حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6315 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
روحانی  شهید فهیمه سیاری
1

زندگینامه روحانی  شهید فهیمه سیاری اول خرداد ماه ۱۳۳۹ در شهر تهران و در اوخر فصل بهار سبز و زیبا که کم‌کم دامن پرچین و گلش را بر می‌چیند و گل های یاسمن و سوسن ویاس و نرگس، آخرین نفس های عطر آگین خود را در آغوش فضا پراکنده می کنند، گل سرخی به شکوفه […]

پ
پ

زندگینامه روحانی  شهید فهیمه سیاری

اول خرداد ماه ۱۳۳۹ در شهر تهران و در اوخر فصل بهار سبز و زیبا که کم‌کم دامن پرچین و گلش را بر می‌چیند و گل های یاسمن و سوسن ویاس و نرگس، آخرین نفس های عطر آگین خود را در آغوش فضا پراکنده می کنند، گل سرخی به شکوفه می نشیند، نهالی از خاک وجود سر بر می آورد و شمیمی دل انگیز شادی را در فضای باغ خانه می پیچد… باغبان به ضیافت شادی ها می رود و بلبلی غزل تازه سر می دهد و حیات سبز و زیبای فهیمه آغاز می شود.
فهیمه چون پیچک سبزی بر ساقه زمان می پیچد، سبز می شود و اوج می گیرد. سالهای شادی و کودکی را در کوچه باغ های زمان با گام های زندگی طی می کند و وقتی که نهال ذهنش شکوفه می هد، قدم به بوستان دانش می‌گذارد.
سالهای ابتدایی و راهنمایی را با کوشش کودکانه خود و با سربلندی تمام پشت سر می گذارد و گل های لبخند و رضایت را در باغ دل اولیای خانه و مدرسه می‌کارد! او در مکتب و مدرسه، همیشه شاگردی مؤدب و ممتاز بود. فهیمه با پایان دوره راهنمایی به همراه خانواده خود به زنجان می رود و فردای زیبای زندگی را به انتظار می نشیند.
سال ۱۳۵۷ در رشته ریاضی و فیزیک، با معدلی ممتاز از دبیرستان «آزرم» فارغ التحصیل می شود، اما دلش بی‌قرار است و چشمش در انتظار. ساحل آرامش کجاست؟ و کشتی سرگردان روح آدمی در کدامین کرانه سبز وصال لنگر آرامش خواهد انداخت؟ فهیمه از طریق بزرگانی چون آیت الله مشکینی و رضوانی که برای تبلیغ به زنجان آمده بودند، از وجود حوزه علمیه خواهران در قم آگاه می شود وسرانجام کوچ بهاری پرستوی مهاجر آغاز می شود.
او در سال ۱۳۵۷ عازم قم می‌شد و وارد مکتب توحید می‌گردید و مدتی را نزد بزرگانی چون شهید قدوسی تلمذ نمود؛ اما آن گاه که طلسم شب شکست و سپیده آزادی و ایمان در افق به خون نشسته ایران طلوع دوباره خورشید اسلام را نوید داد، خفاشان شب پرست رؤیت مهر تابان را بر نتابیدند. فتنه ها را از هر سو سر برآورد و شرق وغرب ایران اسلامی عرصه عرض اندام بازیگران صحنه عداوت و جهالت شد؛ خطه غرب را به آتش کشیدند، مردان قبیله خورشید را سر بریدند و سواران سبز پوش را به کمین نشستند.
اینجا بود که بایست مشعل داران دین و دانش و آگاهی، تن به متن خطر می سپردند، باشد که طلوعشان در آن دیار غربت طلیعه آگاهی و بیداری آن سامان گردد. در راستای این رسالت رسولان بود که فهیمه در ۱۶ آذر ۱۳۵۹ هجرتی دیگر نمود و به همراه سه تن از خواهران طلبه و دانشجو، کوله بار رسالت را به سوی بانه بست. فهیمه از طریق باختران عازم سنندج گردید و از آن جا سقز و بانه حرکت کرد. یک ستون نظامی ماشین آن‌ها را به مقصد سقز همراهی می‌کرد.
راه ها شدیداً ناامن است و پر خطر. بالأخره ساعت۵/۴ به دیوان دره می‌رسند و آنجا را به سوی بانه ترک می کنند. نزدیک غروب است؛ غروبی غمگین! فهیمه عکس امام را روی زانوی خود گرفته و نظاره می‌کند. ناگهان صدای رگبار گلوله در فضا می پیچد و بارانی از گلوله بر روی ماشین باریدن می‌گیرد. راننده از ناحیه کتف زخمی می شود، اما همچنان ماشین را هدایت می کند تا خواهران را از صحنه درگیری دور کند. به خواهران می گوید: سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه وجود شما نشود…
هنوز حرفش تمام نشده بود که فهیمه به آرامی سر بر دامان دوستش می گذارد. چند دقیقه ای می گذرد و ماشین کنار درمانگاه متروکی توقف می‌کند، راننده برای درمان پیاده می شود. خواهری که سر فهیمه بر دامنش بود برای پانسمان دست دیگر خواهران، قصد پیاده شدن دارد که نگاهش به خون سرخ فهیمه می افتد. تمثال مبارک امام که در دامان فهیمه بود به خون رنگین است. آری تیر نامردی چشم راست فهیمه را نشانه رفت. ۱۲ آذر ماه ۱۳۵۹ فهیمه معراج یک زن را به تصویر کشید و بر زنان و دختران قبیله غفلت و جلوه گری لبخند زد.
پیکر پاکش پس ازتشییع در گلزار شهدای بالای زنجان به خاک سپرده شد.
«روحش شاد و راهش پر رهرو باد»

