حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

دوشنبه, ۲۶ شهریور , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6324 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
به سمت دارخوین می رویم
2

روزنوشت سردار شهید قامت بیات ۱۳۵۹/۸/۱۴ همراه ۲۵ نفر از برادران پاسدار با یک ماشین مینی بوس و یک پژو از زنجان به طرف مرز حرکت کردیم. آن چیزی که بیشتر جلب توجه می کرد روحیه بسیار عالی برادران بود. فردای همان شب موقعی که هوا کم کم تاریک می شد . به دزفول رسیدیم […]

پ
پ

روزنوشت سردار شهید قامت بیات

۱۳۵۹/۸/۱۴

همراه ۲۵ نفر از برادران پاسدار با یک ماشین مینی بوس و یک پژو از زنجان به طرف مرز حرکت کردیم. آن چیزی که بیشتر جلب توجه می کرد روحیه بسیار عالی برادران بود. فردای همان شب موقعی که هوا کم کم تاریک می شد . به دزفول رسیدیم دکانها بسته بود و اکثر مردم شهر به شهرهای امن کوچ کرده بودند. همه جا تاریک بود و تنها ارتش و نیروهای مسلح بودند که با شلیک گلوله های رسام، تاریکی شب را می شکافتند.

۱۳۵۹/۸/۱۵

صبح به طرف اهواز حرکت کردیم. در راه فقط ماشین های بزرگ باری تردد داشتند که وسایل خانه جنگ زده ها را به شهرهای امن می بردند. بعد از دو ساعت به سپاه اهواز رسیدیم. در آنجا برادران زنجانی را که از یک ماه پیش به شهر آمده بودند دیدیم. ما نیز آنجا مستقر شدیم. بعد از ظهر سوار مینی بوس و دو ماشین دیگر شده به طرف دارخوین حرکت کردیم.نزد یک  شب به منطقه رسیدیم. در روستای دارخوین هیچ کس نبود. قبلا اهالی روستا کوچ کرده بودند، فقط دام ها و حیواناتشان در صحرا و نخلستان ها پراکنده بودند و بی صاحب در زیر خمپاره های دشمن ترکش خورده و کشته می شدند. برادری می گفت چند روز پیش از آمدن شما دو تانک عراقی را بچه ها زده اند که لاشه آنها در ان طرف رودی که از کنار دارخوین می گذرد. باقی مانده است.

بعد از یک روز استقرار در دارخوین صبح به طرف روستاهای سلمانیه و محمدیه که خط مقدم ما محسوب می شد حرکت کردیم. گروه اعزامی ما به خط بیست نفر بود. هشت نفر از برادان زنجانی قبل از امدن ما به آنجا با تعدادی از پاسداران اصفهان قم و ابهر در زیر یم پل مستقر بودند. ما نیز با راهنمایی بچه ها در آنجا مستقر شدیم.

امکانات ما:

تجهیزات مادر این منطقه سه خمپاره انداز است که دو تای آنها در”ده محمدیه” مستقر شده و یکی دیگر در حدود چهل متری پل در حیاط یکی از خانه های روستایی قرار دارد. از سلاح سنگین فقط اینها را داریم و چند قبضه آر پی چی هفت.

۱۳۵۹/۸/۱۶

نزدیک ظهر من وسلیمانی که سرپرستی گروه اعزامی از زنجان را به عهده داریم به همراه نجم الدین برای دیدن سنگرها، پنجاه متری از زیر پل دور شدیم. وقتی به نزدیکی سنگرها رسیدیم ، با صدای صوت خمپاره هر سه نفر یک دفعه هجوم بردیم به طرف سنگرها و در کنار سنگری روی زمین دراز کشیدیم. تا خواستیم بلند شویم صدای خمپاره دیگری ما را سر جایمان میخ کوب کرد و در پنجاه متری سنگر افتاد. از هیجان انفجار جیغ کشیدم. نجم الدین گفت: بلند شوید برگردیم به زیر پل . فوراً خودمان را به زیر پل رسانده دراز کشیدیم . پشت سر ما حدود پانزده الی بیست خمپاره زدند. همگی خنده مان گرفته بود و خیلی خوشحال بودیم.

بعد از مدتی که انفجار خمپاره ها قطع شد. برخاستم که ناگهان خمپاره ای در هشت متری من افتاد و منفجر شد، فوری خیز زدم ، ترکشها از بالای سرم رد شد و برادری را که در آن نزدیکی بود، زخمی کرد. روز اول را در زیر انفجارهای مهیب به شب رساندیم.شب لوحه نگهبانی را تنظیم کردم و افراد را به سنگرهای مربوطه فرستادم و بقیه نیز خوابیدند.

۱۳۵۹/۸/۱۸

صبح زود من به همراه یک نفر از برادران اصفهان که سر گروه تیم شناسایی بود برای شناسایی و گشت به جلو رفتیم. بعد از طی حدود هفتصد متر به پل رسیدیم. با دروبین تانکهای دشمن را دیدیم حتی نفرات دشمن نیز کاملاً دیده می شد. نزدیکیهای ظهر بود که یک فانتوم از بالای سرما رد شده به طرف خاکریز دشمن حمله برد و عراقیها هم شروع به تیر انداری کردند.

نکته: روزهای اول که به جبهه آمده بودیم، وقتی توپ و خمپاره ای می زدند، از صدای انفجار آن بچه ها خیلی وحشت می کردند. ولی بعد از گذشت چند روز، وضعیت بچه ها عادی شده بود. فقط به صوت خمپاره ها گوش می دادیم و فوری سنگر می گرقتیم.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.