بنده آقا بالا رمضائی درجه دار بازنشسته ارتش می باشم که الان به عنوان یک بسیجی به جبهه های نور علیه ظلمت آمده ام شاید بپرسید چرا به این باز نشسته شده ام ؟ این داستان مفصلی دارد که بازگو میکنم ما عده ای از برادران ارتشی بودیم که ماموریت بازگرداندن حدود چهل بدن مطهر و منور از شهدای عملیاتی گذشته را داشتیم . در محور پیرانشهر در منطقه آلواتان بود که یکی از تانک های ما را زدند در همان هنگام که میخواستم خودم را از تانک بیرون بیندازم کتف راستم هدف تیر آن کوردلان قرار گرفت که همین صورت به اسارت افراد وحشی و خونخوار حزب کومله در آمدم . اینکه می گویم وحشی و خونخوار یک غلو نیست برایتان توضیح می دهم اعمالی که اینها با اسیرانشان داشتند یک گرگ درنده گرسنه با شکارش ندارد .
شما هر حیوان وحشی را که در نظر بگیرید پس از یک شکار و شکم سیری آرام می شود و تامدتی به کسی کاری ندارد اما باور کنید این از خدا بی خبران کارهایی می کردند که فکر می کنم صهیونیست ها هم از این اعمال شرم شان بیاید.
حدود یکسال و چندی که در دست آنها اسیر بودم به انواع و اقسام و به هر مناسبتی شکنجه شده ام . شما شکنجه هایی را که در زمان شاه ملعون و معدوم توسط ساواک انجام می گرفت شنیده اید اما انگار هرچه تمدن ها پیشرفت می کند ادعاهای آزادی در بوقه ای تبلیغاتی گوش مردم دنیا را کر می کند.
نوع شکنجه ها و فشار ها و قلدریها و بیرحمی ها هم پیشرفت می کند . همان اول اسارت که به پایگاه منتقل شدم ، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست . به همین خاطر پاشنه های هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ کردند و برادران را هم نعل کوبیدن و با اراجیف و فحاشی بر این عملشان شادمانی میکردند . بعد از هجده روز قرار شد ما را به سبک دکمراتیک و آزادانه !! محاکمه و دادگاهی کنند .
****
یادم می آید در یکی از عملیاتها تعدادی اسیر عراقی را از جبهه گیلانغرب آورده بودند ، یکی از برادران کمپوتی را که تازه باز نموده بود به یکی از اسراء که ابراز تشنگی کرد ، داد و رویش را هم بوسید. آن اسیر مات و مبهوت مانده بود و از این حرکت نمیدانست باید تشکر کند یا از شرمندگی بگرید و از این نمونه ها بسیار دیده و حتما شنیده اید نه اینکه بخواهم و رفتارها را مقایسه کنم چون اصلا قابل قیاس نیست ولی حد ایثار و گذشت را از یک طرف و کمال خشونت و بیرحمی و شقاوت را از طرف دیگر دیدن خود مشخصه حقانیت هدف و مسیر است. به دوش گرفتن مجروح اسیر عراقی کجا و نعل زدن به پاشنه پا (بخاطر فرار احتمالی) کجا…
****
اعتراف از یک اسیر ، بوسیله تیغ موکت بری
روز دادگاه رسید، رئیس دادگاه سرهنگ حقیقتی که همان اوائل انقلاب فرار کرده بود را شناختم قبلا مربی من بود . محاکمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محکومین مشخص بود – دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات – وبالطبع حکم هم مشخص. عده ای به اعدام فوری و بقیه هم اعدامی قسطی (به تدریج ). یعنی اینجور محکوم شدیم که ناخن ها را بکشند، بریدن گوشتهای بازو و پاها ،زدن باکابل، نوشتن شعار های انقلابی ! و دموکراتیک توسط هوییه برقی و آتش سیگار به سینه و پشت و… و تمامی اینها بی- چون و چرا اجرا می شد که آثارش به خوبی بر بدنم مشخص است .
یکبار که ناخن هایم را می کشیدند ،طاقتم تمام شده بود ، میخواستم دیگر اعتراف کنم و هرچه که میدانستم بگویم ، اما یکی از برادران سپاهی که باهم بودیم به نام برادر سعید وکیلی ، او میگفت ما فقط به خاطر خدا آمده ایم، خود داوطلب شده ایم که بیایم ، پس بیا شرمنده خدا وخلق او نشویم و لب به اعتراف باز نکنیم.
سوره والعصر را برایم خواند و ترجمه کرد ، آب سردی بود که بر آتش بی طاقتیم ریخته شد ، پس از آن جریان بود که سه تا دیگر از ناخن هایم را کشیدن و با نمک مرهم گذاشتند و پس از اینکه مقدار زیادی با کابل زدند. باز برای به درد آوردن بیشتر بدنم ، در حضور دیگر برادران، مرا لخت کرده در دیگ پر از آب نمک انداختند و بیش از نیم ساعت وادارم کردند که در آن بمانم و سپس برای عبرت ! دیگر برادران در سلولی عمومی انداختند .
