خلوت باران قدم بگذار و ببین چگونه در زلال قطره ها عشق را می توان دید؟ به مدرسه بازگردد تا کلاس ها و نیمکت ها را از تنهایی برهانی. به میان ما بازگرد تا بار دیگر خورشید چشمانت کلاس های درس را روشن کند. دستانت در حال قنوت و نجواهای عاشقانه بود و در پیشانی بندت می شد خلوص و صفای بی بدیل ایثار را به تماشا نشست.
معلم شهید مجتبی رهبری در روستای تازه کند از توابع زنجان به دنیا آمد. «ایام کودکی را بیشتر نزد مادربزرگی که زن مؤمنه و باسوادی بود گذراند. مجتبی با هدایت های او قرآن را فرا گرفت.
از شش سالگی نماز می خواند و در مراسم عزاداری شرکت می کرد. ۱» دوران تحصیل شهید با ورود به سن تحصیل به تهران رفت و دور هی ابتدایی را از سال ۱۳ ۴۰ در تهران و با اقامت در منزل عمه اش شروع کرد. پس از اتمام اول ابتدایی به زادگاهش بازگشت و تا کلاس پنجم در روستا مشغول به تحصیل بود.
سپس جهت ادامه ی تحصیل به همراه مادرش به زنجان رفت و پس از دریافت مدرک ششم از مدرسه ی جعفری فرهنگ فعلی-وارد دبیرستان شریعتی-پهلوی سابق-شد. شهید رهبری همزمان با تحصیل در دبیرستان به ویژه در تعطیلات تابستان به فراگیری علوم حوزوی در مسجد سید فتح الله زنجان مبادرت می ورزید.
پس از دریافت دیپلم در سال وارد دانشسرای راهنمایی تحصیلی باختران شد و در خرداد ماه ۱۳۵۵ به دریافت مدرک فوق دیپلم حرفه و فن نایل آمد. در مدت تحصیل در دانشسرا به اتفاق دوستش در منزل یک سرهنگ ارتش مستأجر بود. چون زنان خانواده حجاب را رعایت نمی کردند، شیشه های اتاقش را با پلاستیک مشکی می پوشاند.
وقتی همسر سرهنگ علت را جویا شد مجتبی جواب داد: «برای راحتی خودم و شما این کار را کردم.»
منزلشان در کرمانشاه، نزدیک منزل شهید محراب آیت الله صدوقی(ره) بود و تعریف می کرد:«گاهی به دیدارش می رفتم و خیلی مرا دوست می داشت.»
دوران خدمت سربازی معلم شهید مجتبی رهبری پس از اتمام تحصیلات دانشسرا به خدمت سربازی فراخوانده شد و دوره ی آموزشی را در مشهد گذراند. او هنگام آموزش همیشه نسبت به وظیفه ای که داشت احساس مسئولیت می کرد. در پادگان بنا به مناسبتی، گروهانی که رهبری در آن بود جریمه کردند تا تمام برف های محوطه ی پادگان را پاک نمایند و مجتبی در این بین کاملا تابع مقررات بود.
داود رمضانی از دوستان ایشان در این زمینه تعریف می کند : «یکباره متوجه شدم همه سربازها در رفته و خوابیده اند ولی شهید رهبری همچنان مشغول پاک کردن برف هاست. هر چه اصرار کردم که بیا ما هم برویم بخوابیم قبول نکرد. تا محوطه را کاملاً به تنهایی پاک کرد.»
پس از اتمام دور هی آموزش مجتبی برای شروع به کار ، به آموزش و پرورش استان کردستان شهرستان بیجار معرفی شد. دوره ی سربازی ایشان از ۲۲/ ۸/ ۵۵ تا ۲۲/ ۸/ ۵۷ به عنوان سپاهی دانش در مدارس گروس بیجار بوده است.
شهید رهبری در سنگر تعلیم و تربیت
معلم والامقام به عنوان سپاه دانش از تاریخ ۴/ ۱۲/ ۵۵ در بخش حسن آباد یاسوکند از بخش های استان کردستان اولین سال خدمت خود را شروع کرد. او در مدرسه ی راهنمایی شهید مصطفی خمینی)شماره ی یک و سعید محسن سابق-رشته ی حرفه و فن تدریس کرد.
مرتضی رستمی از شاگردان شهید رهبری از آن دوران چنین یاد می کند: «رشت هی تدریس شهید بزرگوار و معلم عزیز این جانب حرفه و فن بود. ولی در ارشاد دانش آموزان درباره ی مسائل مذهبی فعالیت زیادی از خود نشان می داد.
