حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
سردار شهید حسین علیمحمدی
12

زندگینامه سردار شهید حسین علیمحمدی حسین علیمحمدی در روستای ولی آباد از توابع زنجان در سال ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و پس از دوران طفولیت در مدرسه کوچک روستا مشغول به تحصیل شد. وی تحصیلاتش را تا چهارم ابتدایی در روستا ادامه داد و در سال ۱۳۵۵ همراه خانواده به […]

پ
پ

شهید حسین علیمحمدی

زندگینامه سردار شهید حسین علیمحمدی

حسین علیمحمدی در روستای ولی آباد از توابع زنجان در سال ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و پس از دوران طفولیت در مدرسه کوچک روستا مشغول به تحصیل شد. وی تحصیلاتش را تا چهارم ابتدایی در روستا ادامه داد و در سال ۱۳۵۵ همراه خانواده به شهر زنجان عزیمت نمود و مشغول ادامه تحصیل شد .
در همین ایام انقلاب اسلامی کشورمان به رهبری امام امت شروع شد و رشد پیدا کرد حسین علاقه ای خاصی به امام و انقلاب داشت به همین دلیل بود که برای به ثمر رسیدن انقلاب تلاش و کوشش فراوان می نمود و در تظاهرات و سخن رانی ها شرکت می کرد و همواره بعضی از دوستانش برعلیه رژیم ظالم شاه روی دیوارها ی شهر شعار می نوشت و خلاصه در این راه تلاش فراوان می کرد تا این که در بهمن ماه ۱۳۵۷ با تلاش وحدت و ایمان مردم و رهبری قاطعانه امام انقلاب به ثمر رسید و پیروزی اولیه حاصل شد .
حسین علیمحمدی از پیروان راستین امام امت بود و تصمیم براین داشت که از انقلاب و دست آوردهای آن با تمام وجود پاسداری نماید و زمانه نشان داد که چه تصمیم صادقانه ای داشته است ، چون بعد از فرمان امام جهت تشکیل بسیج مستضعفان از اولین کسانی بود که به ندای امام لبیک گفت و به عضویت بسیج در آمد در ابتدا که بسیج آن چنان انسجامی نداشت و سلاح کافی نیز در اختیار نبود این بسیجی عاشق همراه دوستانش در شب ها با چوب دستی مشغول حفاظت و پاسداری از شهر و تامین امنیت آن شد او لحظه ای آرام نمی گرفت تا این که جنگ تحمیلی شروع شد و انقلاب مورد حمله نوکر جیره خوار استکبار جهانی قرار گرفت .

حسین در ادامه راهی که جهت دفاع از انقلاب و اسلام در پیش گرفته بود خود را موظف می دانست که در جبهه های نبرد شرکت کند و دست تجاوزگر را بشکندبه همین دلیل جهت شرکت در جبهه های نبرد نام نویسی کرد و پس از دیدن آموزش های لازم عازم جبهه های نبرد شد اولین ماموریت شهید در جبهه های دشت عباسی بود بعد از این که از این ماموریت بازگشت دوباره از سپاه ماموریت گرفت و عازم جبهه های نبرد شد پس از شرکت در عملیات طریق القدس به زنجان باز گشت .
حسین علیمحمدی پس از مدتی به جبهه های غرب ماموریت یافت و عازم بانه شد این ماموریت شهید یازده ماه به طول کشید آن طوری که دوستانش تعریف می کنند او اکثر جبهه های بانه را کاملاً می شناخت چون در این مدت آن جا را شناسایی کرده بود بعد از ماموریت شهید یک بار دیگر برای بانه ماموریت یافت و سرانجام در این ماموریت که در سمت معاونت گردان حمزه سید الشهدا (ع) بانه مشغول خدمت بود در یک درگیری در تاریخ ۳۰/۹/۱۳۶۴ پس از وارد کردن ضربات مهلک بر پیکر مند انقلاب به آرزوی دیرینه خود رسید و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

