به‌ندای‌حسین‌زمان‌جواب‌دهید و اگر امام‌هر فرمان‌دادند با اشتیاق‌و شور و حال‌و عشق‌بی‌چون‌و چرا اطاعت‌کنید که‌همانا امام‌به‌حق‌، نایب‌امام‌زمان‌و نماینده‌ایشان‌هستند و امر ایشان‌همانا امر امام‌زمان‌است‌و خدای‌ناکرده‌قلب‌امام‌امت‌را جریحه‌دار و ناراحت‌نکنید و به‌وسوسه‌های‌دروغین‌منافقین‌و ضد انقلاب‌گوش‌فرا ندهید و مشت‌محکم‌بر دهان‌آن‌ها بزنید.

در آخر از امت‌حزب‌ا… برای‌امام‌امت‌و رزمندگان‌اسلام‌و شفای‌معلولین‌و آزادی‌اسیران‌و ختم‌جنگ‌به‌نفع‌جمهوری‌اسلامی‌دعا کنید. و در مراسم‌و ایام‌ا… و عزاداری‌و تمام‌مراسم‌شرکت‌فعالانه‌داشته‌باشید و هیچ‌نقط‌ه‌ضعف‌به‌دشمن‌و آمریکا و شوروی‌و دیگران‌ندهید و از همگان‌التماس‌دعا دارم‌و حلالیت‌از همه‌امت‌، شهروندان‌، اهل‌پایگاه‌، اهل‌مدرسه‌انوری‌و اهل‌محل‌و تمام‌دوستان‌و آشنایان‌و اقوام‌و همه‌کسانی‌که‌مرا می‌شناختند و شاید در حق‌آن‌ها کم‌احترامی‌کردم‌و یا احیانا خدای‌نکرده‌از من‌بدی‌دیده‌باشند، از صمیم‌قلب‌حلالیت‌و عفو می‌خواهم‌. از برادران‌، احمد شهبازی‌، علی‌محمدی‌، حسین‌رضایی‌، حسین‌چرمی‌، داوود و موسی‌و محمود و همگان‌می‌خواهم‌که‌مرا حلال‌کنند و در تشییع‌جنازه‌ام‌شرکت‌کنند و شب‌های‌جمعه‌برایم‌دعای‌خیر کنند.

از پدر و مادر بزرگ‌و اقوام‌و فامیل‌ها و پدر و مادر، برادران‌و اهل‌خانواده‌و خواهرانم‌می‌خواهم‌که‌همگی‌مرا حلال‌کنند. در نمازهای‌جماعت‌یادی‌از من‌کرده‌و یک‌فاتحه‌برایم‌بفرستند و هر کس‌در خط‌ولایت‌فقیه‌و خط‌امام‌نیست‌و از دشمن‌و ضدانقلاب‌و منافقین‌نبریده‌، حق‌شرکت‌در هیچکدام‌از مراسم‌من‌را ندارد و در مراسم‌های‌من‌نگذارید، شرکت‌کنند.

در ضمن‌مرا با همان‌لباس‌و وسایل‌نظامی‌در مزار شهدای‌پایین‌دفن‌کنید. جان‌سیزون‌، جان‌رهبرین‌.

والسلام‌. من‌گرم‌‌هامیدان‌التماس‌دعا واریم‌. خداحافظ‌

بنده‌حقیر و ملتمس‌دعا مرسل‌محمدی‌(امضا)

به‌تاریخ‌/۶/۳۰ ساعت‌ شنبه‌هشتم‌ماه‌محرم‌حسینی‌

نه‌شرقی‌نه‌غربی‌جمهوری‌اسلامی‌

خدایا، خدایا تا انقلاب‌مهدی‌حتی‌کنار مهدی‌، خمینی‌را نگهدار. منتظری‌نستوه‌محافظت‌بفرما. از عمر ما بکاه‌بر عمر هر دو افزا. رزمندگان‌اسلام‌نصرت‌عطا بفرما. مجروحین‌و جانبازان‌شفا عنایت‌فرما. اسیران‌حزب‌‌ا… آزادشان‌بگردان‌. زیارت‌کربلا نصیب‌ما بفرما شهادت‌در رهت‌نصیب‌ما بفرما. مرگ‌بر آمریکا، اسرائیل‌و شوروی‌، انگلیس‌شیطان‌، پیر عراق‌فریب‌خورده‌. درود بر خمینی‌، منتظری‌امید رهبر و امام‌. درود بر کشور برادر لیبی‌، سوریه‌، الجزایر، و ننگ‌و شکست‌از آن‌سردمداران‌کفر آمریکا.