فکر می کردند من معدن تمامی اسرار ایران هستم لذا از شکنجه بیشتری هم برخوردار می شدم . البته بعد از هر شکنجه مدتی به مداوایم می پرداختند آن هم نه به خاطره خود من و یا دیگران بلکه یک مقداری پوست ترمیم شود شاید که بشود مجدد شیوه تازه تری را اعمال کنند . شاید این چیزهایی را که می گوییم فکر کنید برای جلب احساسات و عواطف شما و خوانندگان می گویم اما اینها همه حقیقت محض است و دنیا باید از این همه پستی و رذالت و کثافتی که دامن گیرش شده و منادیان و دوغین حقوق بشر بفهمند که در این منجلاب بیش از هرکسی خودشان غوطه ور و مورد تمسخر بشریتند . اینها را که میگویم تنها برای سندیت در تاریخ آینده دنیاست .دنیا بشنود که برای گرفتن اعتراف از یک اسیر ،به وسیله تیغ موکت بری سینه اش را بریده و کلیه اش را در آوردند به وسیله وسائلی که حیوانات چهارپا را اخته میکنند توسط یک دختر عقیم شده است ،و…
و این شکنجه ها تنها به من نبود هرکه مقاومت بیشتری داشت شکنجه اش بیشتر بود.
سینه اش را بریده و کلیه اش را در آوردند
و این اصلی از اصول حیوانیشان شده بود و اصل دیگر اینکه مردان باید بجنگند و زنان اعتراف بگیرند . هرچه بیشتر فکر کنی که اساسا اعتقاد اینان بر چه مبنائی است کمتر به نتیجه میرسی ،آیا مارمسیت اند ؟ آیا نازیست یا فاشییست اند ؟ یا چنگیز و آتیلا و دیگر خون نخواراران سلف خود را اسوء قرار داده اند ؟ من شاهد جنایاتی بودم که نیز مشمئنز کننده و شرم آور است…
مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا می کرد با این تفاوت که قربانی ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بودند چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان بردند. پس از مراسم آن عفریته گفت باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم. دستور داده شد قربانی ها را بیاورند شش نفر از مقاوم ترین بچه های بسیج اصفهان حداکثر سن شان چهارده سال نمی شدآوردند و تک تک از پشت سر ، سر بریده شدند. این برادران عزیز مانند مرغ سر بریده پر پر می زدند و آنها شادی و هلهله می کردند . ولی آن بی انصاف بازهم تقاضای قربانی نمود مجددا شش سپاهی، چهار ارتشی و دو روحانی آورده شدند و از طرف اقوام و دوستان و آشنایان هدیه شدند و چون دیگر برادران به فیض شهادت عظمی رسیدند من و عده دیگری از برادران را که برای تماشا برده بودند به حالت بی هوشی و اغما به زندان برگرداندند. ولی شنیدیم تا پایان مراسم عروسی شانزده نفر دیگر را هم در طی منازل مختلف قربانی هوس رانی شیطانی خود نموده بودند . ننگ و نفرین ابدی برشما که اگر تنها قانون جنگل را هم مبنای خود قرار دهید این چنین حکم نمی کند .
بله ، بزرگترین جرم همگی ما این بود که میخواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان کرد آن منطقه کوتاه کنیم چرا که به قول حضرت امام (ره): (( آنها کردستان را به فساد کشاندند و مردم کردستان را به طرز وحشتناکی اذیت و آزار کردند ، آنان مردم را غارت کردند و همه را کشتند.)). اگر انسان از شنیدن این حرف که آنها خواستن حاکمیت آن منطقه را به دست گرفته و برسر مردم مسلمان و غیور کردستان که ذخایره انقلاب اند حکومت کنند، بر خود بلرزد و در دم جان بسپارد هیچ جای شگفتی نخواهد بود. چون که من در این مدت چیزهایی را دیدم که حتی شنیدنش هم ممکن است برای شما سنگین باشد. یک نمونه را برایتان عرض میکنم : قبلا اسمی از برادر سعید وکیلی برده بودم ما جرایی را که بر سر این برادر آورده شده است نقل میکنم: و لی از تمامی خانواده آن شهید مظلوم پوزش می طلبم ، همان طور که در بالا هم گفتم تنها برای ثبت در تاریخ و اعلام آن به تمامی دنیاست. شاید که بشوند و برای دلخوشی تنها همین یک عمل را محکوم کنند هرچند که یک به تعبیر قرآن اولئک کالانعام بل هم اضل)): از مقاومترین افراد ،سعید وکیلی ، سرگرد محمد قربانی ،سرگروهبان جدی و دو خلبان هوانیروز بودند که اغلب اوقات اینها زیر شکنجه بودند.
