کتاب «دلی که جا ماند» با کمک اداره حفظ و آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان زنجان با محوریت خاطرات سرهنگ بازنشستهی سپاه، آقای نادر نصیری، به قلم خانم مهری صادقی به چاپ رسیده است.راویِ این خاطرات فرزند این مرز و بوم است و روایت او حکایت شادیها و غمها، شیرینیها و دردها، عهدها و پیمانها است و در نهایت روایت جانبازان و شهدای این سرزمین است. این حکایت افسانه نیست؛ واقعیتی تاریخی است که از زبان یکی از رزمندگان غیور ایران، جاری میشود که انسانی ساده است؛ نه به معنای عامیانهی آن، بلکه به این معنا که او شخصیتی پیچیده ندارد. او با همه کس یکرنگ است و میتوان گفت حرف دل و زبانش یکی است.
سرهنگ نصیری با فراز و نشیبهای فراوان و به رغم مخالفت خانواده برای حضور در جبهه و همچنین عدم ثبتنام نامبرده به علت پایین بودن سنش، در پانزده سالگی با باران اشکهای شوق، اقدام به ثبتنام و اعزام به جبهههای حق علیه باطل میکند و به جای مشق درس، مشق جنگ، رشادت، دلاوری و شجاعت را با اسلحهای بر دوش در جبهههای جنوب و غرب آغاز میکند.
او درسهایی را در این بزم مردانه میآموزد که در هیچ کتاب، مدرسه دانشگاه و محفل علمی نمیتوان مانند آن را آموخت.
او به عنوان نیروی داوطلب بسیجی در عملیاتهای بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، والفجر ۴، والفجر ۸، خیبر و نصر یک، شرکت میکند و پس از گذراندن خدمت سربازی در جبهههای حق علیه باطل به عنوان پاسدار وظیفه لباس سبز سپاه را به تن کرده و به دلیل رشادتها و شجاعتهایی که از خود خلق میکند، به عنوان فرماندهی گردان جندالله بانه، فرماندهی گردان امام حسین علیهالسلام، فرماندهی گردان حضرت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، فرماندهی گردان ادوات و فرماندهی گردان پدافندی انتخاب میشود. ایشان در عملیات نصر به شدت مجروح و روانهی بیمارستان میشود.
نکتهی قابل توجه اینکه آقای نصیری بعد از اتمام جنگ تحمیلی نیز به عنوان پاسدار بیادعا و نیروی گردانهای عملیاتی کردستان، بانه و غرب کشور تا سال ۱۳۹۳ در این منطقه با ضدانقلاب درگیر بودند تا ملت ایران اسلامی بتواند در امنیت و آسایش زندگی کند. بعد از بازنشستگی، این پاسدار خستگی ناپذیر، که تمام زندگیاش را صرف خدمت به این مرز و بوم گذاشته و به عنوان مدافع حرم در سوریه با داعشیهای مزدور مبارزه میکند و نشان میدهد که پاسداری از امنیت و ناموس مرز و زمان نمیشناسد.
برشی از کتاب:
(بیسیمچی را صدا زدم و گفتم بگو نیرو بفرستن.
گفت: بیسیم قطع شده.
تنها راه ما، جنگیدن و دفاع بود. پشت ما نیروهای عراقی قرار داشتند. تا صبح با یک دسته که چند نفرشان مجروح و یکی هم شهید شده بود، در آن قسمتِ یال مقاومت کردیم. با روشن شدن هوا متوجه شدم عراقیها میخواهند یال را دور بزنند و ما را محاصره کنند.
تقریبا پشت سر عراقیها در منطقهی کلهگون قرار داشتیم. آنها از سمت شرق قصدِ نفوذ به خط ما را داشتند. با خودم فکر کردم و گفتم: اگه دست روی دست بذاریم، اسیر میشیم. تیربار دستی را برداشتم و از پشت، منطقهی عراقیها را زیر آتش گرفتم. نیروهای دیگر هم با آرپیجی و نارنجک از روبهرو منطقه را برای عراقیها جهنم کردند. با فشار ما، تعدادی از نیروهای عراقی زخمیریال چند نفر کشته و سپس مجبور به عقبنشینی شدند.
یکی از نیروها به عقب فرستادم و گفتم: برو به آقای دشتی بگو ما یه شهید و دو مجروح داریم. عراقیها با فشار میخوان مارو دور بزنن.
آن بسیجی رفت و چند ساعت بعد با یک قاطر برگشت.
یک شهید و یک مجروح را بر روی قاطر گذاشتیم و یکی از مجروحها را که زخمش سطحی بود، با دو بسیجی به عقب فرستادم…)
کتاب «دلی که جا ماند» در ۱۳ فصل و در ۳۸۸ صفحه با موضوعیت خاطرات جنگ ایران و عراق با همکاری و حمایت سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان توسط نشر شاهد در نوبت اول در سال ۱۳۹۹ انتشار گردیده است.
ثبت دیدگاه