لحظاتی با خاطره از شهید حسین علیمحمدی
من در حدود ۲ سال پیش در یکی از پایگاههای بانه ایشان فرمانده آنپایگاه بودند با ایشان آشنا شدم در همان لحظات اول بر خورد رفتار و کردار وی چنان خوب و با صفا بود که مرا به سوی خود جذب کرد و با هم رفاقت صمیمانه را آغاز کردیم و در حدود یازده ماه با هم در بانه بودیم و ایشان تا آن موقع فرمانده گروهان شده بود و من در جای دیگر بودم ولی بعضی وقت ها به پیش او می رفتم وقتی یازده ماه با هم در بانه بودیم و ایشان تا آن موقع فرمانده گروهان شده بود و من در جای دیگری بودم ولی بعضی وقت ها به پیش او می رفتم وقتی یازده ماه ایشان به پایان رسید
از بانه پایانی گرفت و به زنجان آمد و من هم یک ماه بعد ایشان به زنجان آمدم و دیدم که ایشان در قسمت حفاظت استانداری مشغول خدمت بود در یکی از روزها ایشان را در سپاه ملاقات کردم بعد از دیدار و احوال پرسی و کمی صحبت وی گفت که با این وضعی که زنجان دارد نمی توانم در این جا بمانم بعدهاا که با هم در شهر می گشتیم و بی تفاوت جبهه را نشان دادن آدم های فاسد و خلاف کار به من گفت: دلیل این که نمی توانماینجا بمانم این هاست این ها آزادانه در شهر هر کاری را می کنند و کسی هم نیست جلوی این ها را بگیرد و من با دیدن آنها بسیار ناراحت می شوم خلاصه من بیش از چند روزی در زنجان نماندم و به بانه رفتم و بعد از چند ماه دوباره به مرخصی آمدم ایشان گفت چند روز دیگر به بانه میروم ؟ گفتم ۱۵ روز دیگر گفت صبر کن تا من حکم بگیرم تا با هم برویم من گفتم شما که تازه از آنجا آمده ای برای چه می خواهی باز برگردی؟ گفت که تصمیمی گرفته ام که تا عمر دارم در جبهه بمانم آنقدر باشم تاذ در راه خدا شهید شوم بالخره ایشان بامن به بانه آمد و در منطقه به عنوان فرمانده گروهان در گردان حمزه سید الشهدا مشغول خدمت شد ایشان در مدت بیست روز ان قدر در آنجا فعالیت کرد و لیاقت نشان داد که مسئولین تشخیس دادند که ایشان لیاقت و مسئولیت پذیری بالاتری را دارند این بود که ایشان راد به عنوان معاون گردان معرفی کردند وچند روز بعد که در حدود ۲۹روز از مامورت ایشان می گذشت کاروان کربلای یک به بانه آمد که در حدود هزار نفر سهم بانه بود که باید بین پایگاههای بانه تقسیم می شد و از طرفی در بانه پایگاه هایی است که خیلی از بانه دور است و قرار بود که به ان پایگاه ها هم نیرو ببریم و چون زمستان بود و ووسیله نقلیه نمی توانست به آن پایگاه ها برود و ماموریت بسیجی های آن پایگاه ها تمام شده بود و تردد ضد انقلاب در ان محور زیاد نشده بود و نا گفته نماند که ایشان در همان محور قبلاً فرمانده گروهان بود ما مجبور شدیم به هر قیمتی شده نیروها را به آنجا برویم و با ۴۵ نیروی با پای پیاده به سوی آن پایگاه حرکت کرده ساعت ۸ صبح ازگروهان با هماهنگی و تجهیزات کامل حرکت کرده ۴۰ تا ۵۰ کیلومتر پیاده رفتیم ساعت ۵:۳۰ الی ۶ بعد از ظهر واقع در روستای به نام شیبانجر رسیدیم که بالای آن روستا پایگاه ژاندارمری مستقر بود و من برای هماهنگی خواستم به پایگاه ژاندارمری بروم مسئولیت نیرو را به حسین دادم و خودم به طرف پایگاه حرکت کردم که دیگر هوا داشت تاریک می شد مقدار راه رفته بود که خداوند مرا منقلب کرد و به طور کلی از رفتن به پایگاه منصرف شدم و از طرفی نیز خودش برای شناسایی بهد روستا رفته بود و با خودش یک نفر را برده بود و وقتی من به پیش نیرو آمدم سوال کردم حسین کو ؟ گفتند به روستا رفته و من بلات فاصله نیرو را به صورت کمین در اطراف روستا سازماندهی کردم و حسین نیز به محض اینکه وارد روستا شده بود ۱۵۰نفر ضد انقلاب رو به رو ششده بود و حاضر نشده بود برگردد و به دوستش گفته بود که من در اینجا ضد انقلاب را سر گرم می کنم وتو برو به نیرو خبر بده که بعد از درگیری ایشان با ضد انقلاب که رگبار به اسلحه اش را به دشمن باز کرده بود و بعد از ه حلاکت رساندن چند نفر از دشمنان اسلام خود نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.شهید حسین علی مهدوی خود را فدای ۵۰نفر نیرو کرد به طوری که اگر ایشان درگیر نمی شد ما از وجود ضد انقلاب مطلع نمی شدیم و همگی قتل عام می شدیم و خود شهید حسین اگر می خواست در گوشه ای پنهان می شدو شاید هیچ آسیبی نمی دید ولی این کوچکی در وجود بزرگوار شهید حسین علی محمدی نبود چنان که شجاعانه به مقابل دشمن شتافت و چون کوهی استوار مقاومت کرد و نیرو ها به شنیدن صدای تیر اندازی از درگیری وی مطلع شدیم ودرگیری ما حدود ۳۰الی ۴۵دقیقه طول کشید و ایشان به آرزوی چند ساله خود رسد و در روز ۲۹ماموریتش به شهادت رسید
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

