وقتی خبر شهادت محمد قاسملو مهر را شنیدیم، علی خیلی زود ما را به خانه آن ها برد برای تسلیت و همدردی. وقتی چشمم به بچه های کوچک محمد افتاد، همسر و مادر شهید را دیدم حالم خراب شد. از شدت گریه و ناراحتی بی حال بودم. مدت ها از آن روز گذشت. یک وقتی علی منو صدا زد و گفت: مادرجان حرفی می زنم اما از دست من دلخور نشو. چرا روز شهادت محمد به شدت گریه می کردی و به سرت می زدی؟ کم مانده بود بیهوش شوی. اگر من هم شهید شدم تو دوباره همین کار را می کنی؟
مادرجان مگر من از حسینِ زینب(س) عزیزترم؟ما در راه امام حسینیم.
مادر به من قول بده بعد شهادتم این کارها را نکنی. حتی برای لحظه ای هم گریه نکن. چون تو در آن موقع مادر شهید می شوی باید الگو باشی. راه امام حسین که گریه ندارد. بی تابی نکن.
بعد حرفهای علی به دلم افتاد که او هم شهید می شود.
روز شهادتش یاد حرفهایش افتادم که می خواست الگو باشم. محکم و استوار با قلبی محزون ایستادم اما برای لحظه ای هم اشک نریختم
علی راست می گفت راه امام حسین گریه نداشت.
راوی: مادر شهید علی قره گوزلو
ثبت دیدگاه