خاطره

• آهنگ حضور در حوزه علمیه قم در وجودش جوانه می زند.
تابستان ۵۷ پس از دست یافتن به دیپلم، ملاقات وی در زنجان با حضرت آیه الله مشکینی عزمش را برای رسیدن به معارف الهی جزم می کند و بدین سان او راهی قم می شود.
آن روزها مکتب توحید با انفاس قدسیه ی نستوه مرد دیار قدسیان شهید آیه الله قدوسی حال و هوای عجیبی داشت. او در مکتب توحید و در جمع خواهران طلبه ، سرآمد همگان بود و در تحصیل و جستجوی حقایق زبانزد همگان.
• آهنگ راه
در آغاز سال تحصیلی ۱۳۵۹ بنا به دعوت آموزش وپرورش و سپاه پاسداران شهرستان بانه عازم کردستان شدم و به جمع خواهرانی که از شهرهای مختلف تهران – کرج به آنجا عزیت نموده بودند ، پیوستم.
در مدت یک ماه و اندی که آنجا بودم جای کسانی که دلسوزند از حریم از اسلام و انقلاب دفاع نمایند را خالی دیدم لذا به پیشنهاد مسئولین شهر به قم مراجعت نمودم تا به همراهی یکی از خواهران جهت همکاری به آن منطقه برویم. به جمع خواهران مکتب بازگشتم اندکی از اوضاع آنجا را باز گفتم و نیاز منطقه را تشریح کردم، فردای آن روز فهیمه نزد من آمد و اطلاعات بیشتری کسب نمود. پس از چند روزی فکر و مشورت، تصمیم خود را گرفت.
قرار شد تا پایان سال تحصیلی به همراهی فهیمه به آن منطقه برویم البته مایل بودیم حتی الامکان از درس باز نمانیم لذا مراتب به استحضار شهید آیت الله قدوسی مدیریت محترم مکتب توحید رسید . ایشان فرمودند: چنانچه خانواده هایشان رضایت دارند، بروند. نگران درسشان نباشند به گونه ای حل می شود و چنین هم شد.
روز موعود فرا رسید. هنگام خدا حافظی خواهران همچون پروانه به گرد فهیمه می چرخیدند و با او سخن می گفتند. وداع با همکاری خوب، خواهری دلسوز برای همکلاسها و همکاری مخلص برای آغازگران تحصیل بسیار مشکل بود.
فهیمه آن لحظات چنین یادداشت کرده است لحظات خوشی نیست هنگام دوری، عجیب است برایم که بطور محسوسی وابستگی خودم را حس می کنم حتی هنگام فکر، قلبم را به درد می آورد.
او دانست زمانی میتوان برای خدا زیست و به خدا پیوست که تمام را وابستگیها از بین رفته باشد.
روز ۶ آذرماه مصادف با ۱۸ محرم الحرام با دو تن از دانشجویان پیرو خط امام راهی کرمانشاه شده تا از آنجا به سنندج سپس به بانه عزیمت نماییم. روز هفتم به کرمانشاه رسیدیم. بعد از نماز مغرب و عشاء مشغول استراحت استراحت بودیم که فهیه با لحنی صمیمی پیشنهاد خواندن زیارت عاشورا را داد . آهنگ پر از سوزو گدازش که می گفت : ” السلام علیک یا ابا عبد الله —- ”

