شهید رفعت الله علیمردانی دوازدهم دی۱۳۳۲، در روستای پرچین از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد. پدرش محمدحسن، کشاورز بود و مادرش صفیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱، با سمت فرمانده گردان در عین خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در شهرستان قزوین واقع است.
وصیتنامه
همانا خداوند فرستاد، رسولش را برای هدایت مردم به دین حق و این دین بشکافد، تمام ادیان را اگر چه مشرکان کراهت دارند.
بار خدایا! بر محمد (ص) و آلش درود بفرست و ما را از پیروان راستین و امت راستین آن خاندان گردان و قدمهایمان را در راه مقابله با کفر استوار گردان.
در این برهه از زمان که کشور اسلامیمان در خطر است و تمام جهانخواران شرق و غرب با تمام نیرو در مقابل اسلام صف آرایی کرده اند، اینجانب به حکم وظیفه که خداوند آن را صادر و به وسیله قرآن، توسط پیامبر عظیم الشان آمده است به خیل سربازان اسلام می پیوندم و به جبهه نبرد می روم تا باشد که این خون کثیفم را بر روی تربت پاک کشور اسلامی در راه اسلام تطهیر سازم.
اما سخنی چند با خانواده:
قبل از هر چیز از پدر و مادرم می خواهم مرا حلال کنند و اگر من در این راه حق به افتخار شهادت نایل شدم، باید شکر خدا را به جای آورند و به جای اینکه بر من بگریند، بر شهدای کربلا و بر شهدای انقلاب اسلامی گریه کنند. زیرا اینجانب لیاقت ندارم.
دیگر اینکه مبادا از من بت بسازند. یعنی اینکه بله این پسر ما چنین بود و چنان بود. نه، من یک بنده عاجز خدا بیش نیستم و اگر هم این افتخار نصیب من شد، از لطف و کرم خدا بود و گرنه من لایق چنین مدالی نبودم.
دوم همسرم: همسرم! چهار سال از زندگی من و تو گذشته و من در تمام عمرم آن چنان که وظیفه یک شوهر است، نتوانستم دینم را ادا کنم و همیشه گذشت و فداکاری تو بیش از من بود و تمام ناراحتی ها را تحمل کردی. من از تو راضیم و خدا هم از تو راضی باشد.
همسرم! اگر نتوانستم، تمام آن خوبیهایی را که در حق من کردی بنویسم، مرا ببخش و احتیاج هم به نوشتن ندارد. زیرا خدا باید بداند که می داند. من تو را به عنوان قیم فرزندمان محمدعلی تعیین می کنم و امیدوارم که اگر برنگشتم، او را خوب بزرگ بکنی و آن چنانکه قرارمان بود، در تربیت او کوشا باش.
قبل از هر چیز باید درس علوم اسلامی را فرا گیرد و در کنار علوم اسلامی، اگر درس دیگری هم خواند، اشکالی ندارد. البته من تو را آزاد می گذارم. اگر زمانی خواستی شوهر کنی، مانعی ندارد. ولی قبل از آن باید فکر فرزندمان را بکنی. ولی فکر می کنم، تو دیگر شوهر نمی کنی. همسرم!
در خاتمه بگویم: ای همسر مهربان! اسلام را رها نکن. هر چند به نابودی این دنیایت کشد و تا آنجا که می توانی، قرآن را فرا گیر. البته با معنی. و به جز قرآن و امامت از کس دیگری پیروی مکن که نابودی است.
سخنی با فرزند
پسرم! وقتی این نامه را می نویسم، عازم جبهه هستم و از این جبهه شاید برگشتم و شاید برنگشتم و تازه بعد از من هزاران اتفاق خواهد افتاد که من از آن خبری ندارم.
اما اگر ندیدمت، بدان که اگر می خواهی به سعادت برسی، باید ایمان داشته باشی. اگر می خواهی بدانی، ایمان یعنی چه، باید قرآن را کاملا با معنی بلد باشی. پسرم! مبادا این زرق و برق دو روزه دنیا تو را بگیرد و از یاد خدا غافل سازد.
باید بدانی که استراحتگاه ابدی آن دنیاست و این دنیا غم خانه ای بیش نیست. بدان که ما سالهای سال در زیر چکمه پوشان، طعم این خواب را چشیده ایم و عمری شرافت و غرورمان در زیر دست بیگانگان خرد شده است و اکنون هم که دو سال است که به رهبری امام امت، خمینی بت شکن، خود را از قید بتها نجات دادیم، ولی آنهایی که منافعشان از بیداری ما به خطر افتاده است، در این دو سال آنچه حیله داشتند، به کار بردند و آخرینش هم جنگ تحمیلی و حمله صدام خائن به کشور عزیزمان است که باعث آواره شدن میلیونها انسان بی گناه شده است. ولی آنها از معنی آیه که در اول نوشته ام، بی خبرند. نمی دانند اراده خدا بالاترین اراده هاست.
سخن بسیار است و وقت کم و کاغذ اندک. من شماها را به خدای بزرگ می سپارم و از تمام برادران و خواهران و دوستان و آشنایان انتظار دارم، مرا ببخشند و حلال کنند.
والسلام علیکم و رحمالله و برکاته
فدایی اسلام رفعت الله علیمردانی
ثبت دیدگاه