والسلام‌

***

وصیتنامه دوم

بسم‌ا… الرحمن‌الرحیم‌

انا… و انا الیه‌راجعون‌

بازگشت‌همه‌به‌سوی‌اوست‌

به‌نام‌ا… پاسدار حرمت‌خون‌شهیدان‌. با درود بر امام‌زمان‌و نایب‌برحق‌ایشان‌، امام‌امت‌، رهبر کبیر انقلاب‌اسلامی‌و با سلام‌بر تمامی‌رزمندگان‌اسلام‌و با آرزوی‌طول‌عمر امام‌امت‌و با سلام‌بر فرمان‌دهی‌کل‌قوا، خمینی‌روح‌خدا و با آرزوی‌پیروزی‌نهایی‌رزمندگان‌اسلام‌و با سلام‌مخصوص‌به‌خانواده‌های‌محترم‌شهدا، اسرا، مفقودین‌جانبازان‌جنگ‌و انقلاب‌اسلامی‌و با درود و سلام‌بر امت‌حزب‌ا… و شهیدپرور و مقاوم‌ایران‌که‌چنین‌مصمم‌هستند تا فتح‌کربلا و قدس‌و نابودی‌کفر جهانی‌از پا ننشستند و با سلام‌مخصوص‌به‌مردم‌شهیدپرور و حزب‌ا… زنجان‌و خانواده‌و اهل‌محل‌و پایگاه‌و مسجد. امیدوارم‌که‌همگی‌ما را حلال‌کنند.  پدر و مادر و برادران‌و خواهران‌! سلام‌مرا پذیرا باشید. امیدوارم‌که‌حالتان‌خوب‌و خوش‌باشد. اینجانب‌پسر حقیر شما چون‌سه‌و چهار دفعه‌وصیت‌نامه‌نوشته‌بودم‌، ولی‌هر دفعه‌شهید نشدم‌و با خود گفتم‌که‌این‌دفعه‌شاید عنایت‌خدا نصیب‌ما و من‌روسیاه‌شود، چند کلمه‌ای‌به‌قلم‌می‌آورم‌.

اول‌اینکه‌: اگر جنازه‌ام‌به‌دستتان‌رسید در قبرستان‌که‌شهدای‌این‌عملیات‌را در آنجا به‌خاک‌می‌سپارند، دفن‌کنید. در حق‌من‌بسیار ذکر خیر کنید که‌شاید مورد قبول‌رحمت‌الهی‌باشم‌.

در فراق‌من‌اصلا بی‌تابی‌نکنید و شیون‌و ناراحتی‌نیز نکنید. برادرانم‌! مواظ‌بت‌بیشتری‌از پدر و مادرم‌کنند. خواهرانم‌! حجاب‌خودشان‌را حفظ‌کنند. زینب‌وار زندگی‌کنند. درسشان‌را بخوانند. دنباله‌رو خط‌سرخ‌شهدا و زینب‌زمان‌باشند.

برادرانم‌! به‌پیام‌امام‌امت‌آماده‌و به‌گوش‌باشند. هر وقت‌باز حکم‌یا فتوا و دستوری‌دادند، با جان‌و دل‌پذیرا باشند. برادران‌اهل‌پایگاه‌! در جامعه‌حضور فعال‌داشته‌باشند. به‌جبهه‌بشتابند. امام‌امت‌را تنها نگذارند. با مشت‌محکم‌بر دهان‌ضدانقلاب‌و منافقین‌و بی‌حجاب‌ها بزنند. همه‌ برادران‌و امت‌حزب‌ا… خدارا، خدا را در نظ‌ر بگیرید.

