این سرلشکر بعثى را بشناسید!
سرلشکر ستاد ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه هفتم عراق که وقتى خبرنگارى از وى پرسید:شما چرا سمومى را به عنوان مواد اولیه کشاورزى وارد خاک عراق مى کنید، بعد آنها را به گلوله هاى شیمیابى تبدیل مى کنید و روى سرِ رزمندگان ایرانى فرو مى ریزید، در حالى که ایرانى ها از سلاح شیمیایى استفاده نمى کنند؟! و او پاسخ مى دهد: ما براى هر حشره اى حشره کش مخصوص داریم، ایرانى ها هم حشره اى بیش نیستند.
شاید ژنرال، ماهر عبدالرشید، یکی از مشهورترین افسران بلند پایه ارتش عراق در جنگ با ایران باشد.او شهرت خود را بیش ازهر چیز و هر کس مدیون صدام و شبه جزیره فاو است.
خویشاوندی این ژنرال با صدام، پلههای ترقی در ارتش عراق را جلو پای او گذاشت و بالاترین پله که او روی آن ایستاد، پذیرفتن پسر کوچک صدام، قصی، به عنوان داماد خود بود. اما نقش دستگاههای تبلیغاتی عراق در بزرگنمایی لیاقتهای نظامی و فرماندهی او در جنگ با ایران کمتر از این خویشاوندی قبیلهای نبود.
اما شهرت ماهر عبدالرشید بعد از سقوط «فاو» به اوج خود رسید. این ژنرال مدعی شده بود فاو را از ایرانیان پس می گیرد و به عنوان هدیه ازدواج دخترش به صدام تقدیم می کند. فهرست ضربههای وارد شده بر پیکر ارتش عراق در فاو را به سادگی نمیتوان تهیه کرد. سپاه هفتم عراق، کاملا متلاشی شد و کسی از سرنوشت فرمانده این سپاه، سرلشکر ستاد شوکت احمد عطاء الجرشی، به همراه تعداد زیادی از افسرانش به گوش همه رسید. او فرمانده لشکر پنجم عراق بود. در هم کوبیده شدن گارد ریاست جمهوری در نخلستان های فاو، عراقیها را در بهت و سوگواریهای گسترده فرو برد و صدام در چنین شرایطی ازدواج پسرش را با دختر ماهر عبدالرشید اعلام کرد. در حالی که توپها و تانکها برای لحظهای در فاو از غرش نمیافتاد، تمام امکانات عراق برای برپایی مراسم ازدواج پسر صدام بسیج شد. کارتهای دعوت عروسی که زیبا بود و نادر، میان سران و رجال حزب بعث توزیع شد. آنان در کارت دعوت خواندند: « زن اول عراق، ساجده خیراله، ازدواج پسرش قصی را با دختر آقای ماهر عبدالرشید جشن می گیرد.
شیرینیها و کیکهای این مراسم با یک پرواز ویژه از فرانسه به بغداد آورده شد.
سرتیپ ستاد، عبداله شاهد فیصل در این باره میگوید: من در جشن ازدواج در باشگاه شکار حاضر بودم. در تمام عمرم چنین ریخت و پاشی ندیده بودم. ساجده با لبخندی به تبریک مدعوین پاسخ میداد. این ازدواج در روزهایی صورت میگرفت که مردم عراق تابوت جوانانشان را روی شانهها به سوی گورستان میبردند.
از ویژگیهای دیگر این ژنرال، جسارت انتقاد از شخصیتهای معروف نظامی و سیاسی بود. حتی گاهی آنان را به باد فحش و ناسزا میگرفت. او به عبد الجبار شنشل، رئیس ستاد مشترک ارتش عراق، شکم گنده میگفت و به عدنان خیراله، وزیر دفاع، لقب دماغ بریده داده بود. او هیچ گاه آنان را لایق چنین سمتهایی نمیدانست. حتی یک بار به فرمانده سپاه پنجم، ژنرال طالع رحیم الدوری، گفته بود: حالا این طایفه دوریها برای ما آدم شدهاند. یادشان رفته است که الاغهایشان را در شهر ما، تکریت، میراندند و صدای زنگوله الاغهایشان گوش ما را اذیت میکرد.
درباره جسارتهای این ژنرال، کافی است بدانیم که به خاطر آماده نشدن یک سنگر در شلمچه که او دستور ساخت آن را به یک ستوانیار داده بود و تأکید کرده بود تا یک ساعت دیگر باید این سنگر برای جانپناه او آماده شود، با سلاح کمری خود، جنازه آن ستوانیار بخت برگشته را درون آن سنگر ناتمام انداخت.
ماهر عبدالرشید از همان زمانی که برق ستارهها را روی شانههای خود دید و در برابر پستها و سمتهای گوناگون قرار گرفت، ارج و قرب خاصی برای تکریتیها قایل بود. حتی در زمان جنگ با ایران گفته بود:
من فقط اهالی تکریت را به دور خودم جمع میکنم تا به خاطر آشنایی و قرابتی که با یکدیگر داریم، در جبههها بهتر بجنگیم.
ژنرال ماهر عبدالرشید، سال ۱۹۴۲ در تکریت به دنیا آ مد و پس از پایان دوره تحصیلات به دانشکده افسری راه یافت. او مسئول شعبه پنجم اداره اطلاعات ارتش بود. بعد، افسر ستاد در سازمان امنیت شد که بعد از یک افتضاح جنسی در دفتر کارش با یکی از خوانندگان زن که همزمان با برپایی جشنهای هفتم آوریل، سالگرد تأسیس حزب بعث بود، به فرماندهی تیپ ۱۲ زرهی موسوم به ابن ولید رسید. پس از آن، فرماندهی لشکر پنج مکانیزه را به عهده گرفت. فرماندهی سپاه سوم و هفتم و همچنین فرماندهی یکی از سه محور مهم را در بازپسگیری او به عهده داشت.
اگر نام این ژنرال به عنوان یک جنایتکار جنگی در دادگاهها بر سر زبانها نیفتد، ملت ما نام این مرد بدنام را همیشه به خاطر خواهد سپرد.
ثبت دیدگاه