یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّه (۲۷) إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیهً مَرضیه (۲۸) فَادخلی فِی عِبادی (۲۹) وَادخلی جَنَّتی (۳۰)
ای جان آرام یافته (۲۷) بهسوی پروردگار خویش بازگرد درحالیکه تو از او خشنود و او از تو خشنود است (۲۸) پس در میان بندگان من درآی (۲۹) و در بهشت من داخل شو (۳۰)
سوره فجر
***
از دوران کودکی او را در مسجد کوچه میدیدم و میشناختم ولی موقعیتی پیش نیامده بود که باهم صمیمیتر شویم تا سالهای آخر دوران دبیرستان فرارسید بانی ایجاد این ارتباط او با مسجد و مدرسه و حلقههای ما دوست گرانقدر و بیادعایم حسین عابدینی بود این دوستی چندین سال بیش بیانجامید ولی گویا از ازل تا ابد ادامه داشت صمیمیت ما به حدی رسیده بود با اینکه که او در رشته علوم انسانی در دبیرستان رسالت و من در رشته تجربی در دبیرستان شریعتی درس میخواندم روزی از سر دلتنگی او را به کلاس درس ادبیات خودمان دعوت کردم در کنار هم بر روی نیمک چوبی نشسته و به درس گوش میکردیم ولی این کلاس کلاسیک نتوانست دل و جان ما را اغناء نماید در وسط کلاس درس مصراع نیمهکارهای را روی کاغذ نوشتم و جلوی او قرار دادم وان مصراع این بود:
بیقرارم بیقرارم بیقرار…….
و او این مصراع را خواند و چون یل بیشه مثنوی بیدرنگ در جواب نوشت:
چونکه دلبرنیست ما را در جوار…
کاغذ را گرفتم و خواندم از سرعت عمل او لذت بردم و در دل او را تحسین نمودم او مکثی کرد دوباره در سکوت کلاس کاغذ را از من گرفت و نوشت:
بیقراری نیست ما را جعفری مصرعی بود از برای اکبری
و کاغذ را به من داد و من که حالا بهواسطه طبع او کمی به وجد آمده بودم با سعی و کوشش نوشتم:
گر جمال دلبرم را بنگری
بیقراری میکنی تو جعفری
و او بلافاصله همچون رودی جاری این بیت را بر صفحه کاغذ جاری ساخت که:
هرکسی کو بیندآن دلدار خود
بیقراری کی کند با یارخود
بیقرار آن است که جانش می رود
او به شمع هستی خود می دمد
و باز بر همان روش کوششی خود نه مثل او از سر جوشش نوشتم:
از کجا دانی که جانت در کجاست
عاشقان را آگهی خود نابجاست
و او بیدرنگ گویا بیتی که از حفظ داشته باشد نوشت:
در بر عاشق سخن از او رواست
این سخنها اکبری بیمحتواست
و این گفتگو همچنان نیمهتمام باقی ماند و طولی نکشید تا در مسیر فاو در کنار آبهای کفآلود بهسان قطره آبی به دریاها پیوست و اینچنین تفسیر نمود این ابیات مولوی را که:
ما ز دریاییم و دریا می رویم
ما ز بالاییم و بالا می رویم
برگرفته از کتاب راغب نوشته دکترعبدالمجید اکبری