شب های جمعه مراسم دعای کمیل در مسجد جامع برگزار می کرد. علاق هی زیادی به نماز جماعت داشت. از خصوصیات اخلاقی شهید تواضع و شخصیت با وقارش بود. آرام درِ کلاسِ درس را می کوبید و وارد می شد. با احوالپرسی از همه ی دانش آموزان، درس را شروع می کرد. چندین مورد از سوی ژاندارمری وقت بابت تحریک دانش آموزان علیه رژیم به ایشان تذکر داده بودند ولی او توجهی به این تهدیدات نداشت. در کنار مسائل درسی در آگاه کردن نسل جوان فعالیت زیادی می کرد.»
شهید رهبری علاوه بر تدریس دروس مدرسه حرفه و فن، ادبیات فارسی در آموزش قرآن و احکام نیز بسیار فعال بود. روزهای پنج شنبه دانش آموزان را به منزل دعوت می کرد و ضمن آموزش قرآن بنا به خواست شاگردان که غذایشان را به همراه می آوردند شام را با هم صرف می کردند.
روزهای جمعه نیز برنامه ی گردش دسته جمعی ترتیب م یداد و به اتفاق آن ها به باغ های اطراف شهر می رفتند. علاقه ی محصل ها به او چنان بود که بیشتر به معلم مشاور و مربی عقیدتی شباهت داشت تا معلم حرفه و فن. ایشان همچنین در سال های ۵۷ و ۵۸ در مدارس کوروش کبیر ، مدرس هی راهنمایی خسرو آباد و مدرسه ی راهنمایی نو بنیاد گروس مشغول به تعلیم بود. تا اینکه در اول آذر ماه پنجاه و هفت به استخدام رسمی آموزش و پرورش بیجار درآمد و یک سال دیگر نیز در منطقه ماند.
انتقال به شهر زنجان
شهید گرانقدر در تاریخ ۲۵/ ۴/ ۵۸ از استان کردستان به زنجان منتقل و در مدارس راهنمایی اتحاد و شبانه ی انوری مشغول تدریس می شود. او در یکی از مدارس دخترانه تدریس می نمود. با توجه به اینکه در مدارس دخترانه نیروهای گروهکی بیشترین نیروهای خود را متمرکز کرده بودند،
مدرسه ی مذکور نیز مستثنی از آ نها نبود. دو تن از وابستگان حزب منحرف شوروی سابق حزب توده در آنجا به فعالیت گسترد های پرداخته و کتابخانه ی مدرسه تبدیل به کتابخانه ی حزب توده شده بود.
شهید رهبری با درک این موقعیت سریعاً به فکر چاره اندیشی افتاده به وسیله ی یکی از خواهران معلم که خود متدین و حزب الهی بود اقدام به تشکیل جلسات نمایش فیلم و سخنرانی نمودند. اجرای این برنامه ها تقریباً یک ماه به طول انجامید و خوشبختانه نتیجه ای بسیار مثبت و مطلوب از این فعالیت ها به دست آمد. دانش آموزان دختر به نقشه ی شوم توطئه گران و ملحدان پی بردند و فهمیدند که اینان دشمنان شناخته شده ی ملک و ملت، مخصوصاً دشمن دیرینه ی اسلام و مکتب توحیدی می باشند.
در دستیابی به این آگاهی ها و واقعیت ها بود که دانش آموزان دختر و متعهد به اسلام آن دبیران وابسته به اجنبی را از کلاس طرد نمودند. روزنامه های دیواری آنان را پاره کرده آیات الهی و فرما نهای رهبر کبیر انق الب اسالمی را به جای آنها به دیوارها چسباندند. همین برخوردهای تحقیرآمیز دان شآموزان باعث شد آن دو نوکر وابسته به طور کلی از رفتن به مدرسه و حضور در کلاس ها ناتوان شده پس از مدتی هم به دلیل انحرافات فکری، اخلاقی و عقیدتی از آموزش و پرورش پاک سازی و اخراج گردند.
مجید نهاوندیان «مربی پرورشی » از همکاران شهید رهبری از خاطرات مدرسه آن زمان چنین یاد می نماید: با شهید رهبری از مهرماه ۱۳۵۹ آشنا شدم. ایشان دبیر حرفه و فن در مدرسه ی راهنمایی انوری و فردی بسیار خوش اخالق و خوش برخورد بود. هر کسی که با او هم صحبت می شد با مشاهده ی برخورد و اخلاق عالی و همیشه بشاش وی مجذوبش می شد. ب
بعد از سپری شدن چند هفته از سال تحصیلی توسط مسئول امور تربیتی شهرستان ابلاغ گردید که برای شیفت مخالف مدرسه یک نفر که حایز شرایط باشد برای کار در قسمت امور تربیتی معرفی نماییم. اولین شخصی که به ذهن بنده رسید شهید رهبری بود. چرا که علاقه ی وافری به کار معلمی مخصوصاً امورتربیتی داشت. محبت زیادی نسبت به دانش آموزان ابراز می کرد و اخلاق خوش وی عامل مهمی برای موفقیّت درکارهای تربیتی بود.
