هر باری که از جبهه میآمد. برایش گوسفند قربانی میکردم نمیدانم چند گوسفند قربانی کردیم. یکبار که از جبهه برگشت گفت:مادر، تو را به حضرت ابوالفضل علیهالسلام قسم میدهم. بیا اینقدر برایم این زبان بستهها را قربانی نکن. چطور دلتون میاد اینقدر گوسفند برای من نذر میکنید، من سالم برمیگردم و دوستانم شهید میشوند. اگر باز میخواهید نذر کنید برای همه دوستانم نذر کنید قبول کردم و قول دادم این بار قربانی برای همه رزمندگان باشد، او رفت و آخرین قربانیام شد.
ثبت دیدگاه