ـ هر وقت به مرخصی می آمد، برایش گوسفند قربانی میکردم. یکبار به من گفت: چه لزومی دارد که برایم گوسفند قربانی کنید؟ گفتم: به خاطر این که سالم بر گشته ای ! گفت: پدر از این به بعد وقتی به جبهه رفتم، گوسفند قربانی کنید و بین همسایگان و محرومان تقسیم نمایید.در ایامی که پسرم طاهر از جبهه آمده بود؛ زنگ خانه به صدا در آمد. طاهر در را باز کرد. پرسیدم: کیست؟ پاسخ داد: یکی از رزمنده هاست. پرسیدم چکار دارد؟ گفت: کار ضروری پیش آمده و باید به جبهه بروم. طاهر قبل از رفتن وصیتنامه خود را نوشت و روی طاقچه گذاشت و رفت. چند روز بعد ، عملیات خیبر شروع شد.
پدر شهید
ـ چند روزی از عملیات نگذشته بود که مرا به سپاه فرا خواندند. به محض رسیدن، برادر میزراعلی رستمخانی رو به شهید مهدی زین الدین کرد و گفت: ایشان برادر طاهر هستند. شهیدمهدی زین الدین جلو آمد، صورتم را بوسید و گفت: بیایید بیرون قدمی بزنیم! تازه راه افتاده بودیم که گفت روحش شاد! خیلی شجاعت به خرج داد، بعدها خبر شجاعت هایش می رسد. اشک از گوشه چشمانم جاری شد. پرسیدم: کدام یک؟ گفت: روز هجدهم اسفند ۱۳۶۲ بیسیم و تیربار در دستش بود که از ناحیه پیشانی گلوله خورد. گفتم کدامیک؛ طاهر یا ناصر؟ جواب داد: بعد از مجروحیتش به نزدش رفتم. پرسیدم در چه حالی و شهادت را چگونه میبینی؟ گفت: شهادت را شیرین تر از عسل میبینم! و بعد توصیه کرد که امام و رهبر عزیز را تنها نگذارید. این آخرین کلام ناصر بود. وقتی خبر شهادت ناصر را به طاهر رساندم آنچنان که عادتش بود، بعد از برنامه ریزی حمله؛ راه خط مقدم را در پیش گرفت. مانع رفتنش شدم و گفتم: هنوز پیکر برادرت بر خاک جبهه است! ولی طاهر گوش نداد و با اصرار به خط مقدم رفت و بعد از ۴روز در بیست و دوم اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به ناحیه کتف و سر به شهادت نایل آمد.
برادر شهید
****************************************
ـ با توجه به علاقه ای که خدمت در سپاه داشت بعد از مدتی که با بسیج همکاری میکرد به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و چون هنگام ورود به سپاه کشورمان درگیر جنگ تحمیلی بود، شهیدطاهر نیز بنا بر وظیفه شرعی و این که در سپاه بهتر میتواند مثمره ثمر واقع شود، به عضویت سپاه در مناطق جنگی کشور درآمد و در طی این مدت در لشکرهای ۱۷ علی بن ابیطالب و سپاه زنجان به فعالیت مشغول بود و در طی این مدت در واحد طرح و عملیات لشکر ۱۷ به طور شبانه روزی فعالیت می کرد و عاقبت نیز در همین واحد بود که به شهادت رسید.
ـ خصوصیات بارزی که شهید طاهر در دوران دبیرستان داشت دلبستگی و شوق وافر به تحصیل بود که با در نظر گرفتن کیفیت تحصیلی ایشان میتوان کامل به این امر واقف شد و با توجه به نمرات درسی ایشان میتوان گفت ایشان یکی از بیشمار عزیزانی بودند که علم را توأم با عمل ارج مینهادند و تا حد امکان در فراگیری علوم مدرسه لحظه ای از تلاش باز نمی ایستادند.