بدین صورت بود که توفیق همکاری با آن شهید بزرگوار نصیب من شد و روز به روز نسبت به شخصیت والای ایشان ارادت فراوانی پیدا نمودم. »
معلم شهید از فروردین ماه سال شصت به عنوان کارشناس مسئول آموزش ابتدایی آموزش و پرورش استان زنجان منصوب می شود و تا لحظه ی شهادت در این پست صادقانه خدمت می نماید. همچنین در این ایام در «دبستان شبانه معلم » به صورت اضافه کاری تدریس می کرد.
او که با دوچرخه به اداره رفت و آمد می کرد زودتر از دیگران به محل کار خویش مراجعه می نمود و بسیار دیرتر از همکارانش از اداره خارج می شد. یک روز به علت کثرت کار ، مجتبی بدون توجه به زمان مشغول کار م یشود و گذر زمان را احساس نمی کند.
حدوداً بین ساعت ۱۱ و ۱۲ شب بوده که مأمورین انتظامات اداره با شنیدن صدایی از طبق هی فوقانی اداره به خیال اینکه ممکن است سارق وارد محل شده باشد مسلح و با آهستگی به بالا می روند و فرمان ایست م یدهند. مجتبی با ملایمت و چهره ی خندانی که داشت می گوید «ناراحت نباشید من رهبری هستم. » وقتی از ایشان می پرسند چرا تاکنون به منزل نرفته ای؟ از مأمورین می پرسد «مگر ساعت چند است؟ من مختصری کار داشتم. » به محض شنیدن ساعت از مأمورین، خودش نیز متعجب می شود که اینقدر مشغول کار بوده و متوجه گذر زمان نشده است.
با اینکه گاهی از ناراحتی معده رنج م یبرد بدون صرف ناهار تا پاسی از شب مشغول اجرای امور محوله می شد. گفتنی است که با حفظ سمت چندین مسئولیت را نیز بر عهد هاش گذاشته بودند.
خصوصیات اخلاقی و عقیدتی شهید
ایشان با شوخی و مزاح نامناسب میان های نداشت. جذب های در رفتارش مشاهده می شد که مانع از سوء استفاده ی دیگران بود. رهبری با وجود شرایط نامساعد اخلاقی و اجتماعی زمان شاه به فرایند دینی به شدت پایبند بود.
طوری که مورد تمسخر همسالانش قرار می گرفت. او هیچ گاه با افراد فاسد رفاقت نمی کرد. روزی به عکس های جلوی سینما نگاه می کرد که یکی از معلمانش او را دید و گفت: «نگاه کردن به این عکس ها حرام است » از آن زمان به بعد هیچ گاه به سینما نرفت و حتی مانع سینما رفتن دیگر اعضای خانواده می شد.
از خصوصیات دیگر او احترام فوق العاده به خانواده، مخصوصاً پدر بود. به طوری هیچ کاری را بدون اجازه ی او انجام نمی داد. حتی حقوق ماهان هی خود را به حساب بانکی پدرش واریز می کرد و پول مورد نیاز خود را مجدداً از او م یگرفت. ۳ در اداره هم با مراجعه کنندگان بسیار متواضع بود.
فعالیت سیاسی شهید مجتبی رهبری
او فرد خودساخت های بود که حق و باطل را خوب تشخیص می داد. از همان اوان جوانی به اعمال کثیف رژیم پهلوی پی برده بود. با تشدید مبارزات مردم علیه رژیم شاهنشاهی مجتبی به فعالیت های های سیاسی روآورد. زمانی که در کرمانشاه تحصیل می کرد در همسایگی شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی ره سکونت داشت و علاوه بر یادگیری مسائل دینی و شرعی، از ایشان راه و رسم مبارزه می آموخت.
زمان سکونت در گروس بیجار در پخش اعلامی ههای حضرت امام خمینی (ره)که در منزل یکی از روحانیون بیجار انجام می گرفت بسیار کوشا بود.
او به مطالعه علاقه ی فراوانی داشت. علاوه بر مطالعه ی کتاب های علمی، فنی و مکانیک که به رشته ی تحصیلی اش مربوط می شد به مطالعه ی کتاب های تاریخی، سیاسی و مذهبی نیز علاقه مند بود. در برپایی نمایشگاه عکس و پوستر فعالیت چشمگیری نشان می داد.
از سال ۱۳۵۵ به عضویت مؤسّس هی در راه حق قم در آمد و از آن تاریخ به بعد مرتب جزوات عقیدتی و تاریخ اسلام برایش ارسال می شد.