• هنوز در عمق جانم طنین انداز است.
قرار بود فردای آن روز عازم سنندج شویم اما خبر رسید که جاده کرمانشاه، سنندج درگیری شد. لذا سفرمان به تعویق افتاد. از فرصت استفاده کرده و از مناطق بمباران شده بازدید کردیم . چه صحنه های دلخراشی! روز هشتم ترتیب اعزام داده شد، همان روز به سنندج رسیدیم . همانطور که انتظار می رفت، چند روزی در سنندج معطل ماندیم. در طول این مدت شاهد تلاطم روحی فهیمه بودم با خواندن زیارت عاشورا، دعای عهد و… قدری خود را آرام می ساخت .نوشته های او گویای این حقیقت است: “خدایا! چقدر پستی و ذلت به همراه چقدر توشه راه کم و چقدر راه طولانی و بی پایان. خدایا! احساس می کنم که یک مشرک واقعی بدون هیچ قید و بندی شده ام از راه هدایت فرسنگها دور.
خدایا! چقدر پستی و ذلت در خود احساس می کنم، اما اگر در راه تو و بخاطر شناخت تو بود باعث خوشبختی و شادکامی، افسوس که راه مشرکان را پیمودم و البته هوای نفس در این منزلت بیکار ننشست و کاری کرد که اکنون به این طریق بدون هدف و واقعا سرگردان و چیزی در مقابل ندارد رو به روی نعمات بیش از حد خدای یکتا و واحد بنشینیم
• اوج حادثه
صبح روز دوازدهم به مقر فرماندهی رفتیم، قرار بود به علت نا امن بودن جاده ها با ستون نظامی به طرف سقز حرکت کنیم . حدود ساعت دو بعد از ظهر بود که ستون نظامی آماده حرکت شد. ساعت ۴ و نیم به دیواندره رسیدیم. فرمانده سپاه دیواندره برای تقویت روحیه گفت: « نگران نباشید کالیبر ۵۰ پشت سرتان در حرکت است. بلا فاصله فهیمه با تبسمی پر از معنا رو به من کرد و در حالی که به تمثال حضرت امام “قدس سره” اشاره می کرد، گفت : “کالیبر ۵۰ هزار با ماست تا او را داریم چه غم؟”
نزدیک غروب است لحظات به سختی سپری می شود، رو به فهیمه کرده، گفتم: احساس دلتنگی می کنم، گویی پیشامدی در انتظارمان است. فهیمه گفت: “قران می خوانیم: الا بذکر الله تطمئن القلوب” شروع به خواندن آیات آخر قرآن نمود قل یا یا ایها الکافرون … که رگبار گلوله ماشین را فرا گرفت. یکی از گلوله های دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب اسلامی به کتف راننده اصابت کرد. هر چه خون از کالید مرد مخلص ، بیشتر فواره می زد عزم او برای انجام وظیفه اش راسخ تر می شد.
راننده با مشاهده این صحنه بالحنی محکم گفت : سرتان را پایین بیاورید تا دشمن متوجه وجود شما…
هنوز کلامش تمام نشده بود که رسیدیم. راننده که رمق زیادی نداشت با دادن علامت ماشین حامل کالیبر ۵۰ را که پشت سرمان در حرکت بود از توقفش مطلع صاحب راننده را برای درمان سرپایی به داخل در مانگاه بردند. ما نیز برای پانسمان دست یکی از خواهران خواستیم پیاده شویم که متوجه سیل خون شدیم. این خون گرم و پر از احساس از کیست که غبار از تمثال رهبر عزیزش برگرفته؟
راستی مگر فهیمه فرمان راننده را اجرا نکرده؟ ما به تصور اینکه خواهش راننده را اجابت کرده او را صدا نزده و با وی سخن نگفته بودیم. فهیمه را صدا زدم، پاسخی نشنیدم. سرش را آرام بلند کردم، تبسم همیشگی را بر لبانش دیدم.
چشم راست او همچون چشمه می جوشید و با چشم چپش به طرف گلوله ای که به او اصابت کرده بود، می نگریست نگاهی توام با رضایت و خشنودی. «رضی الله عنهم ورضوا عنه ذلک الفوز العظیم. مائده، ۱۱۹». با حیرت و شگفتی به خواهران نگاه کردم و آنان نیز. راستی با نگاهمان از هم سوال می کردیم این چه جراحتی است که ناله ندارد؟ این چه دردی است که فریاد ندارد؟ این چه مرگی است که جزع و فزع ندارد ؟

