به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، سردار اصانلو در دو عملیات کربلای ۴ و۵ فرمانده گردان غواصی و خطشکن حضرت ولیعصر (عج) لشکر عاشورا بود. در کربلای ۴ ازمجموعه لشکر فقط گردان او به آب زد؛ اما خیلی زود متوجه لو رفتن عملیات شدند و برگشتند.
سرداراصانلو را در ارومیه ملاقات کردم. در همان اتاقی که روزی روزگاری مردان بزرگ و نامآوری چون شهید حاجاحمد کاظمی و شهید نورعلی شوشتری نفس کشیده، به عهد و میثاق خود با شهدا و امام شهدا جامهی عمل پوشیدند. اینک علم قرارگاه حمزه، بر دوش فرمانده دیروز گردان ولیعصر لشکر عاشورا در عملیات کربلای ۴ و ۵ است. در و دیوار قرارگاه پر از تمثال نورانی شهدایی است که زندگیشان در این کره، امروز برای ما خاطره شده است؛ شهیدان علیرضا طالعی، محمد حنیفه، محمد بروجردی، سعید قهاری،حسن شوکتپور، مهدی باکری، محمود کاوه و…
در فضایی آرام و دوستانه به گفتگو نشستیم. برایم از آموزش غواصان در شبهای سرد و زمستانی و شبهای قدر کربلای ۵ گفت. سعی میکرد حتماً نام شهدا را به یاد بیاورد و بگوید و گفت آنچه را از دیگران درباره حماسهی گردانش شنیده بودم:
– یکی از با ارزشترین دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای امام و ملت ایران، دوران دفاعمقدس بود. در عین حال که سخت و دشوار بود، بسیار زیبا و شیرین هم بود. اگر فرهنگ دفاعمقدس نبود، فاتحه¬ی انقلاب خوانده میشد. لذا انقلاب و دفاعمقدس با همدیگر عجین هستند و نمی¬توان اینها را از هم جدا کرد. دو عملیات کربلای ۴ و ۵ از ویژگی خاصی برخوردار هستند. قبل از کربلای ۴ قرار بود عملیات سخت و مهمی را در منطقه¬ی کرمانشاه به طرف ارتفاعات زیمنهکوه انجام دهیم و دهانه¬ی سد دربندیخان عراق را تصرف کنیم. اگر این عملیات با موفقیت انجام میگرفت به قسمتی از شمال عراق مسلط میشدیم. یعنی حدوداً تا صدکیلومتری عراق پیش میرفتیم.
روی این منطقه کار میکردیم که در حین شناسایی، دشمن به منطقه شیمیایی زد و همهچیز به هم خورد. اگر چه فرماندهان جنگ بخصوص نیروهای سپاه در این مدت ساکت و آرام ننشسته بودند؛ همزمان روی منطقهی دیگری کار میکردند که اگر عملیات سد دربندیخان با مشکل مواجه شود، عملیات دیگری را آغاز کنند. اما برنامه¬ریزی کربلای ۴ حتی قبل از عملیات غرب بود. در اینجا هم گردان ولیعصر بهخاطر برخورداری از نیروهای وِیژه، ماموریت بسیار سختی داشت. دو روز پای پیاده میرفتیم، تازه میرسیدیم پای کار. بعد هم یک عملیات نفوذی انجام می-دادیم.
درخطوط مقدم با دشمن درگیر نمیشدیم. یکی دو روز پشت خط دشمن میماندیم تا بتوانیم خودمان را به بالای زیمنهکوه برسانیم. خب، این ماموریت نیروی ویژه میخواست. ما اینها را آموزش داده بودیم و برای این کار آماده کرده بودیم. اواخر کار، شناسایی عملیات لو رفت و دشمن منطقه را بمباران شیمیایی کرد. از غرب جمع کردیم. نیروها را یک هفتهای به مرخصی فرستادیم. سپس برگشتیم جنوب و بلافاصله کاملاً سری رفتیم شناسایی کربلای۴.
