امشب می خواهم از لب کارون برایتان بگویم , که برای همیشه شرمنده ی دل دریایی شهدا شد .امشب شبی ست که دل بی تاب ست و سینه تنگ و بیقرار.چشمانم را آرام می بندم و به یاد روزهای سخت گذشته سفر می کنم ..
_به زمستان سال ۶۵ _به شب نوزدهم دی_به عملیات عاشورایی کربلای پنج
چند روزی از عملیات ناموفق کربلای چهار سپری می شد.ستون پنجم به ما خیانت کرد و طرح عملیات لو رفت غواصان با دست بسته زنده به گور شدند …
حالا من از گل های پرپر لب کارون می خوانماز روزهای قجریه و تمرینات سخت و نفس گیر غواصیاز سوز سرمای شب ها و مناجات رزمندگان در سکوت نخلستان هایش ..
من از لب کارون میگویم چون این سینه به تنگ آمده ..شاید کارون برایتان تجسم روزهای خوش عاشقی لب ساحل باشد لب کارونی که باید برایش کف زد و شادی و هلهله کرد
حکایت لب کارون حکایت انسان هایبی دلی است که دلداده بودند آنانی که در راه عشق فارغ از خود شده و دل به دلدار سپرده بودند ..
به لب کارون که می رسیخوب نفس بکش ..همه جا گل باران شده بوی گل ها را می شنوی؟!
بوی قاسم و عباس و حسین… ابراهیم و یوسف اکبر و اصغر و محمد
من از هزاران گل لب کارون یکی می گویم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ..
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود …
شهید غواص اصغر نقدی
_پدرش حاج نقدی کسب و کار پر رونقی داشت و از معتمدان بازار بود .دو پسر به نام های علی اکبر و علی اصغر داشت که پسر بزرگش اکبر در عملیات فتح خرمشهر شهید شده و اصغر به پیروی از برادر بزرگتر به جبهه آمده بود.علی اصغر از غواصان بسیار شوخ طبع و بشاشی بود که به اشنوگرش پوست مار چسبانده بود. در جبهه برای شاد کردن همرزمانش شعبده بازی می کرد ..همیشه بشاش بود گویا در پس این خنده ها ؛شخصیتی بزرگ و ستودنی داشت که همه باور کرده بودند
برای شوخی در روزهای غربت دهانش را پر از نفت می کرد و با روشن کردن کبریت توی دهانش شعله آتش درست می کرد.نوجوان چابک و بانشاطی بود.حتی در لحظه عملیات کربلای پنج ستون غواصان منتظر بودند که تخریبچی ها سیم های خاردار را باز کننددشمن با تک تیر به سمت سر غواص ها تیراندازی می کرد و با سلاح آتش پران به روی سرشان آتش می ریخت ولی اندکی ترس و ندامت به دل این نوجوان ۱۷ ساله راه نداشت و برای روحیه دادن به بقیه نیروها شوخی می کرد.
اصغر عاشق امام بود.برای دفاع از اسلام مقابل حرمله ها سینه سپر کرد تا امام زمانش بی یاور نماندبا تمام جسم و جان, با تمام دار و ندارش به میدان آمد و با گلوله مستقیم در دریای خونین اروند به شهادت رسید تا سند مظلومیتی باشد برای آنانی که به جستجوی راز باطنی فرزندان خمینی هستند ..
#در_دل_من_داغها_از_لاله_هاست#همچو_نی_در_بند_بندش_ناله_هاست
شهید غواص ابوالفضل خدامرادی
نام ابوالفضل که می آید ناخودآگاه یاد سقا می افتیم و عطر ناب ابالفضل العباس به مشام می رسددوباره عطش عشق و معرفت ما را هم لب تشنه می کندعطش روز عاشورا و نیامدن علمدار امان از دلها می گیرد و بغضی سنگین را میهمان گلو میکند ..ابوالفضل خدامرادی ازبچه های حسینیه اعظم بود از کودکی سر خوان اربابش امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم(ع) بزرگ شده بود . به جبهه آمد تا علم خمینی روی زمین نماند.در کربلای پنج علمدار گروهان غواصی بود.بیماری قند داشت..آقا محمد اوصانلو فرمانده گردانش بود . به خاطر مراعات حالش او را به فرماندهی گروهان ساحل شکن منتقل کرد. تا خبر به گوشش رسید برای اعتراض پیش فرمانده آمدمی گفت آقا محمد تو نمی دونی!من حتی از محل شهادتم خبر دارم
دوست داشت بعنوان خط شکن و غواص در عملیات حضور داشته باشدبا اصرار زیاد فرمانده را متقاعد کرد و کربلای پنج با گروهان غواصی به راه افتاد.
