حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
روز قلم گرامی باد/مشق عشق
3

سخن گفتن از آنان که به قصد غربت و خالصانه وارد عرصه های جهاد شدند و بی واهمه دل به وادی خطر زدند و با شجاعت و شهامت سنگرها، ارتفاعات، خاکریزها و میدان ها را یکی پس از دیگری در نور دیدند سخت است. همانان که آن قدر از دنیا و متعلقات آن بریدند که […]

پ
پ

سخن گفتن از آنان که به قصد غربت و خالصانه وارد عرصه های جهاد شدند و بی واهمه دل به وادی خطر زدند و با شجاعت و شهامت سنگرها، ارتفاعات، خاکریزها و میدان ها را یکی پس از دیگری در نور دیدند سخت است.

همانان که آن قدر از دنیا و متعلقات آن بریدند که پرواز را در خود احساس کردند و سبکبال خود را به آسمان ها پیوند زدند.

پروانه های عاشق و صادقی که در محضر سعادتند و آن چنان به اوج رفته و عزیز و برگ شده اند که در بلندترین قاه ی افتخار ایستادند و آن چنان به اوج رفته و عزیز و بزرگ شده اند که در بلندترین قله ی افتخار ایستاده اند و تاثیر حضورشان را همه جا می شود فهمید.

بعضی از این پاکبازان غوغاهای درونی خود را در قالب جمله ای پر محتوا نوشته و به یادگار گذاشته اند.

راست گفته اند که در مکتب سرخ شهادت، قلم“سلاح” است و سرمشق ها”خط خون” و جبهه کلاس درس و حسین آموزگار شهادت است.

*… اهل شهر آوج بود ولی با نیروهای زنجانی به منطقه اعزام شده بود. در ۱۱ سالگی مادرش را از دست داده بود. خودش هم در آخرین سال تحصیلی و به حکم ضرورت به جبهه آمده بود.

فردی باهوش، رشته اش ریاضی، توانش محکم و اراده و ایمانش وصف ناشدنی بود. با نیایش های شبانه آنقدر مأنوس بود که هر کس می خواست نماز شب بخواند، به ایشان سفارش می کرد که بیدارش کند.

نماز است که دل ها را صفا می دهد و فکر و اندیشه را زلال می کند و در عرصه ی جهاد، این نوع سفارش ها ریا محسوب نمی شود.

شوریدگی عرفانی و سوز معنوی اش را نمی توانم به کلام آورم.

بعضی وقت ها هم وقت نهارو شام در سالن غذاخوری غایب می شد برمی گشتیم به آسایشگاه و مشاهده می کردیم که با لذت تمام نان خشک می خورد.

می گفت: این نان ها را با زحمت برای ما می فرستند نباید دور ریز شوند.

آخرین بار یعنی دو ساعت قبل از شهادتش او را سرِ چشمه ی روستای رِشاب دیدم. قمقه اش را پر می کرد.

بعد از سلام و علیک گفت: فلانی! برایت زحمت دارم. بعد قلمی به من داد و درخواست کرد که پشت پیراهنش درشت بنویسم: جگر شیر نداری سفر عشق مرو.

گویی که سرمشقی برایم داد. چرا که در ورای این درخواست، عظمت روح و صلابت اراده اش را دیدم.

مطلب را نوشتم و از همدیگر جدا شدیم. درست بعد از دو ساعت به شهادت رسیده بود.

من در حالی بالای پیکر مطهرش حاضر شدم که جمله ی پیراهنش به خون آغشته شده بود. او به یقین تبلور خون، شعر، شهامت و شهادت بود.*

برگفته از کتاب سجده بر عشق ، به قلم سید یعقوب شبیری، خاطره ای از شهید حسن آجرلو به نقل از سید محمد آل یاسین، دوست و همرزم شهید 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.