ـ بعد از پیروزی انقلاب و با توجه به گذشت زمان از بدو پیروزی انقلاب، گروه هایی که فعالیت آنها فقط در جهت کسب منافع گروهی بود رفته رفته ماهیت اصلی و باطنی خود را بروز میدادند و با این عمل خواه ناخواه تضادی در جامعه میان گروه های پیرو انقلاب و رهبری آن از یک طرف و گروه های مخالف اعتقادات و آرمان های رهبری از طرف دیگر صورت می گرفت که نتیجتاً برخوردهایی را نیز به دنبال می داشت که صف این دو گروه و اعضای آن را بیشتر متمایز می ساخت. مطلبی که لازم است ذکر شود حساسیت ایشان بود در قبال منافقینی که ایشان نفرت شدیدی نسبت به این طیف داشتند و همیشه تأکید بر این مسأله داشتند که منافقین تا زمانی که نفاق در وجودشان هست از شیطنت دست برنخواهند داشت و این میتواند بعدها برای جمهوری اسلامی مسأله ساز باشد و یکی از وظایف حکومت باید جلوگیری از رسوخ ریشههای فکری اینها در جامعه بین جوانان باشد.
ـ چون طاهر مقلد امام و معتقد به ولایت فقیه بود، قطعاً نظر امام برایش یک اصل بود.طاهر در طول زندگی پرافتخارش همیشه عملاً فرمایش امام را به جان می خرید و در این راه از هیچ خطری نمی هراسید چرا که سعادت هر دو جهان را پیروی از ولایت امام و رهبریت ایشان می دانست و هم او بود که در مسیر این ارزش های والا که جهاد نیز در رأس آن قرار داشت جان خود را در مقابل آماج گلوله ها قرار می داد و سختی های شب عملیات و روزهای آماده سازی و مراحل نهایی عملیات را با لذت وافر پذیرا می داشت. اعتقاد به حقانیت دفاع در وجود وی شعلهور شده و این امر تا تحقق نمی یافت روح مبارز و مقاوم شهید طاهر را ارضا نمی ساخت.
ـ من از همان ابتدای طفولیتش احساس میکردم، بچه لایقی است. از ویژگیهای اخلاقی منحصر به فردی برخوردار بودند. بسیار متفکر، مؤدب، خوشرو و مهربان بودند و با مسائل دینی و معنوی بسیار مأنوس بودند. از دوران کودکی به خواندن نماز و گرفتن روزه مقید بود. مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به طور مدام شرکت میکرد. با اعضای خانواده و دوستان و آشنایان طوری رفتار می کرد که زبانزد خاص و عام بود. با شروع حرکت های توفنده مردم علیه شاه دست نشانده آمریکا او نیز به عنوان یک فرد مسلمان به وظایف دینی خود عمل میکرد. از همان ابتدای انقلاب شکوهمند اسلامی فعالیت مستمری داشتند. اعلامیههای حضرت امام(ره) را به خانه می آورد و با دوستان صمیمی خود شبانه در کوچه و خیابان پخش می کردند.
ـ بارها اتفاق افتاده بود، با تنی خونین وارد خانه میشد. وقتی از وی می پرسیدم چه شده؟ میگفت: با عمّال رژیم طاغوت درگیر بودم. کار شبانه روزی طاهر فقط منحصر به فعالیتهای انقلابی شده بود. بارها و بارها در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدّرژیم شاهی شرکت میکرد و به من هم توصیه میکرد و میگفت: مادر شما هم در راهپیمایی ها شرکت کنید. زیرا این تکلیفی است که بر گردن همه ما مسلمانان است. فعالیتهای ایشان تا بعد از انقلاب نیز ادامه داشت. با شروع جنگ ایشان به طور مستمر در جبهه ها حضور داشتند. شاید باور نکنید که بگویم، جبهه خانه اول او شده بود. ایشان سه چهار بار به شدت مجروح شدند ولی هیچ موقع اظهار ناراحتی و درد نمی کرد و حتی اگر میگفتم: طاهرجان! بگذار تا زخمت را ببینم، هرگز اجازه نمیداد و میگفت: مادرجان! اینها که چیزی نیست. یادم هست روزی از ناحیه کتف به شدت مجروح گردیده بود؛ ولی بعد از چند روز