بعد از عملیات. و آزادسازی منطقه پیکر مطهر شهدا را از آب جمع می کردندفرمانده به دنبال پیکر شهدا بودانگار که از دل دریا مروارید صید می کرد.در میان آب های اروند به سیم خاردار سوم که رسیدند دست علمدار ابوالفضلی نمایان شد جنازه را که از آب بیرون کشیدند پیکر ابوالفضل پیدا شد ..درست همان محلی بود که خودش وعده داده بودابوالفضل در مقتل دریایی خود آرام گرفته بود
بعد شهادتش, یکی از دوستانش خواب دید که ابوالفضل با لباس جبهه خانه خدا را طواف می کند و مثل همیشه با حالتی آرام و نگاه معصومانه به او هم می گوید که لباس جبهه همان لباس احرام است تو هم بیا و با لباس جبهه طواف کن..
یادتان مانا باد ..چه محفلی با شما داشتیم ماه بودید در آن شب تاریک ..
شهید غواص ابراهیم اصغری
ابراهیم معلم و ورزشکار بود, با بچه های اطلاعات عملیات خیلی رفیق بودند و برای شناسایی تا عمق خاک عراق می رفتند .صدای رویایی اش ، هنگامی که صحبت میکرد همرزمانش را سحر می کرد , مناجاتش قلب بسیجیان را آرام می کردابراهیم اقتدا کرده و آمده بود تا بتهای تزویر و ریا و غیرخدایی دشمن را در هم بکوبدابراهیم در عملیات بدر زخمی شد وعاشقانه و با سعه صدر یک چشمش را در راه خدا داد
ابراهیم اهل شعر و قلم بود و اوقات تنهایی خود را به دلنوشته ها وواگویه های عارفانه اختصاص میداد
در جایی نوشته :این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم”
ابراهیم اصغری به تاریخ ۶۵/۱۰/۱۹ در عملیات کربلای ۵ در لباس غواصی در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
شهیدغواص یوسف قربانی
یوسف وامدار نامش بود ..دلی دریایی و طینت سیری داشت ,تب غیوری داشت ,یوسف از دار دنیا هیچ کس را نداشت پدر و مادرش از دنیا رفته و برادر معلولش را هم از دست داده بودبسیار شوخ و شلوغ بود و چهره بشاشی داشت. اهل هنر و نقاشی بود ..گویا به تنهایی تمام خوبیهای دنیا را به دوش میکشید ..
وقتی از جبهه به مرخصی می آمد بچه های رزمنده برای شام و شب نشینی دعوتش می کردند ..بخاطر قناعت نفس و وسعت درون معمولا از دعوت ها عذر میخواست
می گفت امشب مهمان یک مرد بزرگ هستمتا اینکه یک شب تعقیبش کردند تا ببینند این مرد بزرگ کیست ؟!
در کمال تعجب دیدند که یوسف هر شب در مسجد می ماند و مسجد تنها خانه اوست..
یوسف مهمان خدا بود !و این عشق و معرفت بالاخره باعث استجابت دعایش شد.
چند ساعت مانده به عملیات خبرنگار از او مصاحبه می گیرد_آقا یوسف غواص یعنی چی؟ و یوسف چه خوب جواب می دهد که غواص یعنی مرغابی امام زمان !و این سخن یوسف هنوز هم دلربایی میکند ..
یوسف متعلق به امام زمانش بود و با او عهد و پیمان بسته بود در کربلای پنج خود را به آب و آتش زد تا امام زمانش را یاری کند و اکنون منتظر ظهور حجت است تا زنده از قبر خروج کند و برای یاری صاحب زمانش به عهد خود وفا کند.