فرمانده گردان غواصی عملیات کربلای ۴ گفت: مدتها بود نیروهای شناسایی آنجا کار می¬کردند بیشتر هم در قالب نیروهای ژاندارمری و مرزبانی خودشان را جا زده بودند. در کنار اروند و خرمشهر می¬ماندند. وقتی به شناسایی رفتیم، متوجه شدیم که عملیات آبی- خاکی است و نیروها را بایستی چه طور آموزش بدهیم. تجربه¬ی والفجر ۸ را داشتیم. در آن عملیات هم ما غواص بودیم. روی این حساسیت و نوع ماموریت یک سری غواصانی را که در والفجر ۸ با گردان ما جنگیده بودند و بنا به عللی در پشت جبهه بودند، به منطقه فراخواندیم. تعدادی مجروح بودند و بعضی هم سالم. از شهرهای مختلف زنجان، قزوین، اردبیل، تبریز و… نیرو داشتیم. تعدادشان هم زیاد بود.
در والفجر ۸ ما حدود هشتصد نفر نیرو داشتیم. تعدادی از اینها شهید و زخمی شده بودند. بقیه هم سالم برگشته بودند. شماره تلفنشان را گرفته بودیم. زنگ زدیم که خودتان را برسانید منطقه. در عرض ۲۴ ساعت هشتاد درصد نیروها آمدند. بقیه هم روز بعد رسیدند. یعنی تا ۴۸ ساعت همهیشان در اختیار ما بودند. این یکی از معجزات دفاعمقدس ما است. بعضی از اینها که آمده بودند، از عملیات قبلی مجروح بودند. شکم¬شان بخیه خورده بود. پایشان را گچ گرفته بودند، با عصا راه می¬رفتند. گفتیم شما که زخمی هستید چرا آمدید؟
گفتند: شما خواستید ما هم آمدیم.
میگفتیم: سالمترها را خواستیم نه زخمیها را… حالا بروید استراحت کنید، وقتی حالتان خوب شد، بیایید.
میگفتند: ما برنمیگردیم. شاید نتوانیم، بجنگیم؛ اما بفرستید تدارکات گردان کار کنیم.
این فرمانده دوران دفاع مقدس با توجه به تجربه تیم غواصی خاطرنشان کرد: نیروی باتجربهای که آموزش غواصی دیده، حتی عملیات غواصی را دیده بودند، در اختیار داشتیم. حدود ششصد نفر نیرو لازم داشتیم. اینرا هم میدانستیم که ما ریزش خواهیم داشت. حدود سیصد نفر از نیروهای فراخواندهشده دست ما را گرفتند. تعدادی از اینها نیروهای آموزش دیده و مجربی بودند؛ اما چون شنا و غواصی بلد نبودند، به درد این کار نمیخوردند. اما خب نیروهای کیفی بودند و باید آموزش میدادیم. پنج، شش هزار نفری هم به لشکر نیرو آمده بود که از بین آنها تعدادی را انتخاب کردیم.
سرانجام ششصد و پنجاه تا هفتصد نفر برای گردان ولیعصر نیرو جمع کردیم. ابتدا برای شروع آموزشهای اولیه، گردان را به تبریز بردیم تا در استخری سرپوشیده شنا یاد بگیرند. حدود یکماه و نیمی اینها را آموزش شنا دادیم و بلافاصله برای ادامهی آموزشها به سد دز دزفول رفتیم. افرادی که روز اول اصلاً شنا بلد نبودند، کار به جایی رسیده بود که در آخرهای آموزش در سد دز، روزانه تا ده، دوازده کیلومتر شنا میکردند، آنهم بدون لباس غواصی. پنج کیلومتر میرفتند، یک جزیرهای بود، که از کنار آن برمیگشتند. وسط راه هم استراحت نمیکردند. اوایل سخت بود، رفتهرفته پختهتر شدند و به آمادگیهای لازم رسیدند.