وصیت نامه اول شهید حسین علیمحمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

((ولا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون))بقره ۱۵۴((کسانى که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نپندارید، بلکه آنها زنده اند ولکن شما درک نمى کنید))
به نام خداى شهدا، شهدایى که نداى حق را شنیدند و به آن لبیک گفتند و درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب
اسلامى نایب برحق امام زمان (عج)، امام امت، خمینى بت شکن که هدایت کننده مردم به صراط مستقیم است و به امید فرا رسیدن هرچه زودتر ظهور مهدى موعود (عج).
خدایا! بنده روزى تصمیم قاطع گرفتم به سپاه پاسداران بروم که به قرآنت رجوع کنم گفت: سرباز امام
زمان (عج) باشم. مرا دریاب و کمکم کن که اینگونه باشم و مرا از آن پاسدارانى قرار بده که امام امتمان آرزوى آن گونه بودن را مى کند. اینک مى خواهم چند جمله اى به عنوان وصیت با این قلم ناتوانم بنویسم.
بارالها! من در زندگى دنیوى و اخروى ام آنچه رضاى تو در آن است مى خواهم. هدفم پیروزى در راه توست تا
آنچه مى توان با استعمال آیه شریفه ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))انفال ۶۰
پیش مى روم و در این راه در درجه اول حاضر به شهادت در راه تو هستم و به امید آنکه من اینک در این دنیاى کوچک خود را زندانى مى بینم و آرزو دارم هر چه زودتر تو مرا آزاد کنى و به آن دنیا پیش عاشقان و بندگان خالص درگاهت ببرى. حال اگر مصلحت در کشته شدن من است، مرا از شمار شهداى به حقى که در راه تو جان فدا کردند، قرار ده و از تو مى خواهم تا زمانى که در راهت کشته نشدم، مرا در راه صراط مستقیم هدایت و راهنمایى کنى و مرا از سربازان حقیقى امام زمان (عج) قرار بدهى.
حال وصیتى دارم به برادران پاسدارم:
برادرانى که همیشه الگو و نمونه بوده و هستید و تمام وجودتان و اعمالتان انشاءالله براى رضاى خداست! سعى کنید همیشه مواظب اعمال و رفتار خود باشید و در این راه استوار بمانید و از شما مى خواهم که در تمام مراسمى که براى شهدا بنده برپا مى شود، بدون ریا حتى الامکان با لباس مقدس سپاه شرکت کرده و کارهاى خودتان را انجام دهید.
اما بعد مادرم! از تو مى خواهم در درجه اول خوشحال باشى که توانستى پسرت را به صاحب اصلى اش خوب
برگردانى و به او اهداء کنى و براى همه زحمات بى دریغت در بزرگ کردن من و آنچه خون دل خوردى، مرا بخشیده و حلالم کنى که شما نه تنها بر بنده حق مادرى، بلکه حق استادى و معلم زندگى هم دادى. مادرم! یاد آور آن روزى که خبر شهید شدن برادرانت سپاهى و ارتشى و بسیجى و مردم شهیدپرور دزفول و اندیمشک را که با موشکهاى صدامیان کافر به درجه شهادت مى رسیدند و خبر شهید شدنشان را مى شنیدى و به من و به برادرم مى گفتى: شما چرا نشستید و حرف مى زنید، مگر خون شما از اینها رنگین تر است، شما هم بروید و در راه خدا بجنگید و شما هم شهید بشوید.
در پایان از شما مى خواهم، پس از شهادتم در تشییع جنازه و سر مزار و بطور کلى در این رابطه براى همیشه
کارى نکنید که دشمنان اسلام خوشحال بشوند و یا سوء استفاده کنند و در پیش مردم مثل زنان شهید داده چون
قهرمان آنان زینب کبرى (س) باشى.
پدرم! از شما مى خواهم که براى زحمات بى حدى که به شما دادم، مرا حلال کنى و در همه حال از خداوند
براى شما صبر مى خواهم و امیدوارم که خداوند توفیقى عنایت کند که در آن دنیا با یکدیگر ملاقات کنیم، انشاءالله .
