حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

افزونه جلالی را نصب کنید. ساعت تعداد کل نوشته ها : 6223 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
افتتاح مرکز جامع قرآنی توسط مادرشهید رحیم جوادی
2

به گزارش روابط عمومی مسجد حسینیه اعظم زنجان، مرکز جامع قرآنی شهید رحیم جوادی به همت مادر شهید جوادی وقف شده است و با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان، خانواده شهید جوادی و جمعی از مسئولان افتتاح شد. مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در مراسم افتتاح این موسسه […]

پ
پ

به گزارش روابط عمومی مسجد حسینیه اعظم زنجان، مرکز جامع قرآنی شهید رحیم جوادی به همت مادر شهید جوادی وقف شده است و با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان، خانواده شهید جوادی و جمعی از مسئولان افتتاح شد.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان در مراسم افتتاح این موسسه گفت: افتتاح چنین مراکزی به نام شهدا توسط خانواده های معزز شهدا نمونه ای از ترویج فرهنگ ایثار اجتماعی در جامعه به شمار می رود.
گفتنی است شهید جوادی در سال ۱۳۴۲ دیده به جهان گشود و در سال ۵۷ طی درگیری با مزدوران شاه در بازار زنجان مورد اصابت گلوله از ناحیه سینه قرار گرفته و از جانبازان دوران انقلاب بود و در ۱۴ آبان سال ۱۳۶۲ در منطقه پنجوین عراق به شهادت رسید.
مادر شهید جوادی از خیرین و صاحبان حسینیه شهید در استان به شمار می رود و یکی از فعالان قرآنی است که هر هفته مراسم قرآنی در این حسینیه برگزار می کند.
لازم به ذکر است، موسسه قرآنی شهید رحیم جوادی در منطقه سه راه امجدیه خیابان شهید باهنر واقع شده است.
*شهیدی که نحوه شهادتش را می دانست
علی محمودی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در بیان یکی از خاطرات خود می‌گوید:
حدود هشتاد نفر از بچه‌های سپاه، در دوره­ی عمومی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان حضور داشتند. یکی از آن­ها «رحیم جوادی»(شهید) بود. پس از اتمام دوره با هم عازم جبهه شدیم. منطقه­ی عملیاتی جنوب.
روز دوم شهریور ۱۳۶۲ در انرژی اتمی مقر لشکر ۱۷ علی­ابن­ابیطالب حاضر شدیم. گردان‌های رزمی زنجان در آن لشکر مشغول انجام وظیفه بودند. تعداد ۱۵۰ نفر پاسدار بودیم که ده نفر پاسدار وظیفه در قالب یک گردان به نام گردان ضد زره سازماندهی شدیم. فرمانده گردان توسط حاج «میرزاعلی رستم‌خانی»(سردار شهید) معرفی شد. «مجید نقی‌لو» جانشین گردان و «حمید احدی»( حمید احدی در هجدهم شهریور ماه ۱۳۴۱ در خانواده‌ای مذهبی و اهل علم در شهر زنجان به دنیا آمد. قبل از عملیات سرنوشت ساز «بدر» با دستور مهدی باکری فرماندهی گردان «امام سجاد(ع)» را به عهده گرفت. در مراحل پیش­روی همان عملیات، از پشت سر مورد اصابت تیر مستقیم تانک قرار گرفت و در ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید.) فرمانده گردان انتخاب شدند(فرماندهان گروهان‌ها نیز توسط فرمانده گردان معرفی شدند: سردار اصانلو، سردار ارجمند فر، سردار شهید عبدالحسین محمدی).نیروهای تحت امر گردان، مشغول آموزش‌های لازم و بدن سازی زمان جنگ شدیم. عملیات‌ها یکی پس از دیگری لو می‌رفتند.
عملیات والفجر ۴ کمی طول کشید. طوری شده بود که نمی‌توانستیم با خانواده ارتباط برقرار کنیم. چه به صورت تلفنی و چه مکاتبه‌ای. بچه‌ها دل­تنگ و نگران بودند. آن روزها مصادف بود با ماه محرم، ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان.
رحیم جوادی آن زمان هفده ساله بود. چون در خردسالی از نعمت پدر بی‌بهره شده و در دامان مادر پرورش یافته بود، کمی نازک دل بود. یک روز به ایشان عرض کردم: «برادر جوادی! شما لباس فرم سپاهی را آوردید؛ من نیاوردم. اگ امکان دارد لباس­تون رو به من لطف کنید تا یه عکس یادگاری باهاش بگیرم.»
با لحن تندی گفت: «نمی‌دهم.»
چیزی نگفتم. ناراحت و خجالت زده برگشتم. با خودم ‌گفتم؛ چرا همچنین افرادی رو برای خدمت پاسداری قبول کرده‌اند.
مدتی از این جریان گذشت. مقر تاکتیکی را ترک کردیم و در مقر جدیدی نزدیک منطقه­ی عملیاتی والفجر ۴ مستقر شدیم. یک روز می‌رفتم وضو بگیرم و کتری را پر کنم که دیدم رحیم جوادی جایی ایستاده که چشمه‌ای هم در آن­جا جاری است. آب چشمه با یک لوله آهنی، به جای دیگر هدایت شده بود. از همان­جا صدایم زد: «برادر محمودی! بیاید این­جا. هم از این آب استفاده کنید و هم این­که من کار واجبی با شما دارم.»
علیرغم میل باطنی به طرف­شان رفتم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «اون روز لباس­مو به شما ندادم ناراحت که نشدید؟»
به ظاهر می‌گفتم ناراحت نیستم، ولی در باطن ناراحت بودم.
به من گفت: «چون شما با اهالی روستای ما در ارتباط هستید می‌خواستم چند جمله‌ای به شما سفارش کنم.»
ایشان بزرگ شده شهر زنجان ولی اصالتاً اهل روستای «هلیل آباد»( یکی از روستاهای شهرستان ایجرود، از توابع استان زنجان.) بود. ادامه داد: «رفتم دیدار پدر بزرگم در روستا. ایشان خواستند برایم قربانی ذبح کنند، اجازه ندادم. گفتم تا من زنده‌ام لازم نیست این قدر به من احترام و تکریم کنید. به پدربزرگم گفتم، پدر جان! من شهید می‌شوم. وقتی که شهید شدم هر چقدر که می‌توانید به جنازه‌ام تکریم کنید.»
درحالی‌که به دوردست چشم دوخته بود، ادامه داد: «برادر محمودی، از این­که من لباس‌ها رو به شما ندادم ناراحت نباشید. خودمم تا به حال ازشون استفاده نکردم. نو نگه داشتم برای شب عملیات. من اولین شهید این گردان هستم و می‌خوام با لباس نو سپاهی به لقاء ا… برسم.»
او تاریخ و ساعت عملیات را هم گفت و بنده با این­که حرف‌هایش را به ذهن می‌سپردم ولی باور نمی‌کردم. خودم در این وادی نبودم. خیلی از مرحله پرت بودم. می­گفت؛ که گلوله از طرف چپ، زیر آرم به قلبم اصابت می‌کند.
شب موعود، درست طبق گفته­ی ایشان، فرا رسید. ساعت یازده و نیم شب ۲۷ مهر ۱۳۶۲ عملیات شروع شد. مقر فرماندهی دشمن به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و تعدادی از بعثی­ها به درک واصل شدند.
همان­طور که گفته بود؛ گلوله از طرف چپ زیر آرم به قلبش اصابت کرد و اولین شهید گردان او بود.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.