فرمانده خطشکن حضرت ولیعصر (عج) لشکر عاشورا گفت: آذرماه بود که نیروها را برای ادامهی آموزش به کنار رودخانهی کارون (روستای قجریه) بردیم. اینجا تا حدی شبیه به منطقهی عملیاتی بود. هوا سرد بود و آموزشها سخت. بیشتر آموزشها هم شبانه انجام میگرفت. وقتی بچهها داخل آب میرفتند، سرما تا مغز استخوانشان نفوذ میکرد. لباسهای غواصی را اینجا به بچهها دادیم که با آن تمرین کنند. آنهایی که بلد بودند، باز هم تمرین میکردند. کسانی هم که به کل بلد نبودند، یاد میگرفتند. اینجا ما نسبت به والفجر ۸ پیشرفت خوبی داشتیم. در والفجر ۸ ما اصلاً لباس غواصی نداشتیم. البته در این مقطع هم آنهایی که تجربهی قبلی نداشتند، برایشان خیلی سخت بود. اما همه کارها با عشق گره خورده و این سختیها را آسان میکرد.
اواسط آموزش باران شدیدی بارید. طوریکه کارون طغیان کرد و منطقه را سیل گرفت. هر چه امکانات مهندسی و لجستیکی و پایگاههای آموزشی بود، رفتند زیر آب. همه، داروندارشان جمع کردند و رفتند اهواز. وقتی بارش باران شروع شد، احساس کردم برای ما مشکلآفرین خواهد بود. گفتم لودر آمد کنار رودخانه خاکریزی زد که اگر رودخانه طغیان کرد چادرهای ما در امان باشند. اما وقتی شدت باران بیشتر شد، آب از خاکریز سرریز شد به سمت چادرها. بچهها کمک کردند روی خاکریز گونیهای پر از خاک چیدیم.
از این قسمت خلاص شده بودیم که سیل قسمتی از خاکریز را شکافت. دوباره جمع شدیم آن قسمت از خاکریز را ترمیم کردیم. در این گیرودار از لشکر به ما میگفتند؛ جمع کنید بیایید عقب. میگفتم: اگر جمع کنیم بیاییم عقب، از آموزشها عقب میافتیم و به موقع آماده نمیشویم.
فرمانده قرارگاه حمزه ارومیه تاکید کرد: به بچهها گفته بودم هر چه وسایل شخصی دارید از نخلها آویزان کنید. هر موقع دیدید سیل آمد و جای ماندن نیست خودتان هم از نخلها بروید بالا! در این اوضاع درهم و برهم، همهی یگانها جمع کردند، رفتند. فقط ما ماندیم و گردان حبیببنمظاهر که کنار هم بودیم. وضعیت طوری شده بود غذای ما را از اهواز بهوسیلهی قایق میآوردند. مثل جزیرهای مانده بودیم وسط آب. دو، سه روزی با این وضعیت سر کردیم. روزی وقتی قایق برای ما غذا آورد، دیدم امینآقا خودش هم آمده. شرایط ما را که دید، گفت: اینجا مثل جزیره است، سیل میبردتان، کاش میآمدین عقب!
گفتم: روزهای سخت را سپری کردیم. کمکم آب رودخانه پایین میرود. اگر میرفتیم عقب، به آموزشها نمیرسیدیم. حاجطیب خیراللهی مسئول تدارکات لشکر گهگاهی با عسل به سراغ بچههای غواص میآمد.
یک هفتهای در شرایط بحرانی داخل جزیره (قجریه) بودیم؛ ولی به تمرینات خود ادامه میدادیم. با افزایش آب، تمرینات خوبی میکردیم. هر جا دلمان میخواست، میرفتیم. برگشتیم به شرایط عادی. این مقاومت در برابر سیل و اصرار دوستان که بیایید عقب، کار ما را خیلی جلو انداخت. نیروها بیشتر از ما برای آموزش اشتیاق نشان میدادند.
آموزشها ادامه داشت؛ اما بهخاطر سردی هوا، فشار روی بچهها بیش از حد بود. در برخی موارد فشار آب و سردی هوا باعث شده بود، قند خون بچهها بالا برود. ابوالفضل خدامرادی (شهید) فرمانده یکی از گروهانهای غواصی بود که بهخاطر بالا رفتن قند خونش، مجبور شدیم از فرماندهی گروهان غواصی بیاوریم، فرمانده گروهان ساحلشکناش کنیم. یعنی فرماندهان گروهانها را جابجا کردیم.