قامت خونین و چهره خندان او می گفت که این که این جراحت نیست التیام است. درد نیست درمان است، مرگ نیست، شهادت است. معراج است، پرواز است به حریم دوست، به رضوان الهی.
بنیاد لحظات به کندی سپری می شود ، زبانم قدرت تکلم ندارد، دست و پایم از رمق افتاده یک لحظه به خود آمدم، باید از جا برخواست و کاری کرد . فهیمه را به کمک خواهران روی برانکارد گذاشتیم. خون پاکش قطره قطره بر برف سفید خطه ی کردستان می نشست و برای من و تو پیام جاودانگی را به ارمغان می گذاشت.
پیکرش را به داخل در مانگاه بردیم بدون پزشک و پرستار بودیم. گوشی را بر قلبش گذاشتم نمی خواهم باور کنم که قلب مالامال از عشق بخدا دیگر نمی تپد ، رو به خواهران کرده با لحنی بریده و لرزان گفتم: باید سریعا به بیمارستان منتقل شود . آنها ناباورانه به من نگاه کردند ، برای اینکه فرصت از دست نرود گفتم: بخدا قسم قلب فهیمه می زند ، عجله کنید.
جاده نا امن است ، همه منتظرند از شدت درگیری کاسته شود . در ضمن مجروح هم داریم. بایستی مخلص دیگری جانش را به خطر اندازد ، تا هر چه زودتر مجروح به بیمارستان شهر منتقل شود.
پیرمردی بسیجی داوطلب می شود من و یکی از خواهران به همراه مجروح به طرف شهر حرکت کردیم. چند دقیقه ای نگذشته بود که خود را در میان رگبار گلوله یافتیم. اما این بار خیلی زود خاتمه یافت. پس از حدود نیم ساعت به سقز رسیدیم و راهی بیمارستا شدیم پزشک پس از مختصری معاینه، متوجه شهادت فهیمه می شود. اطرافیان سعی می کردند شهادتش را کتمان کنند و چنین وانمود می کردند که فهیمه در اطاق عمل است اما لحن کلامشان، طرز نگاهشان مرا متوجه حقیقیت مطلب کرد. بدینسان در غروب روز چهارشنبه دوازدهم آذر ماه سال ۱۳۵۹ مطابق با بیست چهارم محرم الحرام درسن بیست و یک سالگی، روح مطهرش به ملکوت اعلی شتافت. او که هیچ چیز آرام اش نمی ساخت و پیوسته از خدا می خواست که صراط مستقیم و شناخت واقعی را به او عطا نماید. سرانجام به سرچشمه ی حیات دست یافت و زنده ی جاوید شد.
از داخل ساختمان بیمارستان وارد حیاط شدم، در گوشه ای خلوت نشستم با بعضی در گلو ، دلی شکسته ، اشکی جاری ، دستهای لرزانم را رو به آسمان بلند کردم: خدایا! چرا این فیض عظمی نصیب من نشد؟ چرا در مسیر او حرکت نکردم تا من هم پرواز کنم؟ پرواز در آسمان بی نهایت، بالهای قوی و نیرومند می خواهد، افسوس که بالهایم شکسته و توان پرواز ندارم.
خدایا! قرب تو صفای نیت، خلوص و صداقت می خواهد، افسوس که در لجنزار گناه و معصیت غوطه ور شده و خبری از صفا و پاکی نیت نیست.»

• جای خالی او در جمع خانواده و دوستان
در افکار مشوش خود غوطه در بودم که یکی از خواهران وارد محوطه بیمارستان شده رو به من کرد و گفت : جهت اعلام خبر شهادت این خواهر بایستی هر چه سریعتر به سپاه رفته و هماهنگهای لازم به عمل آید . آشفته تر شدم. خدایا چه بگویم ؟ چگونه خبر دهم؟ زبانم گویای چنین مطلبی هست؟ در همین اثناء خبر رسید که از طرف سپاه با مکتب توحید تماس گرفتیم اما آنها به این خبر، ناباورانه گوش می کنند. پشت تلفن قرار گرفتم آن طرف خط چه خبراست؟ ولوله ی عجیبی است! عاشورا برپاشده، صدا به صدا نمی رسد! به هر زحمتی شده خبر را تأیید کردم اما….

•ارادت به امام حسین علیه السلام 
در سه روزی که در سقز بودیم دلخوشی من جنازه مطهرش بود. هر روز صبح راهی بیمارستان شده جنازه معطرش را از سردخانه به حیاط خلوت می آوردند و بر بالینش زیارت عاشورا می خواندم چرا که ارادت خاصی به امام حسین علیه السلام داشت. درماه سید الشهداء متولد شد و در همان ماه به لقاء الله پیوست.
سرانجام جنازه به زنجان، حمل سکونت ایشان منتقل می شود. جنازه را به سردخانه می برند، مادر بزرگوارش در نهایت افتخار آستین بالا می زند و دختر دلبندش را غسل می دهد. عده ای از خویشان و دوستان گرد جنازه دیدگانشان چون ابر بهار ریزان است. اما این مادر همچون کوه استوار مشغول غسل دادن است. پس از غسل، حلقه ای از تربت سیدالشهداء بدست فرزندش می کند. در همان هنگام ندا می آید : « تزویجت با غلامان بهشتی مبارک باد»
پس از اتمام غسل و کفن، مراسم بی نظیری برپا می شود و نهایتا در گلزار شهدای زنجان به خاک سپرده می شود. همزمان در قم عده ی زیادی از دوستان – شاگردان وسایر اقشار مردم به طرف حرم مطهر حرکت کرده و مراسم با شکوهی در صحن مطهر حضرت معصومه (س) برگزار می شود.
درود خدا بر شهیده فهیمه سیاری

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.