داخل اتاق که شدیم حمید و احمد داودآبادی روی تخت های خود نشستند و شروع کردند از عملیات مهران و خاطرات خود تعریف کردن.
یکی از بچه ها گفت:
بنده خدا عمو حمزه پیرمرد باصفای گردان حمزه هم توی مهران زخمی شد!
همین که اسم عموحمزه آمد همه زدند زیر خنده.من که نمی دانستم موضوع چیست کنجکاوشدم که ماجرا را بفهمم. بالاخره یکی ازبچه ها از قول محسن شیرازی یا همان محسن خوفناک خودمان تعریف کرد که صدای آه وناله عمو حمزه را از چاله خمپاره ای شنید و وقتی بالای سر عمو حمزه رفت؛ دید که پایین تنه عمو حمزه غرق در خون است.
اولش فکر کرد که تیر به رگ سفید ران عمو حمزه خورده و خواسته بود که سریع او را از چاله بیرون بکشد تا شریانش را ببندد اما عمو حمزه داد زده بود؛
نه..نه!جلو نیا!به جای کمک تیر خلاصی بزن.
او که باور نداشت که این حرف را از عمو حمزه شنیده است که همیشه بمب روحیه بود جا خورده و پرسیده بود:
-عمو حمزه!چیزی نشده.یه زخم سطحی یه.خودم می برمت عقب.
امام عمو حمزه درخواست خود را با صدای بلندتری تکرار کرد که:
-تو رو خدا تیر خلاصی بزن.دیگه به من نگو عمو حمزه ..من دیگه مرد نیستم بگو عمه حمزه!
همه با شنیدن این خاطره از نحوه مجروحیت عموحمزه از خنده روده بر شدیم.
راوی:مسعود ده نمکی
ثبت دیدگاه