وی با اشاره به گروهان های مختلف غواصی گفت: ما سه گروهان غواصی داشتیم که هر کدام تقریباً ۱۵۰ نفر بودند. یک گروهان هم ساحلشکن. البته گروهان ساحلشکن هم لباس غواصی میپوشیدند، اما اینها با قایق از آب عبور میکردند. یعقوبعلی محمدی، باقر فتحاللهی، حمید جباری (فرمانده گروهان ساحلشکن) و غلامرضا جعفری فرماندهان گروهانهای گردان ولیعصر بودند. ابتدا باقر فتحاللهی جانشین ابوالفضل خدامرادی بود. بعد که مشکل قندخون ابوالفضل گریبانگیرش شد، فتحاللهی فرمانده شد.
تعداد نیروی گردان ما نسبت به گردانهای معمولی بیشتر بود. نیروها هم، نیروی ویژهای بودند؛ مثلاً همین یعقوبعلی محمدی قبلاً معاون گردان بود، اینجا بهخاطر سختی کار او را فرمانده گروهان غواصی گذاشته بودیم. غلامرضا جعفری قبلاً فرمانده گردان بود، اینجا فرمانده گروهان بود. اینها از ویژگیهای خاص این عملیات بود. یا خود آقای مجید ارجمندی که جانشین گردان بود، پیش از آمدن به لشکر عاشورا، در لشکر ۱۷ فرمانده گردان بود. در کربلای ۴ ما بهترینها را انتخاب کرده بودیم. در حدی که فرمانده گردان را فرمانده گروهان گذاشته بودیم. کسی هم ناراحت نبود که، خوشحال هم بودند. با میل و ارادهی خودشان آمده بودند.
بهخاطر همین علاقهمندی نیروها برای حضور در گردان غواصی، کادر گردان ما تعدادشان زیاد بود. بیش از ۱۵۰ نفر فقط کادر گردان داشتیم. از این حیث دستم باز بود. رضا بیگدلی (شهید) یا رضا مهدیرضایی فرمانده دسته بودند، در حالیکه قبلاً فرمانده گروهان بودند. اما فرمانده دستهی غواصی را با عشق و علاقه قبول کرده بودند. فرماندهان تیمها هم افراد توانمندی بودند. همینطور که نیروها را آموزش میدادیم، گلچینشان هم میکردیم.
فرمانده نیروهای غواص در کربلای ۴ و ۵ با توجه به نیروی زیادی که داوطلب شده بودند گفت: حدود چهارصد تا چهارصد و پنجاه نفر برای ما لازم بود. با نیروهای اضافه، گردان جدیدی تشکیل دادیم به فرماندهی مصطفی حمیدی. جانشین هم آقای تفویضی. اسماش را هم گردان المهدی گذاشتند. اینها دیگر غواص نبودند. ولی با ما آموزش میدیدند. در همین ارزیابی نیروها، حتی آنهایی که برای غواصی انتخاب نمیشدند، باز به جهت کارآیی و توانمندی یک سر و گردن از بقیهی نیروها بالاتر بودند. ششماه آموزشهای سفت و سخت دیده بودند. فقط غواص نبودند. کم کم میرفتیم شناسایی منطقه. خودمان که توجیه شدیم، فرماندهان گروهانها را بردیم. اطلاعات هم اصلاً راضی نبود فرماندهان ما را ببرد منطقه را ببینند. چون عبور از تنگه سخت بود. بهشدت سخت. در حالت مد رودخانه میرفتیم و در جزر برمیگشتیم. میگفتند احتمال لو رفتن وجود دارد، نمیخواستند ببرند. ما هم قبول نمیکردیم. میگفتیم اگر شما ما را نبرید، پس در حین عملیات اینهمه نیرو را چطور میبرید؟ فرماندهان گروهانها وقتی منطقه را میدیدند، رغبتشان برای آموزشها بیشتر میشد. واقعاً کار سختی بود.
