حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

یکشنبه, ۱۸ آذر , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6375 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
اینک شوکران
5

اینک شوکران(منوچهر مدق به روایت همسر) به قلم مریم برادران انتشارات روایت فتح نوشته های این کتاب حکایت از رابطه بسیار عمیق بین منوچهر(شهید) و همسرش فرشته دارد. اولین آشنایی منوچهر با همسرش هنگامی است که همسرش در تظاهرات توسط گارد رژیم شاهنشاهی مورد حمله قرار می گیرد و او در این زمان همسر آینده […]

پ
پ

اینک شوکران(منوچهر مدق به روایت همسر)
به قلم مریم برادران
انتشارات روایت فتح

نوشته های این کتاب حکایت از رابطه بسیار عمیق بین منوچهر(شهید) و همسرش فرشته دارد. اولین آشنایی منوچهر با همسرش هنگامی است که همسرش در تظاهرات توسط گارد رژیم شاهنشاهی مورد حمله قرار می گیرد و او در این زمان همسر آینده خود را از دست آنها نجات داده و این ابتدای آشنایی آن دو است.هنگام ازدواج منوچهر با همسرش مقارن است با شروع جنگ تحمیلی، که علی رغم علاقه شدید فی مابین، منوچهر عازم جبهه های نبرد می شود و تنها درخواست همسرش از او این است که برایش فراوان نامه بنویسد ولی با گذشت مدتی از این جدایی، همسرش بی تابی می کند و سرانجام عازم دزفول می شود تا در آنجا بیشتر منوچهر را ببیند.
فرشته لحظه‌لحظه زندگیش را به یاد دارد. همه لحظاتی که با منوچهر گذرانده، پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس غرور می کند. زیاد تعجب نمی‌کنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی صداقت زندگی و پیوند روحیشان را می‌بینی و می‌بینی عشق چه قصه‌ها که نمی‌‌آفریند. فقط وقتی قصه‌ها در زندگی واقعی تحقق می‌یابند، حقیقتشان آشکار می‌شود؛حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی.

 برشی از کتاب
«گاهی از نمازهاش می فهمید دل تنگ است. دل تنگ که می شد، نماز خواندش زیاد می شد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند. اما چه طوری؟ منوچهر می گفت «اگر دلت با خدا صاف باشد، اگر خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هات برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آنوقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.» و او همه ی زیبایی را در منوچهر می دید. با او می خندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد

نردبان این جهان ما و منی ست       عاقبت این نردبان بشکستنی ست
لیک آن کس که بالاتر نشست       استخوانش سخت تر خواهد شکست
چرا این را می خواند؟ او که با کسی کاری نداشت، پستی نداشت. پرسید. گفت «برای نفسم می خوانم.»
فرشته لحظه‌لحظه زندگیش را به یاد دارد. همه لحظاتی که با منوچهر گذرانده، پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس غرور می کند. زیاد تعجب نمی‌کنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی صداقت زندگی و پیوند روحیشان را می‌بینی و می‌بینی عشق چه قصه‌ها که نمی‌‌آفریند. فقط وقتی قصه‌ها در زندگی واقعی تحقق می‌یابند، حقیقتشان آشکار می‌شود؛حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.