کریم تنها پسرم بود.او در سن ۱۲سالگی پدر خود را از دست دادند.و با آن سن کم مسئولیت مرا نیز بر عهده گرفتند و کار میکردند و امرارمعاش میکردیم.خیلی به من و دیگر بزرگترها احترام میگذاشتند.
تا اینکه وقت خدمت سربازیاش رسید و داوطلبانه به خدمت رفت و چون علاقه شدیدی به خدمت به کشور داشت وارد ارتش شد.و با جانودل به کشور خدمت میکرد و به اهواز منتقل شد و من نیز با ایشان در اهواز بودم که ایشان ازدواج کردند.و دارای یک فرزند شدند و جنگ شروع شد.و از طرف ارتش به مناطق جنگی رفت.
با تمام شور و شوق در جبهه ها شرکت کرد و از همان ابتدای جنگ آرزوی شهادت داشت هربار به مرخصی میآمد همهمارا متقاعد میکرد که مرگ حق است و چه بهتر مرگ آدم با شهادت باشد.
آخرین باری که به مرخصی آمده بود یکی یکی افراد خانواده را جمع کرد و گفت شاید این آخرین دیدار ما باشد همه ما ناراحت شدیم.ما را آرام کرد و گفت من از اول که به ارتش آمدم راهم را انتخاب کرده بودم و شما باید با این کنار بیایید.
برای همه به اسم خودش وصیتنامه نوشت. فرزند و همسرش را به من سپرد تا در پناه خود بگیرم و رفت و پانزده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
همیشه میگفت:من برای شرافت ملت ایران و اسلام و قرآن و وطنم تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس خواهم جنگید،همانطور که امام حسین علیهالسلام این کار را کرد و اسلام را برای همیشه زنده نگهداشت.وای به حال کسی که صدای نالههای کودک مسلمان را بشنود و درخانهاش ساکت بماند.
من افتخار میکنم که مادر چنین فرزند صالحی بودم. و امیدوارم خداوند شهید من و تمام شهیدان اسلام را با ائمه محشور کند و ما را هم در آخرت شفاعت کنند. والسلام
کریم تنها پسرم بود.او در سن ۱۲سالگی پدر خود را از دست دادند.و با آن سن کم مسئولیت مرا نیز بر عهده گرفتند و کار میکردند و امرارمعاش میکردیم.خیلی به من و دیگر بزرگترها احترام میگذاشتند. تا اینکه وقت خدمت سربازیاش رسید و داوطلبانه به خدمت رفت و چون علاقه شدیدی به خدمت به کشور […]
ثبت دیدگاه