شهید غواص حسین حبیبی
شب های قجریه سرد و استخوان سوز می شدند .مه تمام جزیره را فرا می گرفت. گردان های حبیب و ولیعصر(عج) شب ها تمرین غواصی می کردند.غواص ها هر شب ۷ کیلومتر در آب های سرد با اشنوگر شنا می کردند
_سر ستون غواصی ندا می داد فین بزن برادر بعد از ساعات طولانی تمرین به جزیره برمی گشتند و بعد استحمام ,وضو می گرفتند و خاضعانه به نماز شب قامت می بستند..
حسین نوجوان لاغر اندامی بود از سوز سرمای زمستان به خود می لرزید. حمید همراز که او را دید کتش را به روی دوش حسین انداخت و مهربانانه گفت :_حسین ما چند روز بعد عملیات می رویم و شهادت در پیش استترسی , لرزی یا خوف و وحشتی نداری؟ چکار میکنی ..؟
حسین جواب داد “صبر می کنم”. صبر را همیشه با نام زینب کبری معنا می کنیم. صبر شایسته مقام زینب(س)است و حسین چه زیبا صبر را از اسوه صبر و ایمان آموخته بود که زینبی زیست و حسینی رفت.
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبودکربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبودچهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگپشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود ..
هر کسی می خواهد اعتقاد و ایمان را در وجودش حفظ کند باید صبر کند ..این راه را شهیدان به ما آموختند ..حسین حبیبی این راز معرفت را درک کرد با صبر در راه خدا زینبی ماند و حسینی رفت ..
نامش جاودانه و یادش گرامی
شهید غواص علیرضا داورپناه
علیرضا داور پناه از بچه های متمول زنجان بود. سخاوت و جوانمردی را از مولایش علی(ع)آموخته بود و همچون او به فکر درد و رنج معیشت مستمندان بود.با اینکه نیاز مالی نداشت و پدرش کاسب پردرآمدی بود اما روزها با ماشین پیکانش مسافرکشی می کرد و پول آن را به جیب بچه های محروم پایگاه می گذاشت و از چیزهایی که داشت به راحتی به دوستانش می بخشید.ذره ای ریا نداشت و فقط برای خدا زحمت و سختی را به جان می خرید تا بتواند به مستمندان کمک کند. خوش اخلاق و مهربان بود و به بچه های محروم و یتیم توجه ویژه ای داشت.علیرضا می گفت :_ دریای خون ساحل ندارد ..
در کربلای پنج غواص خط شکن بود با نیروهای زنجانی که از اروند گذشتند در سنگرهای فتح شده دشمن به فکر مهار ضدهوایی ها بودند که ناگهان سنگر با صدای انفجاری فرو ریخت . علیرضا نمونه واقعی ایمانی بود که ایمانش را از امیرمومنان آموخت و چقدر عزیز بود در برابر خدا که رفتنش هم مانند مولا علی علیه السلام حوالی سحرگاه نوزدهم دی با سر و صورتی خونین به دیدار معشوق رسید.
قسم به خدای کعبه که رستگار شد..
نامش جاودانه
شهید غواص حسن پام
شب عملیات فرا رسیده بود ..شور و شوقی وصف ناپذیری بین بچه ها نمود داشت ؛
قبل از اینکه به منطقه اعزام شوند برای اینکه عملیات لو نرود به همه غواص ها سپرده بودند که اگر زخمی و مجروح شدند صدای ناله شان را خفه کنند که دشمن متوجه حضورشان نشود ..
لب کارون بود و حسن پام
حسن پام از بچه های ترک زبان تبریز بود.نوجوانی مظلوم و صبور که آرامش خاصی داشت. در کربلای چهار تیر به گردنش خورد.خودش را به زیر آب برده بود تا صدای آه و ناله اش دشمن را بیدار نکند.
یکی از رزمنده ها سعی می کرد او را از آب بیرون بکشد و تجهیزاتش را سبک کند اما حسن اصرار داشت که در زیر آب خفه شود اما صدایی از او به گوش دشمن نرسد.عملیات کربلای چهار لو رفته بود. ستون پنجم به امام و امت خیانت کرد و تمام اطلاعات منطقه را به سپاه صدام داد.باران تیر و گلوله به سر بچه ها می بارید.اروند از خون شهدا به رنگ سرخ بود .پیکر مجروح و تیر خورده غواص ها روی موج های خروشان معلق بود..