استراحت دوباره به منطقه عملیاتی مورد نظر رفت. او از خبر شهادت دوستان و همرزمانش بسیار متأثر و اندوهناک میشد و میگفت مادرجان، حیف که دوستانم کمکم از کنارم میروند و خداوند آنها را جز بندگان صالح و لایق خود میداند و من هنوز جز بندگان لایق او نگردیدهام و آنان که به فیض شهادت میرسند بدان که آنها را ائمه اطهار به سوی خود می طلبند. اینها افرادی پاک و درستکار و مخلص و با ایمان هستند که تنها شهادت شایسته آنهاست. در مجالس عزاداری و خاکسپاری آنها شرکت میکرد. از جمله دوستان بسیار صمیمی طاهر، شهید محمدناصر اشتری، مجید ملکی، تقیلو، افشار و منصور عزتی و اوصانلو بودند. درباره شهامت و تقوا، صبر و بردباری او باید روایتی را از قول دوستان طاهر نقل کنم. وقتی ناصر برادر کوچک شهید که در یک منطقه عملیاتی همراه برادرش طاهر در حال نبرد با متجاوزان بود به فیض شهادت میرسد. همرزمانش به او می گویند: ناصر شهید شده. وقتی طاهر به بالای سر برادرش می رسد نگاهی به او انداخته و بعد از بوسیدن صورتش دستهایش را به عنوان شکرگزاری به سوی آسمان برده و میگوید: پروردگارا! شکر به درگاهت که ما را نیز لایق دانسته و جز شهدا قرار دادی. او بدون اتلاف وقت بلافاصله همدوش با همرزمانش در آن عملیات افتخارآمیز با بعثیان به مبارزه ادامه میدهد. این صحنه و نحوه گفتار طاهر همه را حیرت زده کرده بود و درس عبرتی برای آنها بوده است.
از ردیف جلو شهید میکائیل کریمی-شهید منصور سودی-شهید طاهر اجاقلو-شهید عبدالله بسطامیان و شهید ناصر اجاقلو
ـ روزی شهید طاهر به مرخصی آمده بود. میگفت: من با پنج نفر از دوستانم به شناسایی رفته بودیم، که ناگهان متوجه شدیم در منطقه عراقیها و در میان نیروهای عراقی قرار گرفتهایم و از بین آنها رد میشویم. آنها ما را دیدند؛ ولی توجهی نکردند. این لطف و عنایت امام زمان (عج) بود که ما را از چشم عراقی ها پنهان ساخته بود. تا این که ما به سلامت از بین آنها عبور کردیم و به منطقه خودمان رسیدیم.
بار دیگر که به مرخصی آمده بود تعریف میکرد: وقتی که حمله را تمام کرده و با دوستان در یک جا نشسته بودیم، ناگهان دیدم که یک عراقی با پارچه سفیدی که به نوک تفنگ بسته بود به طرف ما میآمد. بچهها با دیدن آن فرد عراقی میخواستند به سویش شلیک کنند؛ ولی من گفتم: بگذارید نزدیکتر بیاید. شاید تصمیم گرفته است که خود را تسلیم نماید. حرف مرا قبول کردند و او به پیش ما آمد و به زبان عربی به ما گفت: که ما یک گردان هستیم و میخواهیم خود را تسلیم کنیم. یکی از رزمندهها گفت که من همراه او میروم و آنها را میآورم. ما گفتیم این کار خطرناکی است. شاید آنها میخواهند با زبان خوش تو را ببرند و بکشند. او گفت: من از جان خود گذشتهام و با عراقی رفت؛ ولی برگشتن آنها مواجه با تأخیر شد و اطمینان حاصل کردیم که دوست ما را کشتهاند. ناگهان دیدیم که دوست ما همراه با یک گردان از نیروهای عراقی که تفنگهایشان را به سوی آسمان گرفتهاند آمدند و به ما رسیدند و همراه ما نشستند. ما به آنها آب و سیگار دادیم. سپس از ما پرسیدند که کدامیک از شما فرمانده است؟ و ما گفتیم: هیچ کداممان فرمانده نیستیم. آنان گریه کردند و گفتند: شب هنگام موقعی که حمله شروع شد در پیشاپیش نفرات شما سیدی را که سوار بر اسب سفیدی بود در گرماگرم حمله شما گشت میزد. با خودمان گفتیم که شاید امام زمان (عج) است. همان موقع تصمیم گرفتیم که بهتر است تسلیم شویم.