در همه‌ کارها تقوا را پیشه‌کنید تا فردا بتوانید، جوابگوی‌شهدا و مظلومین‌باشید و بالاتر از آن‌جوابگوی‌خدا و امام‌زمان‌باشید. لحظه‌ای‌فکر کنید که‌یک‌لحظه‌فکر کردن‌، بهتر از هفتاد سال‌عبادت‌است‌. بنشینید فکر کنید که‌سعی‌نمایید یک‌فرد مفیدی‌در جامعه‌اسلامی‌ایران‌باشید.

برادران‌! به‌قول‌امام‌این‌سال‌، سال‌پیروزی‌است‌. سعی‌کنید و بشتابید و پیام‌و فرمایش‌امام‌را جامه‌تحقق‌بخشید. برادران‌! قرن‌، قرن‌پیروزی‌حق‌بر باط‌ل‌و ظ‌هور امام‌است‌. مطمئن‌باشید، پیروزید. با خلوص‌نیت‌با تمام‌جدیت‌و با تمام‌قوا بکوشید. برادران‌کارمند، کارگر، کشاورز، محصل‌، معلم‌یا بازاری‌، روحانی‌در تمام‌مراحل‌بدانید در مقام‌امتحان‌هستید. شما هم‌با کار خود در معرض‌امتحان‌هستید. سعی‌کنید از امتحان‌موفق‌بیرون‌آیید..

من‌عرض‌دیگر ندارم‌. ۳ سال‌یا یک‌هفته‌کفاره‌روزه‌و ۴ سال‌نماز قضای‌احتیاط‌برایم‌بگیرید. برایتان‌وصیت‌می‌کنم‌ کتاب‌هایی‌که‌از جهاد گرفته‌بودم‌، سه‌سال‌پیش‌و نتوانستم‌بدهم‌. شما پولش‌را به‌حساب‌جهاد بریزید. اگر کسی‌به‌من‌ط‌لبکار بود، من‌حلال‌کردم‌. و احیانا اگر به‌کسی‌طلبکار بودم‌، از سهم‌خودم‌بدهید که‌در امور مالی‌تقریبا حقوق‌ماه‌آخری‌را نگرفتم‌. من‌دیگر عرضی‌ندارم‌. یک‌کتاب‌از پایگاه‌مسجد آورده‌بودم‌. (سفینالنجا) برادرانم‌آن‌را قبول‌زحمت‌نموده‌و تحویل‌بدهند.

در ضمن‌من‌وکیل‌بودم‌که‌پول‌برادر شعبان‌محمدی‌را بگیرم‌. اگر شهید شدم‌، برادرم‌افضل‌، ترتیبش‌را بدهند. کاغذ امور مالی‌در ساک‌هست‌، بدهید به‌امور مالی‌لشکر یا خود همچنان‌که‌آن‌روز آمد و با هم‌نهار خوردیم‌در خانه‌. خوب‌، به‌پدر و مادربزرگ‌، پدر و مادرم‌، خاله‌ها و عمه‌و خانواده‌هایشان‌، خواهران‌و برادران‌با اهل‌خانواده‌هایشان‌، اهل‌محل‌، اهل‌مسجد و پایگاه‌، اهالی‌زنجان‌به‌همه‌و همگی‌سلام‌دارم‌. به‌دوستان‌و آشنایان‌سلام‌دارم‌. امیدوارم‌همگی‌مرا حلال‌کنند. از برادران‌پایگاه‌انتظار بیشتری‌دارم‌که‌در انقلاب‌حضور فعال‌داشته‌باشند. من‌دیگر عرض‌ندارم‌. به‌غیر از این‌تا وصیت‌نامه‌. دیگر جان‌شما، جان‌رهبر، برادران‌و خواهران‌حزب‌ا…. خداحافظ‌

والسلام‌التماس‌دعا و حلالیت‌

مرسل‌محمدی‌اعزامی‌از زنجان‌پاسدار وظیفه‌به‌تاریخ‌/۹/۶۵

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.