سال ۱۳۶۲، میدان تیر پادگان زنجان، کنار آمبولانس. بهیار پادگان: ای وای دو طرف کله اش خونیه، چی شده؟
همراهِ مجروح: مربی با گلوله زد تو سرش!
بهیار: زودتر بخوابونیدش روی برانکارد.
آ، او آ، او آ،او(صدای آمبولانس)
مرکز از آمبولانس، مرکز از آمبولانس!
بگوشم.
مرکز سریع با اورژانس بیمارستان هماهنگ کن، زخمی داریم.
بیمارستان شفیعیه، دکتر اورژانس: واقعا شنیدنی است تیر از این طرف سَر وارد و از طرف دیگر خارج بشه و حالش طبیعی باشه!
مسئول اورژانس: شما همراهان مجروح، ماجرا را توضیح بدید تا صورت جلسه کنم.
یکی از همراهان: در میدان تیر، مربی فرمان آتش داد و این آقا به جای تک تیر، رگبار زد و مربی به طرفش دوید تا کنترلش کند ولی صداهای میدان تیر مانع از رسیدن صدای مربی به او بود که ناگهان آقا جواد(مربی) با فشنگی که در دست داشت، دو ضربه به سَر او زد و سرش خون اومد و بعد گفت ببریدش کنار آمبولانس و بتادینی، چیزی بزنید؛ ولی آقای بهیار فرصت توضیح ماجرا را به ما نداد و آمبولانس به سرعت حرکت کرد.
مرکز از آمبولانس؛ مرکز به جواد اطلاع بده به خیر گذشت؛ به کارش ادامه بده ما تا چند دقیقه ی دیگر می رسیم به میدان تیر، مفهوم شد؟ تمام.
ثبت دیدگاه