یعنی اصلاً قابل مقایسه با والفجر ۸ نبود. در والفجر ۸ حدود یک کیلومتر عمق منطقهی عبوری ما بود که از این طرف اروند تا ساحل دشمن را شامل میشد. اما در کربلای ۴ ما پس از طی نه کیلومتر تازه به ساحلی میرسیدیم که بایستی درگیر میشدیم. یعنی نه کیلومتر فقط داخل آب میرفتیم. از تنگهی میان دو جزیرهی ماهی و امالرصاص که حدود صدمتر بود، بدون آنکه با دشمن درگیر شویم، عبور کرده خودمان را به شبه جزیرهی بلجانیه میرساندیم. در جزایر ماهی و امالرصاص دشمن حضور جدی و قویی داشت.
بایستی خودمان را با فشار به سمت بلجانیه میکشیدیم وگرنه آب ما را میبرد به سمت جزیرهی ماهی و دهانهی شط. از تنگه تا خود بلجانیه هم چهار، چهار و نیم کیلومتری میشد. پشت بلجانیه نهر بود؛ اما ادامهاش میرفت به جاده فاو- بصره میرسید. ما بعد از نه کیلومتر شنا به مرحله درگیری میرسیدیم، به این خاطر آموزشهای ما کاملاً حسابشده بود و مشکلی برای ماموریتمان نداشتیم.
آموزشها که تمام شد، یک روز قبل از عملیات، با رعایت تمام اصول امنیتی در نخلستانهای خرمشهر مستقر شدیم تا کارمان را شروع کنیم. همهی کادر گردان را تا حد فرمانده تیم در میان نخلستانها برای عملیات توجیه کردیم که چی کار خواهند کرد. در خانههای روستایی میماندیم یا در میان نخلستانها. دو روز اینجا بودیم.
یک روز قبل از عملیات شواهدی بود که نشان میداد عملیات لو رفته است؛ دشمن نسبت به منطقه حساس شده بود. مرتب با دوربین نگاه میکردند. منور میزدند. حساسیت عراقیها نشان میداد که ظاهراً از موضوع خبر دارد. ما هم هر چه میدیدیم به فرماندهان اطلاع میدادیم. امینآقا و عزیزآقا جعفری (فرمانده قرارگاه قدس) آمدند و دیدند. اما تصمیم بر این شد که عملیات صورت بگیرد. این عملیات از لحاظ طراحی، فوقالعاده قوی و جسورانه بود. فوقالعاده جسورانه! یعنی اگر کربلای ۴ صد در صد موفق میشد، ارتش عراق از لحاظ نظامی شکست میخورد. مجبور بود همهی توانش را به میدان بیاورد.
طرحهایی که آماده کرده بودیم برای این عملیات، خوب بودند. بلجانیه زیاد شلوغ نبود یعنی موانع و پیچیدگی آنچنانی نداشت. عقبه دشمن بود و اصلاً باور نمیکرد پای ما به آنجا برسد. اما در امالرصاص و جزیرهی ماهی انواع و اقسام موانع وجود نداشت؛ انواع سیمهای خاردار و خورشیدی و… در بلجانیه دشمن نیروی زیادی هم نداشت. در خود جزیره کار زیاد سختی نداشتیم.
طرح این بود به محض رسیدن به ساحل بلجانیه که محدودهای را گرفتیم، میرفتیم سمت چپمان را پوشش میدادیم. بعد با یگانی که از امالبابی عبور کرده و میآمدند الحاق حاصل میکردیم، آنگاه دو گروهان از نیروهای ما بیآنکه با دشمن درگیر شوند، حدود بیست کیلومتر میرفتند جاده فاو- بصره را تصرف میکردند. اگر این طرح- تصرف جاده فاو، بصره- اجرا نمیشد ما اصلاً نمیتوانستیم در بلجانیه بمانیم. تنها چارهاش این بود که جاده را ببندیم. وقتی به جاده متکی میشدیم، بهراحتی دفاع میکردیم.