برادران و خواهرانم و دوستان! خط خدا یکى است و خط شیطان زیاد، هر روز در یک منطقه یک گروهک ضد
انقلاب و یا دولت مرتجع به انقلاب اسلامى و شعار حق و عدالت از طرف شیاطین بزرگ براى محو اسلام راستین محمد (ص) و این انقلاب اسلامى ماموریت پیدا مى کنند، من عاجزانه از شما مى خواهم که هوشیار باشید. خود را کاملا حفظ کنید و براى کنترل خود و خارج نشدن از خط امام که همان خط اسلام و خداست، فقط گوش به فرمان ولایت فقیه باشید.
مادر عزیزم! اگر افرادى از خدا بى خبر حتى نزدیکترین فرد به تو خواست سوء استفاده کند و شما را وسوسه
کند و بگوید که پسرت به خاطر این و آن کشته شد، بگو که: خطم جمله فوق بوده است. وقتى که خبر شهادت مرا شنیدى به درگاه خداوند نماز شکر به جاى آور، باید مهیا شد، باید کوله بار هجرت را بر پشت نهاد و آماده گام نهادن به سوى دیار عاشقان گردید و در آن کربلا باید خون ریخت و خون داد و با روشنایى آن به شکافتن ظلمت شتافت.
فقط خون، فقط خون مى شکفد و جوانه مى زند و گل مى دهد و بارور مى شود.
خدایا! تو چگونه افرادى را به سوى خویش مى خوانى؟ مگر آنها کیانند که خود خبر شهادت قریب الوقوع
خویش را داده و مى گویند: پس از ماهها انتظار عاقبت لحظه موعود فرا رسیده است. خدایا! تو چگونه گلى را از بوستان زودتر فرا مى خوانى و خدایا! اگر لیاقت این فوز عظیم را ندارم، تو که مى توانى با لیاقتمان کنى، تو که مى توانى نفسمان را درهم شکنى، غرورمان را خورد کنى و ضعفمان را بپوشانى. پس کمک کن تا نداى اولیاى تو را از جان ندا داده و لبیک بگوییم و به ((هل من ناصر ینصرنى)) حسین (ع)، سالار شهیدان و رهروان به بندگان راه او همچون بهشتى ها و منتظریها و باهنرها و رجایى ها و صدوقى ها و … اسدها و على ها و ناصرها و داودها و محمدرضاها، احدها، عینعلى ها و پرویزها و شهداى اسلام باشیم.
آرى زندگیمان با شهدا، لحظه لحظه زیستن شهدا در هم آمیخته است، کسى از شهادت ولو سردار شهید
باشد، مایوس نمى شود، چرا که خونش رهگشا است و هزاران سردار مى پروراند. با آغاز جنگ تحمیلى زمان آن را دانستم که سلاحم را از قلم به ابزار جنگى مبدل سازم و در این میادین جنگ حضور مداوم یابم.
ما عاشقان شهادت تا دمار از درگاه روزگار و اطرافیانش در نیاوریم، ساکت نخواهیم نشست. خدایا! من اینک
در این دنیاى کوچک خود را زندانى مى بینم و آرزو دارم هر چه زودتر آزادم نمایى. پیرو خط امام باشید و قرآن را سرلوحه زندگیتان قرار دهید. خدایا! تو جانم دادى و جانم را خواهى گرفت. مرا در صراطى قرار ده که هیچ گاه در لحظه جان دادن افسوس نخورم. خدایا! مرا نعمتهایى دادى که نه قدرش را دانستم و نه لیاقتش را داشتم، پس به من لطفى عطا کن که سپاسگزار تو باشم.
مادر! هرگونه افسردگى و ناراحتى شما مطمئنا باعث عذاب روح من مى شود.
خدایا! من مشتاق دیدار حسینم. شهادت در راه خودت را نصیبم کن.
حارث ستمگر رحمى تو به ما کن‌از دام بلایت ما را تو رها کن
ما چو مرغ پر بسته بال و پر شکسته
بى کس و غریبیم
بده مهلتى ظالم تا دعا نماییم‌رو به سوى ذات کبریا نماییم
آگه امت ز حال ما حى ذوالجلال ما
بى کس و غریبیم
بعد کشتن آن دو برادر را افکندن تن آن برادران را به دریا
آب دجله خونین شد هر چه بود رنگین شد
بى کس و غریبیم
دین خویشتن را داد او به دنیا کرده دین حق را با دولت ما سودا
اى رضاى خدا در محشر تو شافعى پیغمبر
بى کس و غریبیم