پیکر تیرخورده حسن را به سیم های خاردار وصل کردند تا آب نبرد اما تقدیر چنین بود که سینه خاکی اروند سال ها امانت دار پیکر شهدایش باشد تا روز وصل که یونس های گمگشته را به دامن ساحل برگرداندپیکر حسن پام سال ها بعد به آغوش مادر چشم انتظارش بازگشت ..
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
شهید غواص قاسم محمدی
ربنا آتنا نگاهش راکه هوایم دوباره بارانی ست ..
السلام علیک یا دریاکه دلم بی قرار و طوفانی ست ..
حق داشت کارون ..که ناآرام باشد ..حق داشت که اینگونه موج های بیقراری اش را بر ساحل دلتنگی بکوبد ..امشب از کارون چه بوی خوشی به مشام می رسید ..آری ..قاسم پا به میدان گذاشته..سه برادر دیگرش هم در جبهه هستند.قاسم سن و سالی ندارد ؛ شاید ۱۶ باشد ولی همچون قاسم بن الحسن از شهادت احلی من العسل می طلبد..
اولین باری نیست که برای آمدن اذن می خواهد.در عملیات قبل تیر به چشم راستش خورده اما باز هم برای پا رکابی در راه امام آماده تر از همیشه است.همیشه شیشه عطری در جیبش داردو وقت نماز همچون پرستو, بی قرار پرواز می شود.در کربلای چهار با ستون غواصان به اروند زد و به شهادت رسید قاسم راز شهادت را می دانست خود را به قافله کربلاییان رساند و تا همیشه زنده جاوید شد ..
یادش برای همیشه زنده بادبا اربابش مشحور شود ان شا الله
شهید غواص سید اصغر احمدی
سید خیلی ساکت و مظلوم بود.حجب و حیایش او را سر به زیر کرده بود.آرام و متواضع بود و دیگران را هم به مطالعه و تفکر تشویق می کرد.مشکلات زیادی در زندگی داشت اما خودش می گفت برای جستجوی خدا به جبهه آمده ام و می خواهم جزو سربازان امام زمانم باشم.در کربلای پنج غواص بود.می خواست کاری کند که امام تنها نماند.شب کربلای پنج دریا متلاطم بود..گویا خبر از پرپر شدن گلهایی داشت که دل به دریا زده بودند ..غواص ها با ذکر و مناجات زیر آب فین می زدند.صدام هم به شکرانه پیروزی در عملیات های قبل به حج رفته بود !!!
عملیات سخت و مهمی بود.ستون غواصی در تاریکی شب و موج دریا به راه افتاده بود.بچه ها در آب جان پناهی نداشتند..گلوله ها به سر و گلوی غواص ها می خورد.روی آب پر از غواص های زخمی و شهید بود..به هر طرف که نگاه میکردی قراری از دل ربوده میشد ..صحنه های غریبی و بی کسی در تاریکی شب ؛ آتش به دلها انداخته بود ..
بو گل ستاندا عجب گوللرین طراوتی وار ..هامیسی قرمیزیدی عطری وار لطافتی وار ..
سرعت آب زیاد بود بعضی ها شهید شدند و جنازه شان را آب برد..هر کدام از این شهدا ؛ که اینگونه در آب شناور بودند جگرگوشه های ما بودند ..
سید اصغر هم همان شب شهید شد و اروند پیکرش را برای همیشه با خود برد..
حتی صبح عملیات هم خبری از پیکر شهدا نبود.سطح دریا آرام آرام بود..و آب برای همیشه خجل بود از نگاه ها ..
کربلای پنج تو شاهدی که اصغر خود را به دریا زد تا امام زمانش را یاری کند .تیرهای حرمله وار دشمن را به جان گرفت تا ولایت تنها و مظلوم و بی حجت نماند..
دریا امانت دار خوبی نبود.. مادر اصغر چشم به راه آمدن پسرش نشسته بود. سال ها گذشت و خبری از اصغرنیامد.محکم به صلابت کوه ایستاده بود اما دل شکسته و چشم انتظار.غروب که یاد اصغر می افتاد رو به آسمان می کرد و با خود زبان می گرفت ..