سعید ۷۵ روز زیر شکنجه بود ،ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می بردند . پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند . اولین کاری که کردند هردو دستش را از بازو بربدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و پس از چند روز که کمی بهبودی یافته بود آوردنش و مجددا اعتراف گرفتن شروع شد . همانطور که گفتم این بهداری بردن و معالجه کردنهای شان بخاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند و الا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست.
پس از آن معالجه سطحی،با دستگاه های برقی تمامی صورتش را سوزاندند. پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی میگذرد تا پوست های نو جایگزین پوست سوخته شود. آن وقت همان پوست های تازه را می کندند که درد و سوزندگی اش بسیار بیشتر از قبل است و خونریزی شروع می شود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک می اندازند.. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف ناپذیر تحمل می کرد و لب به سخن نگشود. او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می کرد. استقامت این جوان آن شقی را بیشتری جری می کرد. انگار مسابقه بود بین تمامی مردانگی ،با تمامی نامردی ها وشقاوت ها ،هرچند که سعید را با سنگدلی هرچه تمام تر به شهادت رساندند اما در این مسابقه تنها سعید بود که تاج افتخار پیروزی را بر سر گذاشت و بر بال ملائک به ملکوت اعلی پیوست .
تنها آخرین قسمت از زندگی سعید وکیلی می گویم که اگر سراسر زندگیش هم درسی نباشد همان اواخر دنیائی از ایثار و گذشت ، مروت،و مردانگی استقاومت و شجاعت را به تمام ما آموخت و نمودی از عشق و ایمان را جلوه گر ساخت. او که دیگر نه دستی ،نه پائی،نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتانو نالان باشم. دوست دارم افتادگی ام تنها برای تو باشد وبس….
خداوند دعایش را اجابت نمود . سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از انکه با نمک مرحم گذاشتند داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند وهمان جا مشهدش شد و با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت . اما این گرگان که حتی از جسد بی جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلو لیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و بدنش را … الله اکبر…. لااله الاالله… اینکار تنها برای او نبود. (برای هرکسی که زیر شکنجه جان می سپرد این طور رفتار می کردند). البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه می فرستادند درود بر رروان پاک تمامی شهیدان بالاخص شهید سعید وکیلی.
نحوه آزادی:
قبل از آزادی ما ،دوتن ازخلبانان هوا نیروز در آن حوالی که ما بودیم مشغول گشت زنی بودند .افراد کوموله با لباس مبدل به آنها علامت می دهند و آنها نیز زمین می نشینند. افراد کوموله یکی از خلبان ها را دستگیر می کند ، و خلبان دیگر که طی درگیری زخمی هم می شود به پایگاه برگشته و گزارش ما وقع را می دهد. بعد از چندین روز هواپیماهای شناسائی ،منطقه را شناسائی می کنند و برادران رزمنده طی یک عملیات آن منطقه را آزاد و در نتیجه ما نیز آزاد شدیم . آن موقع که عملیات صورت می گرفته و افراد کومله فراری و متواری می شدند. من بیهوش بودم و در هواپیما که به هوش آمدم؛ فهمیدم آزاد شده ام . به علت جراحات بسیار سنگینی که داشتم امکان معالجه ام در تهران نبود بعد از ۲۴ ساعت بوسیله بنیاد شهید به آلمان فرستاده شدم همراه من عده دیگری از برادرانی که آنها نیز در این عملیات آزاد شده بودند به آلمان آمدند . مدت کمی گذشت تا الحمدالله بهبودی حاصل شد و برگشتم ولی برادرانی بودند که هر دو دست و هردو پایشان ناقص شده بود و یا چشم شان مشکلی داشت،آنها ماندند تا معالجه شوند .
وضعیت خانواده :
پدر من در زمان مرحوم نواب صفوی توسط ایادی استممارشهید شده است . مادرم همان موقع که شنیده بود به دست کومله اسیر شده ام سکته می کند و تا به بیمارستان می رسد به رحمت ایزدی می پیوندد . در این مدت که اسیر بودم برادرم که خلبان بود به شهادت میرسد که جنازه اش هم پیدا نشد . شوهر خواهرم همراه با دو تا از بچه هایش به شهادت رسیدند و یکی دیگر از فرزندانش هم به دست مزدوران صدامی اسیر است .تنها من مانده ام ویکی دونفر دیگر از افراد خانواده که خودم هم الان در خدمت شما منتظر اعلام حمله هستم تا به یاری خداوند همراه دیگر رزمندگان راه قدس را از کربلا با کنیم انشاءا… باشد که خداوند لیاقت شهادت را نصیب بنده حقیر خودش بفرماید و سلام علیکم و علی عباد… الصالحین
ثبت دیدگاه