هنوز تنم گرم بود
زنده بودم ونفس- نفس هوا درون سینه ام
درست کنار گلوله ای که رد نشد از استخوانم و
نشست سرخ
کنار حرف های آخر پدر: دلت گرفت حسین را بهانه کن!
قرار میگرفت سرعلی روی شانه ام
که از شقیقه اش عشق می چکید
ولی نفس نمی کشید
هنوز زنده بودم وقطره قطره خون سینه ام
اسیر دست های گرم آفتاب می شدند
صدازدم؛ کسی پشت خاکریز نیست!؟
صدای تانک وخاک داغ
روی صورت علی که روی شانه ام…
صدای شکستن پلاک واستخوان سینه ام
دلم گرفت
حسین را صدا زدم
فاطمه شکوری
ثبت دیدگاه