الهی گیتدی اصغریم شفق قارالدی گلمدیاورکده قالدی اللریم شفق قارالدی گلمدی ..
جایگاهش بهشت برین
شهید غواص حسین شاکری نوری
زمانی که ایران پزشک نداشت و دکترهای هندی در ایران طبابت می کردند در زنجان دکتر ابراهیم شاکری سرشناس بود که از دار دنیا یک پسر به نام حسین داشت .. حسین خیلی مودب و با اخلاق بود.جثه کوچک و ظریفی داشت اما روحش به بزرگی آسمان وسعت داشت .قیل و قال دنیا را کنار گذاشته و به جبهه آمده بود.در عملیات بدر که نیروها زمین گیر شده بودند ؛حسین با رجز حماسی نیروها را دوباره جمع کرد تا جلوی پیشروی دشمن را بگیرند.در عصر بیستم بهمن ۶۴ رزمنده ها مهیای عملیات بزرگی می شدند.عده ای حمایل می بستند و تجهیزات شان را آماده می کردند.گروهی همدیگر را محکم در آغوش گرفته و حلالیت می طلبیدند و شاید قرارشان را به آن طرف اروند بعد فتح فاو گذاشته بودند.غروب بود و کم کم وقت نماز فرا می رسید. عملیات مهمی و سرنوشت سازی بود.رزمنده ها به امدادهای غیبی خدا,و دعای امام و مردم چشم دوخته بودند.بعثی ها سمت راست اسکله ضدهوایی۲۳ گذاشته و با نورافکن های روشن به موقعیت شان مسلط بودند.آقا محمد اوصانلو فرمانده گردان به یک نقطه کور عملیاتی فکر می کرد. خدمه ضدهوایی ,مستقیم قایق ها و نیروها را زیر نظر داشت و باران گلوله به سر و روی شان می ریخت.باید فکری می کرد.اگر ضدهوایی خاموش نمی شد عبور از اروند به این راحتی ممکن نبوداگر قایق ها تا یکی دو ساعت از اروند عبور نمی کردند دریا جزر می شد و دیگر قایق ها به گل می نشستندبایدیک نفر برای خاموش کردن ضدهوایی سر و جان داد.ناگهان چشمش به حسین افتاد که با سکاندار و دوشکاچی روی قایق نشسته اند. سریع به سراغ شان رفت و در مورد نقشه توضیح دادبه حسین می گفت:_ازتون کاری می خوام که باید درست انجام بدید و این رو هم بدونید که حتما شهید می شوید_دیگه؟!_باید به سرعت از نهر عبور کنید,به سیم های خاردار و خورشیدی ها که رسیدین موتور قایق را بلند کنید و با پرش به سمت سنگر بتونی که خدمه ۲۳ آنجا مستقر شده بکوبید و به این طریق ضدهوایی را خاموش کنیدحرف فرمانده که تمام شد حسین بدون معطلی خداحافظی کرد و به راه افتاد.حسین انقلابی بود و جهادی کار می کرد.در لحظه های سخت و حساس در وسط میدان بود. آقا محمد اوصانلو از کنار نهر شاهد بود که حسین و دو تن از دوستانش به زیبایی تمام به سمت دشمن یورش بردند و در همان لحظه ضدهوایی از کار افتاد. رزمنده ها دسته دسته سوار قایق ها شدند و با رمز یا فاطمه زهرا به سپاه دشمن زدند.در همان ساعت اول منطقه فتح شد لشکریان حسین تمام شب را عاشورایی جنگیدند. صبح عملیات زمین نم باران داشت.از نخلستان ها بوی نینوا می آمد. اجساد مطهر شهدا روی زمین بود.اما پیکر زخمی و شکسته حسین هم کمی دورتر ,غرق در خون روی خاک افتاده بود.چه منظره جانسوزی!سیم های خاردار تا عمق انگشتان حسین فرو رفته و از طرف دیگر بیرون زده اند…
تصویری زیبا از جمله ی ..”ما رایت الا جمیلا “نقاشی کرده بود ..
حسین جانای شاه بی لشگر بگو پس لشگرت کو؟
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو؟
گیرم سرت را از قفا آقا بریدند
آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو؟
مریم بیگدلی
ثبت دیدگاه