بابا جان باز سلام
ای پدر جان منم زهرایت دختر کوچک تو
ای امید من و ای شادی تنهایی من
به خدا این صدمین نامه بود از چه رو هیچ جوابم ندهی ؟یاد داری که دم رفتن تو دامنت بگرفتم ؟ من به تو می گفتم پدر اینبار نرو پدر اینبار نرو.
من همان روز بله فهمیدم سفرت طولانی ست. از چه رو ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی؟به خدا خسته شدم،به خداخسته شدم .به خدا قلب من آزرده شده. چند سال است که من منتظرم.هر صدایی که ز در می آید همچو مرغی مجروح پابرهنه سوی در تاخته ام. بس که عکست به بغل بگرفتم رنگ از روی من و عکس چو ماهت رفته است. من و داداش رضا بر سر عکس تو دعوا داریم. او فقط عکس تو را دیده پدر. با جمال تو سخن می گوید. مادرم از تو برایش گفته او فقط بوی پدر را ز لباست دارد.بس که پیراهن تو بوییده بس که در حال دعا رو به سجاده تو اشک فشان نالیده طاقتش رفته دگر،پای او سست شده،دل او بشکسته،به خدا خسته شدیم،به خداخسته شدیم .پدرم گر تو بیایی به خدا من ز تو هیچ تقاضا نکنم. لحظه ای از پیشت جای دیگر نروم هرچه دستور دهی من بلافاصله انجام دهم.همه دم بر رخ ماه و قدمت بوسه زنم جان زهرا برگرد ، جان زهرا برگرد. دائما” می گویم : مادرم هرکه رفته است سفر برگشته ، پدر دوست من، پدر همسایه، پدران دیگر، پس چرا او سفرش طولانی است ؟ او کجا رفته مگر ؟او که هرگز دل بی مهر نداشت.او که هر روز مرا می بوسید او که می گفت برایش به خدا دوری از ما سخت است پس چرا دیر نمود ؟
آری من می دانم که چرا غمگین است؛علت تاخیرش من فقط می دانم. آخر آن موقع ها حرف قرآن و خدا و دین بود. کربلا بود و هزاران عاشق. همه مسئولین چون رجایی و بهشتی بودند ، حرف یکرنگی بود. ظاهر و باطن افراد ز هم فرق نداشت همه خواهرها زیر چادر بودند. صحبت از تقوی بود همه جا زیبا بود پارک هم بوی شهادت می داد. جای رقص و آواز همه جا صوت دعا می آمد. کوچه ها راست و مردم همه راست،همگی رو به خدا همه خط ها روشن خوب و خوانا بودند. حرف از ایمان بود حرف از تقوی بود. اما امروز پدر درد دل بسیار است همه آنچه به من می گفتی رنگ دیگر دارد یا بسی کمرنگ است.
من که می ترسم تنها به خیابان بروم ، مادرم می ترسد او به من می گوید: در خیابان خطر است بر سر بعضی ها چادری پیدا نیست. مویشان بیرون است .همه عینک دارند به نظر می آید چشمشان معیوب است. راهشان پیدا نیست. خط کج گشته هنر؛بی هنرها همگی خوب و هنرمند شدند. کج روی محبوب است ، در مجالس و سخنرانی ها جای زیبای شهیدان خالی ست یا اگر هست از آن بوی ریا می آید.
نامهای شهدا از روی اماکن همه برمی دارند. از دل غمزده ما همگی بی خبرند یا نه بهتر گویم بر روی اشک یتیمان شهید جُنگ شادی دارند. سرقت مال عمومی هنر است حرف از آزادی است حرف از رابطه با آمریکاست. آری من می دانم علت غصه و اندوه تو بابا این است.
پدرم! من اینبار می نویسم که اگر بازگشتن ز برایت سخت است ما بیاییم برت. تو فقط آدرست را بنویس. در کجا منزل توست؟! مادرم می داند مادرم می داند.
او به من می گوید پدرت پیش خداست. در بهشتی زیبا با همه هم سفرانش آنجاست. خانه اش هم زیباست. حضرت خامنه ای هم می گفت: دخترم غصه نخور! پدرت خندان است. دوستت می دارد. تو اگر گریه کنی پدرت هم به خدا می گرید. همه شب لحظه خواب پدرت می آید صورتت می بوسد دست بر روی سرت می کشد او. من از آن لحظه دگر شاد و خوشحال شدم .از خدا می خواهم تا که جان در تنم است تا حیاتی باقی ست رهبرم چون پدری بر سرم زنده بود. چهره زیبایش چون جمال مه تو شاد و پرخنده بود. من به تو قول دهم که دگر از این پس این همه اشک غم از دیده نریزم بابا .همچو مادر از فراق رویت نیمه شب نوحه و زاری نکنم .تو فقط ای پدرم از خدایت بطلب که من و مادر و این امت اسلامی ما همگی چون تو پدر راه ما راه شهیدان باشد. دائماٌ بر سر ما سایه رهبر و قرآن باشد.
پدرم خندان باش من به تو مفتخرم من به تو مفتخرم.
پی نوشت:تصویر درج شده متعلق به دختر شهید محمود کاوه می باشد.
ثبت دیدگاه