تلویزیون عراق برای تمام عملیاتهایش در جنگ ترانه و سرود پخش میکرد. صدام مقابل دوربین به ژنرالهایش مدال شجاعت میداد. نگهبانان و افسران عراقی هم کلی پز میدادند که ما از شما برتریم و پیروز این میدان ما هستیم. بچهها با دیدن این تصاویر و فیلمها ناراحت میشدند و روحیهشان تضعیف میشد. خبر بیماری امام هم از تلویزیون پخش شد، همراه با صحنههایی از ایشان که روی تخت بیمارستان بودند. ما خیلی ناراحت شدیم و برای سلامتی ایشان دست به دعا برداشتیم. لبها به تضرع و دعا گره خورد. همه گوشه ای مینشستیم و برای سلامتی ایشان دعا میکردیم. همه نگران وضعیت سلامتی ایشان بودیم.
وقتی خبر ارتحال امام را شنیدیم، چشمهٔ اشک بچهها به پهنای صورتشان میجوشید. لباسهای سُرمه ای سر همی داشتیم که نمیپوشیدیم اما برای اعلام عزا آنها را پوشیدیم. عده ای مخالفت کردند و گفتند نپوشید اما ما گوش نکردیم. چندین روز در غم ارتحال حضرت امام اندوهگین بودیم. برای ایشان مراسم گرفتیم و حیاط را آب پاشی کردیم. برای این که به عراقیها بفهمانیم کار انقلاب ما با فوت امام تمام نمیشود. عراقیها که نتوانستند رفتارهای ما را تاب بیاورند، اسرا را در حیاط به صف کردند. با کابل از دستهای ما میزدند. داخل کابلهایشان میلگرد داشت. از کف دست که میزدند، دردش در تمام استخوانهایمان میپیچید.
من مات و منگ بودم. با فوت امام همه چیز را تمام شده میدیدم. ساعتها در گوشه ای کز میکردم و به زانوانم خیره میشدم. انگار هدفها و آرزوهایم از دست رفته بودند. امام برای ما رزمنده ها حکم سرپرست و مولا را داشت. او را نایب امام زمان (عج) میدیدیم. وقتی در جبهه بودم حرفی میزد و یا فرمانی میداد، به گوش جان میشنیدیم و لبیک میگفتیم. راه او را همان راه کربلا میدیدیم. به خاطر همین بعد از فوت ایشان انگار قسمتی از وجودم خالی شده بود. در اوج افسردگی صدای دوستانم در گوشم میپیچید که مرا دعوت به بردباری و تحمل میکردند. دلداریم میدادند و میگفتند تو باید قوی باشی. بسیجی هرگز دلش را اسیر غم و اندوه نمیکند. برایم از آیت الله خامنه ای میگفتند. از علم و درایت ایشان. من کم کم از اینکه کشتی انقلاب مان که این همه خون پایش ریخته، سکان دار لایقی دارد دلم آرام گرفت.
برگرفته از کتاب روزهای خاردارخاطرات دکتر محمدجواد میانداری
به قلم فاطمه شکوری
ثبت دیدگاه