مادر شهید
*********************************
ـ طاهر در عملیات مختلف شرکت کرده و دو بار مجروح شده بود. اولین بار در عملیات ثامن الائمه، در شکست محاصره آبادان در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۰ که از ناحیه دست بود. وقتی که برای مرخصی به زنجان آمده بود ما در مسافرت بودیم. شب ساعت دوازده و نیم که آمدیم دیدیم که وی در حال نماز است و چراغها خاموش و در حال ایستاده گریه میکرد. در عملیات بیتالمقدس هم از ناحیه گردن مجروح شده بود که دکترها عاجز از معالجه بودند؛ ولی به لطف الهی گلوله از گردن وی به طرف دست راست حرکت کرده بود که بعد از عمل جراحی آن را درآوردند. او هیچ موقع ابراز نمیکرد که در این عملیات معاون طرح عملیات لشکر بوده است. این موضوع را پسرعمهاش بیان کرد. وی در عملیات خیبر در جزیره مجنون به مقام رفیع شهادت نائل شد. قبلاً در تاریخ ۱۸/۱۲/۱۳۶۲ بود که برادر دیگرش ناصر شهید شده بود و در مورخه ۲۲/۱۲/۱۳۶۲ خودش هم به فیض شهادت نائل آمد. از خصوصیات اخلاقی او باید بگویم برادری دلسوز و مهربان بود. در عملیات بیت المقدس بود که نامه نوشته که پدرجان اجازه بده تا ناصر هم به جبهه بیاید و پدرم مخالفتی نکرد و گفت امتحانات خود را بده و بعد برو. ناصر گفت که من باید حتماً بروم چون طاهر ضرورتی را احساس کرده که این نامه را نوشته است.
برادر شهید
**************************************
ـ من با شهیدطاهر اوجاقلو در سال۶۰ در منطقه مریوان آشنا شدم. فردی بود که من از ایشان خاطرات خوشی دارم چون دوره آموزشیمان در پادگان امام حسین(علیه السلام) با هم بودیم که بعداً به جبهه اعزام شدیم. من شهید طاهر را فردی آرام و متین و در عین حال توانا به مسائل جنگ و همچنین فردی که با اخلاص کار میکرد و سعی مینمود با دیگران با محبت رفتار کند، دیدم. تا جایی که اگر نگهبانی را میدید در سر پست خسته است، خود به جای او نگهبانی میداد. بعد از منطقه غرب که در سال۶۰ با هم بودیم ایشان به جنوب اعزام شدند. و در لشکر علی بن ابیطالب(علیه السلام) در معاونت طرح و عملیات مشغول به کار بودند. مدیریت توانمندی داشت که در کمترین مدت میتوانست خود را بشناساند و در عملیاتها باشد و به بهترین وجه انجام وظیفه نماید. به بسیج علاقه عجیبی داشت. با بسیجیها به طور عجیبی جوشش داشت. برای توجیه منطقه معمولاً با سردار جعفری که مسئول عملیات لشکر بودند و یا با طاهر که توجیه منطقه را به نحو احسنت انجام میداد، میرفتیم و به بهترین وجه از فرمانده لشکر شهید مهدی زینالدین اطاعت میکردند. به آنچه که ایشان میگفتند شهید مو به مو اجرا میکرد. به وظایف دینی و شرعی به خصوص مسائل دعا و نماز و نماز جماعت و … اهمیت خاصی قائل بودند و واقعاً فردی پاک از خانوادهای پاک در لشکری انجام وظیفه میکرد که از لشکرهای مطرح در سپاه بود. از این عزیز مطالبی که در خاطرم مانده میتوانم به عنوان یک خاطره برایتان مطرح کنم: وضعیت جزیره مجنون به حالتی رسید که خدا رحمت کند شهید زینالدین گفتند: امروز عاشورا است و فکر نمیکنم روزی بدتر از امروز باشد و آن زمانی بود