این طرح را ما داده بودیم که در سطح قرارگاه بهسختی قبول کردند. پیشبینی ما این بود که با یک گروهان بلجانیه را بگیریم، با دو گروهان هم جاده فاو – بصره را. بعد بقیه نیروها میرسیدند. با اجرای این طرح و انهدام جاده، تمامی نیروهای دشمن در سمت فاو به محاصره میافتاد و کار تمام بود. طرح بسیار جسورانه و سنگینی بود. طرح خود ما که برویم جاده فاو- بصره، فوقالعاده جسورانهتر بود؛ نه کیلومتر تا بلجانیه و حدود هجده تا بیست کیلومتر هم با جاده فاصله بود. شب عملیات ما هیچ مشکلی نداشتیم و بهراحتی میتوانستیم از تنگه عبور کنیم.
شب عملیات حوالی ده، زمانیکه وارد آب شدیم، دیدیم دشمن کاملاً متوجه شده است. وقتی که آخرین نفر ما وارد آب شد، عراقیها منور زدند. هر سه گروهانم وارد آب شده بودند. خودم لباس غواصی پوشیده، کنار ساحل داخل آب بودم. خودم آخر از همه میرفتم. همه چیز را به چشم خود میدیدم. دیدم اگر بچههای ما به تنگه عبور برسند، همهشان را داخل تنگه قلع و قمع میکنند. همینجا تصمیم گرفته و به آقای ارجمندی که کنارم ایستاده بود، گفتم: سریع خودت را به بچهها برسان، بگو از تنگه عبور نکنند!
دشمن هم منور میزد. داخل آب را هم به خمپاره بسته بود. همهجا مثل روز دیده میشد. منتهی بچههای ما که از اشنوگر استفاده میکردند، سرشان داخل آب بود. فقط قسمتی از لوله اشنوگر دیده میشد. در این حال آقای اصغر عباسقلیزاده – از نیروهای اطلاعات لشکر عاشورا- که جلوتر بود، خودش را داخل آب به من رساند و پرسید: چیکار کنیم؟
گفتم: نگذارید از تنگه عبور کنند.
اولین دستهی ما از تنگه عبور کرده بود. آقامجید رسید و ستون را قطع کرد. نگذاشت بقیه وارد تنگه شوند. توی بیسیم گفتم: بزنید جزیرهی امالرصاص.
از بیرون رفتند و نوک جزیره را گرفتند. آخرین گروهان را هم که زیاد از ما دور نشده بود، گفتم برگردند. آقامجید با دو گروهان در امالرصاص درگیر شدند و سه کیلومتر از جزیره را با کمترین تلفات تصرف کردند. در حالیکه امالرصاص جزء ماموریتهای لشکر عاشورا نبود. موضوع را که توی بیسیم به امینآقا گفتم، کارم را تایید و تحسین کرد. گفت: کار خوبی کردی نگذاشتی بچهها بروند.
یک دستهی ما که از تنگه گذشته بود، تیم قسمت انتهایی ستون، پس از عبور متوجه ماجرا شده، به مسئولیت برادر رضامهدی رضایی مسیر را ادامه نداده، زده بودند بین نهر خین و ماهی. دو، سه نفری شهید شده بودند و بقیه هم خودشان را نجات داده بودند. حدود چهارده نفری از ما از تنگه عبور کرده، رفته بودند. با بیسیم به آنها گفتم؛ بزنید نوک ماهی و از طریق نهر خین برگردید ساحل خودمان. بیسیمهای ما اینجا مخصوص بودند و در آب جواب میدادند.
آمدند از پشت زدند نوک ماهی را تصرف کردند. توان نیروهایی که این کار را آنجا کردند، فوقالعاده بالا بود. ما با ده نفر نوک ماهی را گرفتیم در حالیکه برای تصرف آنجا یک تیپ مشخص شده بود. وقتی که آب به حالت جزر برگشته بود، تعدادی از همین افراد خودشان را به آب سپرده، آمدند از ساحل خودمان سالم بیرون آمدند. تعدادی هم از جمله میکائیل علیجانی و دکتر میانداری و یک نفر دیگر زخمی شده و نتوانسته بودند، بیایند. تا صبح با عراقیها درگیر شده بودند.
