وقتی قرارشد شکوفه های خیبری ات دربدر،حماسه هزارباغ رابه ثمربنشیند، وقتی قرار شد که نگاهت هوردر هور آسمان رابه نوربنویسد، وقتی قرارشدقدمگاه عاشقیت خاک را آبرو بخشد، آب وآفتاب به اشارت چشمان تو، هزار وادی دلدادگی را، در راه ورسم یک نگاه تو به خون نشستندوآبروگرفتند، هورازحدیث تیروترکش وخمپاره باتن تو…
راستی هور با توچه کردکه بعدازاین همه سال، دلت هزار پاره ی هزارزمزمه می شود ودرگوشم، قطره قطره خون تورا درآیه های دلدادگیت، بی نشان وبی پلاک نجوا می کند، حرفی بزن، بامن ازهور، ازنور، بامن ازلحظه های پریدن و اوج پروازت. حرفی بزن ! بعدازهزارسال هم، تلاوت باران شنیدنی ست.
وقتی قرارشد شکوفه های خیبری ات دربدر،حماسه هزارباغ رابه ثمربنشیند، وقتی قرار شد که نگاهت هوردر هور آسمان رابه نوربنویسد، وقتی قرارشدقدمگاه عاشقیت خاک را آبرو بخشد، آب وآفتاب به اشارت چشمان تو، هزار وادی دلدادگی را، در راه ورسم یک نگاه تو به خون نشستندوآبروگرفتند، هورازحدیث تیروترکش وخمپاره باتن تو… راستی هور با توچه […]
ثبت دیدگاه