که عراق تمام عیار سعی کرده بود جزیره جنوبی را بگیرد. بعد مهدی زین الدین افرادی را که به عنوان فرمانده گردان و فرمانده گروهان را که تعداد معدودی مانده بودند، جمع کرد و سعی نمود خط مقدم را حفظ کند تا دوباره نیرو برسد و وارد عمل شود. چون قرار بود عدهای از ارتش و عدهای هم از خود سپاه بیاید و جزیره را تقویت کنند و از این طرف، چون آب را به جزیره بسته بودند، عملاً جزیره به زیر آب میرفت. شهیدمهدی زینالدین به برادرانی که مانده بودند گفت: که به هر حال باید برویم و امروز هم عاشوراست و تکلیفمان را عمل کنیم. تمام برادران به عوض این که کلاش بردارند غیر از کلاش و اسلحه سبک، همه آرپی جی برداشتند و به ضلع غربی جزیره مجنون رفتند، که طاهر هم در آنجا با فرد دیگری سوار موتور شد و با هم رفتیم تا به خاکریز دیگری که کمتر از یک متر بود، رسیدیم. و از بس توپ مستقیم خورده بود آن خاکریز هم فاصلهاش پایین آمده بود و به زور میشد پشت آن سنگر گرفت. تیراندازی شروع شد و یک هجوم گسترده در رابطه با پاتکی که گفتیم با تانکهایی که اصلاً به شمارش نمیآمدند و کلاً همه جا را گرفته بودند. در آنجا طاهر داخل کانال رفت و ما هم رفتیم پشت خاکریز و شروع کردیم که تانکها را بزنیم تا اینکه جلوتر نیایند. طوری شده بود که چند تا از تانکها، خاکریز را رد کردند و جلو آمدند و برادرها نارنجک به داخل تانکها انداختند و منهدم کردند. در حقیقت نگذاشتند که ما را دور بزنند تا اینکه شهید طاهر اوجاقلو که در داخل کانال بود در این مدت که برادران آرپی جی میزدند و تمام کردندکه آن موقع می توان گفت معجزه الهی بود و یا اینکه خون شهیدانی چون حسن باقریها و افرادی که به اسارت رفته بودند و زحمتهایی که برای این جزیره کشیده بودند به هدر نرود و بتوانند جزیره را حفظ کنند. با تمام توان سعی و تلاش جنگ میکردند و در نهایت که گلوله ها به اتمام رسید وهوانیروز به داد ما رسید و مقوله دیگری ایجاد شد. هوانیروز تمام تانک ها را شکار کرد. شهید زینالدین دستور داده بود که از پشت با بولدوزر آب باز کنند تا تانکها نتوانند پیشروی کرده و تمام جزیره جنوبی و جزیره شمالی را هم تسخیر کنند تا باعث شود که برادران اسیر نشوند و یا از بین نروند. به هوانیروز به هر حال بنحو احسن جلو آمد و شروع کرد به شکار تانک و مسأله پاتک به نحوی منتفی شد. از پشت هم که آب باز کرده بودند کل جزیره جنوب را فرا گرفت. فقط جادههایی را که درست کرده بودند باقی ماند تا اینکه مسأله خاتمه یافت و ما فهمیدیم که طاهر را از کانال بیرون آوردند. خمپاره در داخل کانال افتاده بود و طاهر شهید شده بود. هر کس به نوبه خود رسید و طاهر را در آغوش کشید و بوسید. شهیدطاهر فردی بود که زحمات ارزندهای در طول جنگ متحمل شد و جداً فرد مفیدی برای لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(علیه السلام) بود. لشکری که جداً میتوان گفت مدیون چنین شهیدانی است و خدا به حق امام زمان (عج) روحش را شاد کند و امثال طاهرها بودند که جنگ و این انقلاب را با خونشان حفظ کردند.
احمد محمدوند
(شهید طاهر اجاقلو)
ثبت دیدگاه