وصیت نامه دوم
بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند بخشنده مهربان

«ولا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»آل عمران ۱۶۹

مرده مپندارید آنانى را که در راه خدا کشته شدند، زنده اند و نزد خداى خود روزى مى خورند.

امیدوارم که همه به آرزویشان رسیده باشد و من هم یکى از آنها باشم. این سومین بار است که به جبهه مى روم و از جوانان عزیز مى خواهم که به جبهه اعزام شوند و در راه خدا جهاد کنند و آنانى که در پشت جبهه هستند باید به رزمندگان دعا کنند و طول عمر امام امت را از خداى بزرگ بخواهند. و از جوانانى که به جبهه ها رفته اند، مردم را تبلیغات کنند و به راه اسلام که راه خداشناسى و مکتب شناسى است، دعوت کنند. اسلام آنهایى که خدا را نمى شناسند و بعد آخر تبلیغات مى فهمند که اسلام شناسى، مکتب شناسى و خداشناسى هست، اسلام آنها را به آغوش خود مى گیرد و با رفتار خوب و با هزاران خوبى ها آنها را تبلیغات مى کند و به راه اسلام مى آیند و باز جوانان
به جبهه بیاید و جبهه ها را ترک نکنید.
یک پیام مخصوص به خانواده هاى شهدا:
شماها باید دعا کنید که شهید داده اید و دعا کنید که فرزندتان را در راه اسلام و در راه قرآن و در راه ایمان و درراه خدا داده اید، ولى بعضى ها فکر مى کنند که اینها شهید شده اند، دروغى است. نه، نه، قسم به خون پاکتان که ریخته شد از شما، ما راهتان را تا آخرین نفس تا آخر ادامه خواهیم داد. الله اکبر، ا لله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، خمینى رهبر، الله اکبر، خمینى رهبر.
شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر
اى امت اسلام پاسدار راه خدایم آراسته جوانم من چه خونین کفنم
اى امت اسلام جهاد کن در راه الله که در راه خدا چه خوب است شهادت
اى امت اسلام شهید وطنم من آراسته جوانم که خونین کفنم من مادر
مادر تو مکن گریه‌که مرغ چمنم من
در سر مزارم این شعر را بنویسید

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.