موقع روشن شدن هوا هم مهماتشان تمام شده بود. دشمن خمپاره میزد و اینها دوباره مجروح شده بودند. یگانهای دیگر هم که نیامدند، سرانجام عراقیها اینها را اسیر کرده و با خودشان برده بودند. مسعود حسنی هم موقع بیرون از آب در ساحل ماهی شهید شده بود. ارتباطم با مجید ارجمندی و بقیه قطع شده بود. نزدیکیهای صبح متوجه شدم هنوز در امالرصاص هستند. هوا تقریباً روشن شده بود که زیر آتش دشمن قایق فرستادیم بچهها را از امالرصاص آوردند. همچنین پیکرهای شهدا و زخمیها را هم آوردند.
البته کم بودند شاید اینجا چهار، پنج نفر شهید داده بودیم. یعقوبعلی محمدی شب در دهانه تنگه و داخل آب شهید شده بود. به غلامرضا جعفری میگفتم جنازهی یعقوبعلی محمدی را پیدا کنید. از وسط اروند پیدایش کرده، آوردند. وضعیت طوری شد که گردان ما اینجا حدود صد و ده نفری شهید و زخمی داد؛ ولی همهاش را جمع کردیم. باقی نیروها را هم برگرداندیم. البته قبل از ما گروهانی از لشکر ۱۴ امامحسین (ع) از تنگه عبور کرده بودند.
قرار بود از سمت چپ بلجانیه بروند جزیرهی امالبابی. اینها قبل از اینکه دشمن منطقه را منور باران کند، رفته بودند. موقعی که آخرین نفرات این گروهان رد میشدند، عراقیها متوجه شده، منور زدند. این گروهان هم که از امالبابی برگشتند، در امالرصاص با بچههای ما دست دادند. اتفاقاً آنها را هم ما با قایق برگرداندیم. فرمانده گردانشان را میشناختم، اهل کاشان بود. در والفجر ۸ کنار هم جنگیده بودیم. غواصهای خوب و نترس و اهل خطری بودند.
از لشکر میگفتند برگردید، من هم میگفتم تا آخرین از نفر گردان را برنگردانم، از اینجا حرکت نمیکنم. عراق هم شروع کرده بود به شیمایی زدن. به این ترتیب کربلای ۴ حوالی ۹ صبح تمام شد. هر چند نیروهایی از لشکر نجف از سمت چپ امالرصاص عبور کرده بودند. بچههایی از لشکر ولیعصر در امالرصاص رفته بودند. تا دو روز هم در جزیره ماندند. نمیتوانستند، برگردند. به مرور زمان بعضی سالم برگشتند، بعضی هم شهید و زخمی و اسیر شدند.
روی هم، کربلای ۴ با وجود اینکه توفیقی برای ما نداشت، اما طرح عملیات بسیار جسورانه بود. ششماه فقط ما آموزش دیده بودیم؛ آنهم آموزشهای بسیار سخت و طاقتفرسا. در این مدت نیروها مرخصی نرفته بودند. آخرین نفر من و رانندهام از خط برگشتیم. حوالی ۱۰ صبح هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران شیمیایی کردند. شیشههای تویوتا را بالا زده بودیم که مثلاً شیمیایی نشویم! در حالیکه انواع طمع و مزهی گازها را استنشاق میکردیم…
حرفهایم را دربارهی این عملیات با فرمایشی از مقام معظم رهبری به پایان میرسانم. ایشان فرموده بودند: «شبهای کربلای پنج، شبهای قدر این انقلاب است. انس با آن شما را وارسته میکند. هر کس آنرا فراموش کند، نامش از اردوگاه انقلاب خط میخورد. سپاه، کربلا را در شلمچه مشق کرد. این خاطرهی ماندگار خونین حسینی را زنده نگهدارید..»
ثبت دیدگاه