رضا مهدی رضایی دوم آذر ماه ۱۳۴۴ در شهر زنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهپیمایی را با مؤفقیت به اتمام رساند. دوران انقلاب در مساجد و تظاهرات و راهپیماییها حضوری پررنگ داشت. با شروع جنگ تحمیلی شور و شوق حضور در کنار دوستان و همرزمان در وجودش شعلهور شد. به جبهه رفت و در عملیاتهای متعددی از جمله خیبر، بدر، کربلای ۴ و ۵، والفجر ۸ و کربلای ۱۰ شرکت کرد. وی در عملیات کربلای ۱۰ در تاریخ ۹ اسفند ماه ۱۳۶۶ به فیض شهادت نائل آمد.
خصوصیات بارز شهید:
بیشتر دوست داشت کارهای نیک او مخفی بماند. علاقه عجیبی به امام حسین علیهالسلام داشت. خالص و بیریا بود و کارهایش را برای خدا انجام میداد. آرزوی شهادت داشت. فرئدی مؤمن متعهد و نیکوکار بود.
خاطرات
نرگس خدامرادیوطنف همسایه شهید:
هوا کاملا تاریک بود و سکوت شب همه جا را فرا گرفته بود. صاحبان مغازهها برای استراحت به خانههایشان رفته بودند. سال ۱۳۶۵ بود و من دختری هفت ساله. در کلاس اول ابتدایی مشغول تحصیل بودم. روز یازده اردیبهشت که فردای آن روز، روز معلم بود. ناگهان به خاطرم رسید فردا روز معلم است. از آن که در عالم کودکی فکر میکردم حتما باید هدیهای برای معلم زحمتکش خود ببرم، به پدر و مادرم گفتم که من هدیهای برای معلم میخواهم، تا به معلمم تقدیم کنم.
پدرم گفت: تا فردا باید صبر کنی تا هوا روشن شود و مغازهها باز شوند تا برایت هدیهای بخرم.
ولی من که طاقت این حرفها را نداشتم، گریه کردم. خواهرانم گفتند: گریه نکن. کتابی از خانه برایت پیدا میکنیم، آن را میبری. کمی آرام گرفتم. آنها یک کتاب به من داغدند تا برای معلم ببرم. مشخص بود که نو نیست و کتاب مطالعه شدهای است. ولی هر چه بود، من قبول داشتم. گفتم: گفتم برایم کادو کنید.
از شانس بد من کاغذ کادو نیز در خانه وجود نداشت. به پدرم التماس کردم تا برایم بخرد. پدرم به همین منظور از خانه رفت. ولی وقتی برگشت، گفت: که کاغذ کادو پیدا نکردم. ولی یکی از بچههای پایگاه که همسایه خودمان است، گفت: کتاب را ببرم تا در خانهشان کادو کند و سپس بیاورد. کتاب را به پدرم دادم. او هم برد و به همان برادر بسیجی که میگفت داد. شب حدود ساعت ۱۰ بود که کتاب را دادیم و حدود ساعت ۱۱ زنگ خانه به صدا درآمد. پدرم در را باز کرد و یک کتاب کادو شده قشنگی به من داد. اما کتابی که داده بودیم که کادو کند، نبود.
گفتم: پس چه چیزی را کادو پیچی کرده است؟
پدرم گفت: چون کتاب کمی کهنه بوده آن را کادو نگرفته و کتابی را که خودش تازه خریده بود برایت کادو کرده است.
فقط خدا میداند در آن لحظه چه احساسی داشتم. فردا صبح که به مدرسه رفتم کادو را روی میز معلم گذاشتم. همه بچهها هدیههایشان را روی میز گذاشتند. معلم نیز بعد از تشکر و قدری صحبت کردن، شروع به باز کردن هدیهها کرد تا نوبت به هدیه من رسید. وقتی باز کرد نامه کوچکی، داخل آن به چشم خورد. نامه خوشخطی که در آن از زحمات بیدریغ معلم قدرانی شده بود. معلم از هدیه من خیلی خوشش آمد. چون کتابی از استاد مطهری بود.
حالا نیز که گاهی معلمم را میبینم، میگوید سالی یک بار آن را مطالعه میکند. واقعا کتاب خوبی است. این فرد بسیجی که چنین کار خداپسندانهای را انجام داد و دل دخترکی را در نهایت ناامیدی روشن ساخت، رضا مهدی رضایی (شهید) بود. حالا هم که مدتها از آن موقع گذشته، گاهی سر مزار ایشان میروم و همان خاطره با همان زیبایی، در ذهنم شکوفا میشود.
بهمن اسکندری، همرزم شهید:
روزی داشت به جبهه میرفت. سوار دوچرخه همهجا میرفت. دوچرخه را نگه داشت و گفت: ” میخواهم یک یادگاری به تو بدهم”. بعد هم یک قرآن کوچک جیبی را در آورد و به من داد. تا حالا آن قرآن و حتی پارچه صورتی را که داشت، نگه داشتهام. این قرآن روشنیبخش منزل ماست.
جلال معبودی، همرزم شهید:
بچههای زنجان در جبهه، مدتی بود که از روستای شیخان در ارتفاعات شندره به روستای بوبینی رفته بودند. ولی رضا در روستای شیخان و بین کردها مانده بود.
ورق کاغذی را به من داد و گفت: جلال ببین برای اینکه حساب و کتاب روزها از دستم در نرود، این خطها را کشیدهام. آنجا نه تلویزیونی بود و نه امکانات دیگری. بعدش ما به آنها ملحق شدیم و به روستای بوبینی رفتیم و مدتی آنجا مشغول شناسایی شدیم.
نامه شهید خطاب به مادرش:
سلام مادر جان. مادر از جان شیرینتر. نمیدانم چطور با تو صحبت کنم. درست است که تو را تنها گذاشته و به جبهه آمدهام. مسئله یک وجب خاک نیست، بلکه مسئله اسلام در میان است. مادر شیرینتر از جانم، تو برایم شیر دادی، نخوابیدی و مرا تا این حد رساندی. مادرم من از تو شیرینتر، خدا را دارم. خداوند است که همه چیز از اوست و هر چه در وجودم است او داده. هر چیزی را که میخورم، میآشامم، راه میروم و صحبت میکنم از خداوند است.
مادر، من در این مکان سلامت هستم و به غیر خدا کسی را مشاهده نمیکنم. مادرم ناراحت مباش انشاءالله صدام نفسهای آخر را میکشد و به کاشانه خود برمیگردیم.
ثبت دیدگاه