پادگان آموزشی مالک اشتر زنجان
شهید مجتبی رهبری از فرماندهان گردان آموزشی پادگان و فردی منظم و باتقوا بود که با تمام افراد پادگان صمیمی بود. قبل از همه سالم و احوال پرسی می نمود. شهید رهبری همه را برای نمازجماعت صبح بیدار می کرد و خود به اذان گفتن مشغول می شد. همه او را برادر بزرگ خود دانسته علاقه ی وافری به ایشان داشتند. هر چند او مربی و فرمانده گردان آموزشی بود و پادگان به وجودش نیاز شدید داشت، اما علاق هی شدید مجتبی به جبهه باعث گردید که فرماندهی پادگان با اعزام ایشان به جبهه موافقت نماید و او راهی جبهه های حق علیه باطل گردد.
شهید رهبری در جبهه های جنگ
پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با گذراندن آموزش امدادگری و نظامی، چندین بار بدون اینکه خانواده اش مطلع شود به بهان هی مسافرت و یا شرکت در سمینار در تهران به صورت بسیجی به جبهه رفت. در بسیاری از عملیا تها شرکت داشت و فرماندهی گردان ابوذر (بانه)بر عهده ی او بود. در جبهه با دعوت رزمندگان، نماز جماعت به امامت ایشان اقامه می شد. همیشه خود را کمتر از دیگر بسیجی ها می دید.
«قبل از شهادت مجتبی، بنده خوابی دیده بودم که بعد از آن او را شهید رهبری صدا می زدم و در اداره نیز اکثراً او را به همین نام میخواندند…در آخرین لحظات شهادتش هنگام حرکت به او گفتم: مجتبی اگر شهید شدی حتماً ما را هم شفاعت کن. می دانم که خداوند نسبت به تو علاقه ی بیشتری دارد. برخلاف انتظارمان گفت: «ان شاءالله » با توجه به تواضعی که از او سراغ داشتم انتظار شنیدن چنین جمله ای را از او نداشتم. اشک در چشمانم حلقه زد و دیگر او را ندیدم. ما در سقز ماندیم و او رهسپار بانه و میعادگاه شهادت شد.»
خاطره ای از آخرین لحظات زندگی شهید رهبری
یکی از هم رزمان مجتبی رهبری م یگوید: بعدِ نمازصبح از سنگری صدای گریه می آمد که بعد از مدتی قطع شد. بعداً فهمیدم آقای رهبری بوده است. از او علت را جویا شدم. گفت: «دوستان! همه وصیت نامه های خودتان را بنویسید. امروز یا من شهید می شوم یا شماها. » و دلیل
گریه ی من این است که مبادا شما شهید شوید و من بمانم و از این فیض بزرگ محروم باشم. چندساعت بعد از این صحبت، ایشان و جمعی از دوستانش به شهادت رسیدند.
وصال یار
مجتبی پس از اتمام مأموریتش در بانه با چند نفر از جمله مسئول جدید منطقه با ماشین جیپ عازم منطقه م یشوند. در بین راه یک بسیجی بیمار سوار ماشین آنها می شود. رهبری جای خود را به آن بسیجی می دهد و خود در قسمت عقب ماشین می نشیند. پس از طی مسافتی در «سه راهی تپه بادمجان ۱۵ کیلومتری بانه » خودروی آنها با مین برخورد کرده در اثر انفجار ، این معلم وارسته به همراه دوستانش در روز معلم به استثنای مسئول جدید و آن بسیجی به شهادت می رسد. جنازه ی مطهر ایشان پس از انتقال و تشییع باشکوه، در زنجان دفن می شود.
نقل است که بعد از شهادت مجتبی خانمی که از ناحیه ی دست معلول بود به اداره آموزش و پرورش مراجعه م یکند و سراغ شهید رهبری را م یگیرد و م یگوید: «دو ماه است از او خبری ندارم »
و ماجرا را چنین شرح م یدهد: «روزی برای دریافت کمک به اداره آموزش و پرورش آمدم که با او برخورد کردم. وقتی از اوضاع من مطلع شد، خانمی را برای کمک به من در امور منزل فرستاد. پس از مدتی دوباره مراجعه کرده گفتم که آن خانم دیگر به کمکم نمی آید. پس از آن خودش شخصاً به خانه ام می آمد و ظروف را می شست و در حل مشکلات مرا یاری می کرد. »
مدارس ابتدایی دخترانه و پسرانه ی فرهنگیان ناحیه ۲ آموزش و پرورش زنجان و مدرسه ی ابتدایی روستای کوهکن علیا درمنطقه ی طارم به نام این شهید مزین شده است.
ثبت دیدگاه